504 words with examples and stories

अब Quizwiz के साथ अपने होमवर्क और परीक्षाओं को एस करें!

Ignite

آتش گرفتن set on fire مشتعل کردن a. Spark plugs ignite in an automobile engine. شمع ها در موتور اتومبیل، تولید جرقه می کنند b. One match can ignite an entire forest. یک کبریت می تواند تمام جنگل را به آتش بکشد c. A careless remark helped to ignite the conflict between the brothers and the sisters. یک گفته ی نسنجیده، کمک کرد تا اختلاف بین برادران و خواهران شعله ور شود

Underdog

آدم بازنده ، توسری خور person having the worst of any struggle; one who is expected to lose شخصی که بد ترین شرایط مبارزه را دارد ، شخصی که انتظار می رود بازنده شو د، بازنده a. Minority groups complain about being the underdogs in this century. گروه های اقلیّت گله دارند که در این قرن، گروه های ستمدیده هستند b. I always feel sorry for the underdog in a street fight. همیشه برای آدم های ضعیف در دعوای خیابانی دلم می سوزد c. The Jets were identified as underdogs even though they had beaten the Los Angeles Rams earlier in the season. تیمِ "جتس" به عنوان تیمِ بازنده شناخته شد گرچه قبلا در این فصل، تیم "لوس آنجلس رامز" را شکست داده بودند

Drought

آدم خرابکار long period of dry weather; lack of rain; lack of water; dryness دوره ی طولانی هوای خشک ، نبود باران ، نبود آب ، خشکسالی a. Adolescent vandals wrecked the cafeteria. خرابکاران جوان کافه تریا را خراب کردند b. The vandals deliberately ripped the paintings from the wall. خرابکاران نقاشی ها را عمدآ از روی دیوار کندند c. We could scarcely believe the damage caused by the vandals. به زحمت توانستیم خساراتی را که توسط خرابکاران ایجاد شده بود باور کنیم

Villain

آدم شرور ، مجرم a very wicked person آدم بسیار بد جنس و پست a. A typical moving picture villain gets killed at the end. شخص شرور فیلم ویژه در پایان فیلم کشته می شود b. The villain concealed the corpse in the cellar. آدم شرور جنازه را در زیر زمین مخفی کرد c. When the villain fell down the well, everyone lived happily ever after. وقتی آدم شرور در چاه افتاد از آن به بعد همه با خوشحالی زندگی کردند Roast Beef on Rye گوشت بریان با نان چاودار A little digging will unearth the roots of our language and habits. For instance, our word "sandwich" is derived from the Earl of Sandwich, who lived in the time of George Ill. This gentleman would not depart from the gambling table for hours on end. If his play happened to coincide with dinner, he would cancel his regular meal and order a slice of meat to be served to him between two pieces of bread. The biography of the Earl claims that we are his debtors for his discovery of the sandwich. Charles Dickens later used the phrase "sandwich man" to describe someone who walks about with a clearly legible message on placards hung on his chest and back. An example of a superstition is the fear of walking under a ladder. This must have been a contagious fear for it seems to have started with the ancient belief that spirits lived in trees or wood. "Knocking on wood" was a way of calling up the friendly spirit to protect one from harm. Today a member of the clergy might sneer at this custom, expecting that by this time such superstitions would have receded into the past with witches and ghosts. Another expression, "giving someone the cold shoulder," has been traced to the Middle Ages, when a host would serve his guests a cold shoulder of mutton or beef instead of the customary hot food. This was a transparent attempt to show the guest he was no longer welcome. The host had thus found a more charitable yet effective way of expressing his feelings without using a scalding remark. کمی کاوش, ریشه های زبان و عادات ما را آشکار ساخت. مثلا واژه ی ساندویچ از کنت ساندویچ که در زمان سوم می زیست مشتق شده است. این اشراف زاده میز قمار خود را تا پایان بازی برای ساعتها ترک نمی کرد. اگر تصادفا بازی اش با شام همزمان می شد, غذای معمولی اش را لغو می کرد و شفارش تکه گوشتی را می داد که بین دو قطعه نان گذاشته شده بود. زندگینامه ی کنت نشان می دهد که کشف ساندویچ را مدیون او هستیم. بعدها چارلز دیکنز از عبارت مرد ساندویچی برای توصیف کسی استفاده کرد که با پیامی خوانا روی پلاکاردی که به سینه و پشتش آویزان شده است, به هر سو حرکت می کند. ترس از راه رفتن زیر یک نردبان نمونه ای از خرافات است. این ترس یحتما مسری بوده است زیرا با این باور کهن که ارواح در درختان یا چوب زندگی می کنند شروع شده است, ضربه زدن به چوب یک راه فراخواندن روح مهربان برای حفاظت شخص از اسیب بود. امروزه روحانیون ممکن است این رسم را مورد تمسخر قرار دهند و انتظار دارند که چنین خرافاتی باید تا به حال به حمراه عجوزه ها و جادوگران به گذشته باز گشته باشند. اصطلاح دیگر یعنی به کسی غذای سرد دادن ریشه اش به وسطی باز می گردد که میزبان, مهمانان خود را بجای غذای گرم مرسوم با گوشت گوسفند و گاو پذیرایی می کرد. این کار تلاشی بود آشکار تا به مهمان نشان دهد که دیگر عزیز نیست. میزبان از این طریق بدون استفاده از کلمات تند, راحی مهربانانه تر و در عین حال موثر برای بیان احساساتش پیدا کرده بود.

Solitary

آدم گوشه گیر ،‌ تنها alone; single; only تنها ، مجرد ، انفرادی a. Sid's solitary manner kept him from making new friendships. رفتار گوشه گیرانه "ساید" موجب شد که او دوستان جدیدی پیدا نکند b. There was not a solitary piece of evidence that Manuel had eaten the cheesecake. تنها یک شاهد هم وجود نداشت که نشان دهد "مانوئل" کیک پنیر را خورده است c. The convict went into a rage when he was placed in a solitary cell. وقتی مجرم را در سلول انفرادی انداختند به شدت عصبانی شد

Utter

آرام کردن speak; make known; express گفتن ، آشکار کردن ، بیان کردن a. This toy should pacify that screaming baby. این اسباب بازی آن کودک جیغ جیغو را آرام می کند b. We tried to pacify the woman who was angry at having to wait so long in line. ما سعی کردیم زنی را که به خاطر مدت ها ایستادن در صف عصبانی شده بود، آرام کنیم c. Soldiers were sent to pacify the countryside. سربازان برای برقرار کردن صلح به نواحی روستایی اعزام شدند

Soothe

آرام کردن ، تسکین دادن quiet; calm; comfort آرام کردن ، ساکت کردن ، آرامش دادن a. With an embrace, the mother soothed the hurt child. مادر با در اغوش کشیدن بچه آسیب دیده، درد او را التیام بخشید b. Heat soothes some aches; cold soothes others. گرما بعضی از درد ها را تسکین می دهد و سرما بعضی دیگر را c. Rosalie's nerves were soothed by the soft music. اعصاب "روزالی" با موسیقی ملایمی، تسکین یافت

Parole

آزادی مشروط ، قول شرف word of honor; conditional freedom; to free (a prisoner) under certain conditions قول شرف ، آزادی مشروط ، ( یک زندانی ) را تحت شرایط خاصی آزاد کردن a. The judge paroled the juvenile offenders on condition that they report to him every three months. قاضی متخطیان جوان را به شرطی آزاد کرد که هر سه ماه یک بار به او مراجه کنند b. Since the prisoner has been rehabilitated, his family is exploring the possibility of having him paroled. از آنجایی که زندانی اصلاح شده است خانواده اش در حال بررسی امکان آزادی مشروط او هستند c. The fugitive gave his parole not to try to escape again. زندانی فراری قول شرف داد که که دیگر سعی نکند فرار کند

Molest

آسیب رساندن ، حمله کردن interfere with and trouble; disturb مزاحم شدن و اذیت کردن ، آزار دادن a. My neighbor was molested when walking home from the subway. همسایه من وقتی از مترو به خانه بر می گشت، مورد اذیت قرار گرفت b. The gang did a thorough job of molesting the people in the park. ارازل و اوباش، مردم را در پارک به تمام معنی اذیت کردند c. Lifeguards warned the man not to molest any of the swimmers. نجات غریق ها به آن مرد هشدار دادند که برای هیچ یک از شناگران مزاحمت ایجاد نکند

Vulnerable

آسیب پذیر ، حساس capable of being injured; open to attack; sensitive to criticism, influences, etc. آسیب پذیر ، در معرض حمله ، حساس به انتقاد ، اثرات و غیره a. Achilles was vulnerable only in his heel. آشیل فقط از پاشنه اش آسیب پذیر بود b. The investigator's nimble mind quickly located the vulnerable spot in the defendant's alibi. ذهن خلاق بازجو، سریعا نقطه ضعف ادله و شواهد متهم را پیدا نمود c. A vulnerable target for thieves is a solitary traveler. هدف حساس برای دزدان، یک مسافر تنها است

Obvious

آشکار ، واضح easily seen or understood; clear to the eye or mind; not to be doubted; plain به راحتی درک یا دیده می شود ، در آن تردیدی نیست ، آشکار ، واضح ، بدیهی a. It was obvious that the lumberjack was tired after his day's work. بدیهی است که چوب بر پس از کار روزانه اش خسته می شود b. The fact that Darcy was a popular boy was obvious to all. این حقیقت که دارسی پسر محبوبی است، برای همه آشکار بود c. The detective missed the clue because it was too obvious. سر نخ آنقدر واضح بود که کاراگاه به آن توجه نکرد

Reveal

آشکار کردن make known آشکار ساختن a. Napoleon agreed to reveal the information to the French population ناپلئون قبول کرد که آن اطلاعات را به اطلاعِ مردم فرانسه برساند b. The evidence was revealed only after hours of questioning. شواهد فقط پس از ساعت ها پرس و جو آشکار شدند c. General Motors revealed reluctantly that there were defects in their new Buicks. جنرال موتورز با اکراه برملا کرد که معایبی در اتومبیل های جدیدی بیوک وجود دارد

Embrace

آغوش ، بغل hug one another; a hug در آغوش گرفتن ، بغل کردن ، آغوش a. After having been rivals for years, the two men embraced. دو مرد بعد از سال ها رقیب بودن، همدیگر را در آغوش گرفتند b. When Ellen's spouse approached, she slipped out of Doug's embrace. وقتی شوهر الن نزدیک شد الن از آغوش داگ گریخت c. The young girl was bewildered when the stranger embraced her. دختر جوان وقتی شخص نا آشنا او را در آغوش کشید مبهوت شد

Vermin

آفات جانوری small animals that are troublesome or destructive; fleas, bedbugs, lice, rats, and mice are vermin حیوانات کوچکی که مزاحم یا مخرب هستند ، کک ، ساس ، شپش ، موش صحرایی و موش ، حیوانات موذی هستند a. One should try to eliminate all vermin from his or her house. انسان باید سعی کند همه حشرات موذی را از خانه اش ریشه کن کند b. Some reptiles eat vermin as their food. بعضی از خزندگان، حشرات موذی را برای غذا می خوردند c. Although vermin are not always visible, they probably inhabit every house in the city. اگرچه جانوران موذی همیشه قابل رؤیت نیستند، اما احتمالا در خانه های شهری وجود دارند

Pollute

آلوده کردن make dirty آلوده کردن a. The Atlantic Ocean is in danger of becoming polluted. اقیانوس اطلس در معرض آلوده شدن است b. There is much evidence to show that the air we breathe is polluted. شواهد زیادی وجود دارد که نشان می دهد هوایی را که استنشاق می کنیم، آلوده است c. It is claimed that soap powders pollute the water we drink. ادعا می شود که پودر صابون، آبی را که می نوشیم آلوده می کند

Amateur

آماتور ، ناشی person who does something for pleasure, not for money or as a profession کسی که کاری را برای لذت انجام می دهد نه برای پول یا به عنوان حرفه ، غیر حرفه ای ، آماتور a. The amateur cross-country runner wanted to be in the Olympics. دونده آماتور دو صحرایی خواست در المپیک شرکت کند b. After his song, Don was told that he wasn't good enough to be anything but an amateur. بعد از آواز به دان گفته شد که او چیزی جز یک آماتور نیست c. Professional golfers resent amateurs who think they are as good as the people who play for money. گلف بازان حرفه ای از آماتورهایی که فکر میکنن به خوبی افراد حرفه ای بازی میکنند، بیزارند

Aware

آگاه ، دانا knowing; realizing آگاه ، مطلع a. Donna was aware of her tendency to exaggerate. دونا از گرایش خود به غلو کردن، آگاه بود b. It was some time before the police became aware of the brawl which was taking place on the street. مدتی گذشت تا پلیس مطلع بشود که دعوایی در خیابان اتفاق افتاده است c. The only way to gain knowledge is to be aware of everything around you. تنها راه کسب اطلاعات، باخبر بودن از چیزهایی اطراف شما است

Verse

آیه ، بیت a short division of a chapter in the Bible; a single line or a group of lines of poetry بخش کوتاهی از فصلی در انجیل ، یک سطر یا چند سطر شعر a. The verse from the Bible which my father quoted most frequently was, "Love thy neighbor as thyself." آیه ای که پدرم به دفعات زیاد از انجیل نقل م یکرد، این بود که : "همسایه ات را مثل خودت دوست بدار" b. Several verses of a religious nature were contained in the document. چندین آیه مذهبی در سند آمده بود c. Though it is not always easy to comprehend, Shakespeare's verse has merit that is worth the toil. اگرچه همیشه درک اشعار شکسپیر آسان نیست، اما ارزش سخت مطالعه کردن را دارد

Innovative

ابتکاری fresh; clever; having new ideas تازه ، مبتکرانه ، دارای اندیشه های جدید ، نوین a. The innovative ads for the candy won many new customers. تبلیغات مبتکرانه برای شیرینی، مشتریان جدید زیادی را جلب کرد b. Everyone in our office praised the boss for his innovative suggestions. همه در اداره ما، رییس را به خاطر پیشنهاد خلاقانه او تحسین کردند c. Nicole decided to alter her approach and become more innovative. نیکول تصمیم گرفت نگرش خود را تغییر داده و خلاقانه تر عمل کند

Utensil

ابزار container or tool used for practical purposes ظرف یا ابزاری که برای اهداف کاربردی استفاده می شود a. Several utensils were untidily tossed about the kitchen. چندین ابزار در آشپزخانه، با حالت به هم ریخته ای، پرت شده بودند b. Edward's baggage contained all the utensils he would need on the camping trip. چمدان "ادوارد" حاوی همه وسایل مورد نیاز او در سفر اردو بود c. Some people are so old-fashioned that they reject the use of any modern utensil. بعضی از مردم آنقدر اُمّل هستند که استفاده از وسایل مدرن را قبول ندارند

Event

اتفاق ، مسابقه happening; important happening; result or outcome; one item in a program of sports رخداد ، رویداد مهم ، نتیجه یا پیامد a. The greatest event in Ellie's life was winning the $50,000 lottery. بزرگترین پیشامد در زندگی "الی" بردن 50,000 دلار در بخت آزمایی بود b. We chose our seat carefully and then awaited the shot-put event. ما جایمان را با دقت انتخاب کردیم و منتظر شروع مسابقه پرتاب وزنه شدیم c. There is merit in gaining wisdom even after the event. فراگیری حکمت، حتی پس از رویداد آن مصلحت است

Casual

اتفاقی happening by chance; not planned or expected; not calling attention to itself تصادفاً رخ می دهد ، برنامه ریزی نشده یا غیر منتظره ، توجه را به خود جلب نمی کند a. As the villain stole the money from the blind man, he walked away in a casual manner. وقتی آدم شرور پول را از مرد نابینا زد، با حالت بی تفاوتی از کنار او دور شد b. The bartender made a casual remark about the brawl in the backroom. بارمَن، نگاهی سطحی به دعوا و مرافعه در اتاق پشتی انداخت c. Following a casual meeting on the street, the bachelor renewed his friendship with the widow. بدنبال دیداری اتفاقی در خیابان,مرد مجرد دوستی اش با آن زن بیوه را تجدید کرد

Avoid

اجتناب کردن keep away from; keep out of the way of دوری کردن از ، اجتناب کردن از a. If you are fortunate, you can avoid people who are trying to deceive you. اگر خوش شانس باشی، می توانی از افرادی که سعی دارند تو را فریب دهند، دوری کنی b. There was no way to avoid noticing her beautiful green eyes. اجتناب کردن از چشمان سبز زیبای او، میسر نبود c. Avoid getting into a brawl if you can. اگر می توانید از درگیر شدن در دعوا اجتناب کنید

Penalize

اجحاف کردن ، ظلم کردن declare punishable by law or rule; set a penalty for مجازات کردن ، تنبیه کردن a. The Detroit Lions were penalized fifteen yards for their rough play. تیم "دیترویت لاینز" به خاطر بازی خشن پانزده هزار دولار جریمه شد b. We were penalized for not following tradition. ما به خاطر پیروی نکردن از سنّت تنبیه شدیم c. Mrs. Robins penalized us for doing the math problem in ink. خانم "رابینز" به خاطر اینکه تمرین های ریاضی را با مرکّب نوشتیم ما را تنبیه کرد

Possible

احتمال ، ‌امکان able to be, be done, or happen; able to be true; able to be done or chosen properly ممکن ، مقدور ، میسر a. Call me tomorrow evening if possible. اگر برایت مقدور است فردا شب با من تماس بگیر b. It is now possible for man to walk on the moon. الآن برای بشر امکان پذیر است که روی کُره ماه راه برود c. Considering Melissa's weakness in writing, it is not possible for her to help you with your composition. با توجه به این که "ملیسا" در نگارش ضعیف است، برای او مقدور نیست که بتواند در انشا به شما کمک کند

Precaution

احتیاط measures taken beforehand; foresight اقدام احتیاطی ، دوراندیشی a. Detectives used precaution before entering the bomb's vicinity. کارآگاهان قبل از نزدیک شدن به بمب احتیاط را رعایت کردند b. We must take every precaution not to pollute the air. ما بایستی هر اقدام احتیاطی را برای آلوده نکردن هوا انجام دهیم c. Before igniting the fire, the hunters took unusual precaution. شکارچیان قبل از روشن کردن آتش، دوراندیشی زیادی کردند

Vein

احمق mood; a blood vessel that carries blood to the heart; a crack or seam in a rock filled with a different mineral خلق و خو ، رگ خونی که خون را به قلب حمل می کند ،شکاف یا درز داخل یک تخته سنگ که با یک ماده ی معدنی متفاوت پر شده است a. Only a lunatic would willingly descend into the monster's cave. تنها یک دیوانه می تواند مشتاقانه به غار هیولا هجوم برد b. Certain lunatic ideas persist even though they have been rejected by all logical minds. عقاید جنون آمیز خاصی هنوز پابرجا هستند، اگرچه توسط افکار منطقی رد شده اند c. My roommate has some lunatic ideas about changing the world. هم اتاقی من افکار احمقانه ای نسبت به تغییر دنیا دارد

Conflict

اختلاف direct opposition; disagreement مخالفت مستقیم ، عدم توافق ، تضاد a. Our opinions about the company's success in the last decade are in conflict with what the records show. عقاید ما نسبت به موفقیت شرکت در دهه ی اخیر، با آنچه که سوابق نشان می دهند، مغایرت دارد b. There was a noisy conflict over who was the better tennis player. درگیری پر سر و صدایی بود درباره اینکه چه کسی بازیکن بهتر تنیس است c. The class mediation team was invited to settle the conflict. تیم میانجی گری کلاس برای حل ّ و فصل کردن دعوا، دعوت شد

Morality

اخلاقیات the right or wrong of an action; virtue; a set of rules or principles of conduct درستی یا نادرستی یک عمل ، فضیلت ، مجموعه ای از قوانین یا اصول اخلاقی a. The editor spoke on the morality of bugging the quarters of a political opponent. سردبیر در مورد درست بودن کنترل تلفن محل سکونت رقبای سیاسی، صحبت کرد b. We rarely consider the morality of our daily actions ,though that should occupy a high position in our thinking. ما به ندرت اصول اخلاقی کارهای روزانه خود را بررسی م یکنیم، اگر چه سزاوار است این اصول جای مهمی در تفکر ما اشغال نمایند c. Kenny's unruly behavior has nothing to do with his lack of morality. رفتار متمردانه "کنی"، ارتباطی به عدم پرهیزکاری او ندارد

Scowl

اخم کردن look angry by lowering the eyebrows; frown با پایین آوردن ابرو عصبانی به نظر رسیدن ، اخم کردن a. Laverne scowled at her mother when she was prohibited from going out. وقتی مادر لاورن نگذاشت که او بیرون برود ، لاورن به او اخم کرد b. I dread seeing my father scowl when he gets my report card. وقتی پدرم کارنامه ام را ببیند از روی در هم کشیدنش می ترسم c. Because of a defect in her vision, it always appeared that Polly was scowling. به علت ضعف بینایی "پُلی"، همیشه اینطور به نظر می رسید که او اخمو است

Recent

اخیر done, made, or occurring not long ago اخیر ، تازه a. At a recent meeting, the Board of Education provided the evidence we had been asking for. در جلسه اخیر، هیأت رئیسه آموزش و پرورش، مدارکی که دنبال آنها بودیم، در اختیارمان گذاشت b. Bessie liked the old silent movies better than the more recent ones. بِسی فیلم های صامت قدیمی را بیشتر از اکثر فیلم های جدید دوست داشت c. Recent studies have concluded that more people are working than ever before. مطالعات اخیر به این نتیجه رسیده اند که اکثر مردم بیشتر از سابق کار می کنند

Complacent

از خود راضی pleased with oneself; self-satisfied از خود راضی a. Senator Troy denounced the complacent attitude of the polluters of our air. سناتور تروی نگرش خود خواهانه ی آلوده کنندگان هوا را محکوم کرد b. How can you be complacent about such a menace? شما چطور میتوتنید نسبت به چنین تحدیدی بی توجه باشید؟ c. I was surprised that Martin was so complacent about his brief part in the play. تعجب کردم از اینکه مارتین بخاطر نقش مختصرش در نمایش اینقدر خوشنود بود

Skim

از روی چیزی گذشتن remove from the top; move lightly (over); glide along; read hastily or carelessly از بالا برداشتن ، ملایم از روی چیزی گذشتن ، سر خوردن ، شتابزده یا بی دقتی خواندن a. This soup will be more nourishing if you skim off the fat. اگر چربی سوپ را بگیری، بسیار مغذی خواهد بود b. I caught a glimpse of Mark and Marge skimming over the ice. من نگاهی به "مارک" و "مارج" که در حال سُر خوردن روی یخ بودند، انداختم c. Detective Corby, assigned to the homicide, was skimming through the victim's book of addresses. کاراگاه "کوربی"، که مسئول بررسی قتل بود، نگاهی به دفترچه تلفن قربانی انداخت

Unearth

از زیر خاک بیرون کشیدن dig up; discover; find out حفر کردن ، کشف کردن ، پی بردن a. The digging of the scientists unearthed a buried city. حفاری دانشمندان,شهر مدفون شده ای را از زیر خاک بیرون کشید b. A plot to defraud the investors was unearthed by the F.B.I. توطئه ی کلاهبرداران از سرمایه گذاران توسط اف بی آی کشف شد c. The museum exhibited the vase which had been unearthed in Greece. موزه, گلدانی را در یونان از زیر خاک بیرون آورده شده بود به نمایش گذاشت

Resume

از سر گرفتن begin again; go on; take again دوباره شروع کردن ، ادامه دادن ، از سر گرفتن a. Resume reading where we left off. خواندن خود را از جایی که قطع کردیم ادامه دهید b. Those standing may resume their seats. آنهایی که ایستاده اند، می توانند دوباره سر جای خود بنشینند c. The violinist resumed playing after the intermission. نوازنده ویولن، بعد از آنتراکت، دوباره شروع به نواختن ویولن کرد

Matrimony

ازدواج married life; ceremony of marriage زندگی زناشوئی ، مراسم ازدواج a. Though matrimony is a holy state, our local governments still collect a fee for the marriage license. اگرچه زندگی زناشویی امری مقدس است، ولی دولت های محلی هنوز مبلغی را برای صدور قباله ازدواج دریافت میکنند b. Because of lack of money, the sweetness of their matrimony turned sour. به علت کمبود پول، شیرینی زندگی زناشویی آنها تلخ شد c. Some bachelors find it very difficult to give up their freedom for the blessings of matrimony. برای بعضی از مردان مجرّد خیلی مشکل است که بخ خاطر مواهب ازدواج، دست از آزادی های دوران مجرّدی خود بردارند

Drastic

اساسی ، بنیادی acting with force or violence با قدرت یا خشونت عمل کردن a. The police took drastic measures to end the crime wave. پلیس برای پایان بخشیدن به موج جنایات,اقدامات شدیدی انجام داد b. The most drastic changes in centuries have taken place during our life-time. در طول قرنها شدیدترین تغییرات,در طول حیات ما صورت گرفته است c. In the interests of justice, drastic action must be taken. جهت برقراری عدالت,اقدامات شدیدی باید اتخاذ شود

Baggage

اسباب سفر the trunks and suitcases a person takes when he or she travels; an army's equipment کیف ها و چمدان هایی که شخص هنگام سفر با خود می برد ، تجهیزات یک ارتش a. When Wait unpacked his baggage, he found he had forgotten his radio. وقتی "والت" چمدانش را باز کرد، متوجه شد که رادیواش را فراموش کرده بود b. Mrs. Montez checked her baggage at the station and took the children for a walk. خانم "مونتز" چمدانش را در ایستگاه تحویل داد و بچه ها را به گردش برد c. The modern army cannot afford to be slowed up with heavy baggage. ارتش مدرن نباید با تجهیزات سنگین به آهستگی حرکت کند

Talent

استعداد natural ability توانایی ذاتی a. Medori's talent was noted when she was in first grade. استعداد مدوری وقتی کلاس اول بود مورد توجه قرار گرفت b. Feeling that he had the essential talent, Carlos tried out for the school play. کارلوس که احساس می کرداستعداد لازم را دارد، شرکت در مسابقه مدرسه را امتحان کرد c. Hard work can often make up for a lack of talent. سخت کوشی اغلب بی استعدادی را جبران می کند A Course for Parents دوره ای برای والدین A course entitled "The Responsibilities of Parenthood" sounds as if it should be offered to students who are immediate candidates for parenthood. Not according to Dr. Lee Salk, who feels that teaching children about parenthood should precede the adolescent years. Dr. Salk, of the New York Hospital, teaches a volunteer coeducational class of junior high school youngsters what it means to be a parent. He does not lecture or present radical views. Rather, he conducts spontaneous discussions by encouraging students to imagine that they are parents and asking them such questions as "What would you do if you found your child smoking?" or "How would you prepare your child for the first day of school?" The lessons skim over such topics as the need to vaccinate children against diseases or to teach them not to be untidy or to use utensils properly. The class is more concerned with preparing students emotionally to become better parents some day and with making children sensitive to the responsibilities of parenthood. The class members often express temperate and mature views. One girl said she would not approve of having a nurse bring up her child. Another felt that money earned through baby-sitting or other jobs should be shared with parents. When asked how his students rate, Dr. Salk retained a hopeful outlook. "They are ready for this information," he declared. "I think they'll be honest parents." بنظر می رسد که دوره ای تحت عنوان مسئولیتهای والدین باید به دانشجویانی ارائه شود که داوطلب فوری والدین شدن هستند. این کار طبق نظر دکتر لی سالک نیست که معتقد است آموزش دادن به کودکان درباره ی پدر و مادر شدن باید پیش از سالهای نوجوانی صورت گیرد. دکتر لی سالک از بیمارستان نیویورک به یک کلاس مختلط از جوانان سال سوم دبیرستان تعلیم می دهد که پدر و مادر بودن چه مفهومی دارد. او سخنرانی نمی کند و نظرات افراطی ارائه نمی دهد بر عکس با ترغیب دانشجویان به اینکه تصور کنند پدر و مادر هستند. بحث های خود جوشی را اجرا می کند و از انها سوالاتی می پرسد. مثلا اگر فرزندانتان را در حال سیگار کشیدن بیابید چه می کنید؟ و یا فرزندتان را برای اولین روز به مدرسه چگونه آماده می کنید؟ این دسها مروری است بر موضوعاتی نظیر نیاز به واکسینه کردن کودکان در برابر بیماریها و یا آموزش کودکان به اینکه نا منظم نباشند و یا اینکه چگونه از لوازم درست استفاده کنند. این کلاس بیشتر درگیر این است که دانشجویان را از نظر احساساتی آماده کند که روزی والدین بهتری بشوند و بچه ها را نسبت به مسئولیتهای والدین حساستر سازد. اعضا کلاس اغلب نظرات ملایم و نسنجیده ای را ابراز می کنند. دختر خانمی گفت من موافق نیستم که یک پرستار بچه ام را بزرگ کند. احساس فرد دیگری این بود که پولی که از طریق پرستاری کودک یا سایر مشاغل بدست می آید باید با والدین تقسیم شود. وقتی از دکتر سالک پرسیده شد چگونه دانشجویان را ارزیابی می کنی, دید امیدوارانه ای داشت. و گفت این دانشجویان برای این اطلاعات آمادگی دارند و فکر می کنم پدر و مادرهای صادق و درستکاری خواهند بود.

Resign

استعفا دادن ، تسلیم شدن give up; yield; submit دست برداشتن از ، تسلیم شدن ، تسلیم کردن a. Vito resigned his position as editor of the school paper. ویتو از مقام ویراستاری نشریه ی مدرسه استعفا داد b. Upon hearing the news of the defeat, the football coach promptly resigned. مربی فوتبال با شنیدن خبر شکست فورا استعفا داد c. Upon examining the injury, the chiropractor told Jim he had better resign himself to a week in bed. طبیب مفصلی بعد از معاینه به جیم گفت بهتر است به یک هفته استراحت در رختخواب تن در دهد

Mythology

اسطوره شناسی legends or stories that ususally attempt to explain something in nature افسانه ها یا داستان هایی که معمولاً تلاش می کنند چیزی را در طبیعت نشان دهند ، اساطیر a. The story of Proserpina and Ceres explaining the seasons is typical of Greek mythology. داستان "پروسرپینا" و "سیریز" که به توصیف فصل های خاصی می پردازد، نمونه ای از اساطیر یونان است b. From a study of mythology we can conclude that the ancients were concerned with the wonders of nature. با مطالعه اسطوره شناسی به این نتیجه می رسیم که مردم باستان نسبت به عجایب خلقت علاقه مند بودند c. Ancient mythology survives to this day in popular expressions such as "Herculean task" or "Apollo Project". اساطیر کهن، امروزه در عبارت های معروفی نظیر "این کار ، کار هرکول است" یا "پروژه آپولو" به جا مانده است

Wharf

اسکله platform built on the shore or out from the shore beside which ships can load or unload سکویی که روی ساحل یا بیرون از ساحل ساخته می شود که در کنار آن کشتی ها می توانند بارگیری کرده یا بار تخلیه کنند a. We watched the exhausted laborers unloading the cargo on the wharf. کارگران خسته را هنگام تخلیه محموله ها در اسکله تماشا کردیم b. The lawyer insisted that his client was never seen near the wharf where the crime had taken place. وکیل مدافع اصرار داشت که موکلش هرگز نزدیک اسکله ای که جنایت صورت گرفته بود دیده نشده است c. Waiting at the wharf for the supply ships to unload was a starving multitude of people. شمار زیادی از افراد گرسنه در اسکله,منتظر تخلیه بارکشی های مواد غذایی بودند

Captive

اسیر جنگی ، محبوس prisoner زندانی ، اسیر a. The major was grateful to be released after having been held captive for two years. سرگرد به خاطر آزادی اش پس از دو سال اسارت خوشحال بود b. Until the sheriff got them out, the two boys were held captive in the barn. تا زمانی که کلانتر انها را مرخص کند، دو پسر در طویله زندانی بودند c. Placido Domingo can hold an audience captive with his marvelous singing voice. پلاسیدو دومینگو تماشاگران را با آواز خوانی محشرش، شیفته خود کرد

Refer

اشاره کردن ، ارجاع کردن hand over; send, direct, or turn for information, help, or action; (refer to) direct attention to or speak about; assign to or think of as caused by تحویل دادن ، فرستادن ، هدایت کردن ، یا رو کردن برای اطاعت ، کمک یا اقدام ، معطوف داشتن یا سخن گفتن پیرامون a. Let us refer the dispute to the dean. اجازه بدهید مناقشه را به رییس دانشکده ارجاع دهیم b. Our teacher referred us to the dictionary for the meanings of the difficult words in the novel. معلم ما را برای پیدا کردن معانی لغات مشکل رُمان، به واژه نامه ارجاع داد c. The speaker referred to a verse in the Bible to support his theory. سخنران برای تأیید نظریه اش به یک ایه از انجیل اشاره کرد

Blunder

اشتباه بزرگ ، اشتباه کردن stupid mistake; to make a stupid mistake; stumble; say clumsily اشتباه احمقانه ، مرتکب اشتباه احمقانه ای شدن ، تلوتلو خوردن ، با دستپاچگی گفتن a. The exhausted boy blundered through the woods. پسر خسته با هیزم ها برخورد کرد b. Sert's awkward apology could not make up for his serious blunder. عذر خواهی ناجور "برت" نتوانست جبران اشتباه خیلی بدش را نماید c. The general's blunder forced his army to a rapid retreat. اشتباه بزرگ ژنرال، سپاه را وادار به عقب نشینی سریع نمود

Persist

اصرار کردن continue firmly; refuse to stop or be changed قاطعانه ادامه دادن ، از توقف یا تغییر امتناع ورزیدن a. The humid weather persisted all summer. آب و هوای مرطوب، تمام تابستان ادامه داشت b. Would Lorraine's weird behavior persist, we all wondered? همگی از خود می پرسیدیم آیا "لورین" به رفتار غیر عادی خود ادامه خواهد داد؟ c. Lloyd persisted in exaggerating everything he said. لوید در اغراق کردن هر چیزی که می گفت، ادامه می داد

Amend

اصلاح کردن change for the better; correct; change اصلاح کردن ، تغییر دادن a. It is time you amended your ways. وقت آن است که رفتارت را اصلاح کنی b. Each time they amended the plan, they made it worse. هر بار که طرح را اصلاح کردند,آن را بدتر کردند c. Rather than amend the club's constitution again, let us discard it and start afresh. به جای اصلاح مجدد اساسنامه ی باشگاه,بهتر است این اساسنامه را دور بزنیم واز نو شروع کنیم

Reform

اصلاح کردن make better; improve by removing faults بهتر کردن ، با رفع اشکالات بهبود بخشیدن a. After the prison riot, the council decided to reform the correctional system. بعد از شورش در زندان، شورا تصمیم گرفت نظام تادیب را اصلاح کند b. Brad reformed when he saw that breaking the law was hurting people other than himself. براد وقتی دید قانون شکنی غیر از خودش، دیگران را نیز آزار می دهد، اصلاح شد c. Only laws that force companies to reform will clear the dangerous vapors from our air. فقط قوانینی که شرکت ها را مجبور به اصلاح می کنند، گازهای خطرناک را از هوای محیط ما پاک خواهند نمود

Alter

اصلاح کردن make different; change; vary دگرگون کردن ، تغییر دادن ، تغییر کردن a. I altered my typical lunch and had a steak instead. من ناهار معمول خود را تغییر دادم و یک استیک جای آن خوردم b. Dorothy agreed to alter my dress if I would reveal its cost to her. دوروتی قبول کرد به شرطی لباسم را تنگ کند که هزینه اش ر بگویم c. It's absurd to spend money to alter that old candy store. احمقانه است که بخواهیم پول صرف تغییر دادن آن فروشگاه آب نبات فروشی قدیمی کنیم

Data

اطلاعات ، داده ها facts; information حقایق ، اطلاعات a. The data about the bank robbery were given to the F.B.I. شواهد مربوط به سرقت بانک به اف. بی. آی. داده شد b. After studying the data, we were able to finish our report. پس از بررسی اطلاعات توانستیم گزارش خود را تمام کنیم c. Unless you are given all the data, you cannot do the math problem. اگر همه داده ها را نداشته باشید نمی توانید مسئله ریاضی را حل کنید More about the Guitar اطلاعات بیشتر درباره گیتار The guitar one of the oldest instruments known to man. It probably originated in the vicinity of china. There were guitars in ancient Egypt and Greece as well but the written history of the guitar starts in Spain in the 13th century. By 1500 the guitar was popular in Italy France and Spain. A French document of that time concludes that many people were playing the guitar. Stradivarius the undeniable king of violin makers could not resist creating a variety of guitars. Also there was no lack of music written for the instrument. Hoyden Schubert and others wrote guitar music. when the great Beethoven was asked to compose music for the guitar He went into a rage and refused but eventually even Beethoven could not ignore the challenge. Legend tells us he finally called the guitar a miniature orchestra. Indeed the guitar does sound like a little orchestra. perhaps that is why in rural areas around the world the guitar has been a source of music for millions to enjoy. گیتار یکی از قدیمی ترین ابزارهایی است که برای بشر شناخته شده است. این ابزار احتمالا از حوالی چین نشات گرفته است. در یونان و مصر باستان نیز گیتار وجود داشته است. اما تاریخچه مکتوب گیتار از قرن ۱۳ در اسپانیا شروع می شود. تا سال ۱۵۰۰ گیتار در فرانسه، اسپانیا و ایتالیا معروف شده بود. نتیجه سندی به زبان فرانسه از آن زمان این است که افراد زیادی گیتار می نواختند. استرا دیواریوس استاد مسلم سازندگان ویولن، نتوانست با میل خود برای ساختن گیتارهای مختلف مقابله کند. همچنین موسیقی مکتوب برای این ابزار وجود نداشت. هایدن، شوبرت و دیگران موسیقی گیتار نواختند. زمانیکه از بتهون معروف خواسته شد که برای گیتار موسیقی بسازد عصبانی شد و امتناع ورزید اما سرانجام حتی بتهون نتوانست این چالش را نادیده بگیرد. به گفته روایات وی سرانجام گیتار را ارکستری کوچک نامید. به راستی گیتار همچون ارکستری کوچک به نظر می رسد. شاید به همین خاطر است که در مناطق روستایی سراسر جهان گیتار برای میلیونها نفر یک منبع موسیقی بوده است که از آن لذت می برند

Fiction

افسانه ، خیال that which is imagined or made up آنچه که تصور یا ساخته می شود ، داستان ، خیالبافی a. The story that the President had died was fiction. داستان مرگ رئیس جمهور دروغ بود b. We hardly ever believed Vinny because what he said was usually fiction. ما حرف های "وینی" را باور نمی کردیم چون چیزی که می گفت، معمولا بی اساس بود c. Marge enjoys reading works of fiction rather than true stories. مارج از خواندن داستان های خیالی بیشتر از داستان های واقعی لذت می برد

Legend

افسانه ،‌اسطوره story coming from the past, which many people have believed; what is written on a coin or below a picture داستانی که از گذشته نشات می گیرد و افراد زیادی آن را باور کرده اند ، آنچه که روی یک سکه یا پایین یک تصویر نوشته می شود a. Stories about King Arthur and his knights are popular legends. داستانهای شاه آرتور و شوالیه هایش,افسانه های معروفی هستند b. Legend has exaggerated the size of Paul Bunyan. افسانه ها در مورد جثه ی پائول بونیان اغراق کرده اند c. The legend on the rare coin was scarcely legible. نوشته های روی سکه قدیمی,به سختی قابل خواندن بود

Dejected

افسرده in low spirits; sad با روحیه پایین ، غمگین a. His biography related that Edison was not dejected by failure. زندگی نامه ادیسون نقل می کند که او از شکست غمگین نمی شد b. The defeated candidate felt dejected and scowled when asked for an interview. هنگامیکه از نامزد شکست خورده تقاضای مصاحبه شد,غمگین و اخمو بود c. There is no reason to be dejected because we did not get any volunteers. دلیلی وجود ندارد که چون هیچ داوطلبی نداشتیم مایوس شویم

Minority

اقلیت ، گروه اقلیت smaller number or part; less than half تعداد ی ابخش کوچکتر ، کمتر از نصف ، اقلیت a. Only a small minority of the neighborhood didn't want a new park. تنها اقلیت کوچکی از همسایگان، پارک جدید نمی خواستند b. A minority of our athletes who competed in the Olympics were victorious. اقلیتی از ورزشکاران ما که در مسابقه ی المپیک شرکت کردند، برنده شدند c. Blacks are a minority group in the United States. سیاه پوستان در ایلات متحده، گروه اقلیت هستند

Trifle

امر جزئی a small amount; little bit; something of little value مقدار کم ، کمی ، چیز کم ارزش a. I ate a trifle for dinner rather than a vast meal. شام عوض یک وعده غذای حسابی، یک کم خوردم b. Waiter spends only a trifle of his time in studying French. والتر فقط اندکی از وقتش را صرف مطالعه زبان فرانسوی می کند c. At our meetings Alex always raises trifling objections to any new plan. آلکس در جلسات ما، همیشه در مورد هر طرح جدید اعتراضات جزئی می کند

Security

امنیت ، تضمین freedom from danger, care, or fear; feeling or condition of being safe عاری از خطر ، مراقبت یا ترس ، احساس یا حالت امنیت a. Our janitor likes the security of having all doors locked at night. سرایدار ما امنیت ناشی از قفل بودن همه درها در شب را دوست دارد b. When the President travels, strict security measures are taken. به هنگام سفر های رئیس جمهور، اقدامات شدید امنیتی اعمال می شود c. Pablo wanted to preserve the security of his life style. پابلو می خواست امنیت سبک زندگی اش را حفظ کند

Finance

امور مالی money matters; to provide money for مسائل مالی ، فراهم کردن پول برای a. The new employee boasted of his skill in finance. کارمند جدید در رابطه با مهارتش در امور مالی لاف زد b. Frank circulated the rumor that his uncle would finance his way through college. فرانک شایعه کرد که عمویش هزینه کالج او را می دهد c. Mrs. Giles retained a lawyer to handle her finances. خانم "گیلز"، وکیلی را برای انجام امور مالی خود استخدام کرد

Opt

انتخاب کردن choose or favor; select انتخاب کردن یا پسندیدن ، برگزیدن a. If you give me an ice cream choice, I'll opt for chocolate. اگر حق انتخاب بستنی به من بدهی، بستنی شکلاتی را انتخاب خواهم کرد b. Our cheerleaders plan to opt for new sweaters. سردسته های تشویقگران (در مسابقات) تصمیم دارند که پلیورهای جدیدی انتخاب کنند c. On Friday, three of my buddies will opt to go into the navy. روز جمعه، سه تا از دوستانم تصمیم دارند به نیروی دریایی ملحق شوند

Anticipate

انتظار داشتن look forward to; expect چشم انتظار بودن ، انتظار داشتن a. We anticipate a panic if the news is revealed to the public. اگر اخبار برای مردم فاش شود وحشت عمومی را پیش بینی می کنیم b. Harriet anticipated the approach of the mailman with fright. هاریت با وحشت منتظر نزدیک شدن پستچی بود c. With his weird powers, Lonnie was able to anticipate the ringing of the telephone. لونی با استفاده از قدرت غیر عادی اش، تولنست زنگ زدن تلفن را پیش بینی کند.

Transmit

انتقال دادن send over; pass on; pass along; let through فرستادن ، انتقال دادن ، عبور دادن a. Garcia's message was transmitted to the appropriate people. پیغام "گارسیا" به افراد مناسب، ارسال شد b. Scientists can now transmit messages from space vessels to earth. دانشمندان اکنونمی توانند پیام ها را از سفینه های فضایی به زمین ارسال کنند c. Our local radio station does not transmit broadcasts after midnight. ایستگاه رادیویی محلی ما، بعد از نصف شب برنامه پخش نمی کند

Flexible

انعطاف پذیر easily bent; willing to yield تاشو ، انعطاف پذیر a. The toy was flexible, and the baby could bend it easily. اسباب بازی نرم بود و کودک به راحتی می توانست آن را خم کند b. Remaining flexible, Nick listened to arguments from both sides. نیک با انعطاف پذیری به مباحثات هر دو جناح گوش داد c. A mouse's flexible body allows it to squeeze through narrow openings. بدن انعطاف پذیر موش، به او این امکان را می دهد که خود را از سوراخ کوچکی به زور عبور دهد

Heed

اوج ، قله give careful attention to; take notice of; careful attention به دقت توجه کردن ، توجه کردن به ، توجه دقیق a. We estimated the summit of the mountain to be twenty thousand feet. ما قله کوه را بیست هزار پا تخمین زدیم b. Do not underestimate Ruth's ambition to reach the summit of the acting profession. آرزوهای روث را برای رسیدن به اوج حرفه بازیگری دست کم نگیر c. The summit meeting of world leaders diminished the threat of war. اجلاس سران رهبران جهان, تحدید جنگ را کاهش داد

Soar

اوج گرفتن fly upward or at a great height; aspire به بالا یا در ارتفاع زیاد پرواز کردن ، اوج گرفتن a. We watched the soaring eagle skim over the mountain peak. ما عقاب اوج گیرنده را که بر فراز قله ی کوه پرواز می کرد، تماشا می کردیم b. An ordinary man cannot comprehend such soaring ambition. انسان معمولی از درک چنین اهداف والایی ناتوان است c. The senator's hopes for victory soared after his television appearance. امیدهای پیروزی سناتور، بعد از حضورش در تلویزیون افزایش یافت

Majority

اکثریت the larger number; greater part; more than half تعداد بیشتر ، قسمت عمده ، بیش از نیم ، اکثریت a. A majority of votes was needed for the bill to pass. برای تصویب لایحه ، رای اکثریت لازم بود b. The majority of people prefer to pay wholesale prices for meat. بیشتر مردم ترجیح می دهند گوشت را به قیمت عمده فروشی خریداری کنند c. In some countries, the government does not speak for the majority of the people. در بعضی از کشورها ، دولت نماینده اکثریت مردم نیست

Respond

با اشاره فرا خواندن answer; react پاسخ دادن ، واکنش نشان دادن a. Jack beckoned to me to follow him. جک اشاره کرد که دنبالش بروم b. The delicious smell of fresh bread beckoned the hungry boy. بوی مطبوع نان تازه، پسر گرسنه را به سوی خود کشید c. The sea beckons us to adventure. دریا، آدم را به سوی خطر می کشاند

Majestic

با عظمت grand; noble; dignified; kingly بزرگ ، شریف ، با عزت ، شاهانه ، با شکوه a. The lion is the most majestic creature of the jungle. شیر با عظمت ترین حیوان جنگل است b. In Greek mythology, Mt. Olympus was the majestic home of the gods. در اسطوره شناسی یونان باستان، کوه "الیمپوس"، خانه با عظمت خدایان بود c. The graduates marched into the auditorium to the music of the majestic symphony. فارغ التحصیلان با موزیک سمفونی سلطنتی در سالن رژه رفتند

Illustrate

با مثال توضیح دادن make clear or explain by stories, examples, comparisons, or other means; serve as an example از طریق داستان ، مثال ، مقایسه با شیوه های دیگر آشکار کردن یا توضیح دادن ، به عنوان مثال به کار رفتن a. To illustrate how the heart sends blood around the body, the teacher described how a pump works. معلّم برای توضیح دادن اینکه قلب گونه خون را به سرتا سر بدن می فرستد، طریقه کار کردن یک پمپ را شرح داد b. This exhibit will illustrate the many uses of atomic energy. این نمایشگاه موارد استفاده متعدد انرزی اتمی را شرح خوهد داد c. These stories illustrate mark Twain's serious side. این داستان ها جنبه جدی شخصیت "مارک تواین" را توضیح خواهد داد

Summit

با هم متحد شدن highest point; top بالاترین نقطه ، نوک ، قله a. The novel traces the developments that unified the family. رمان تحولاتی را دنبال می کند که خانواده را متحد کرد b. After the Civil War, our country became unified more strongly. بعد جنگ داخلی,کشورمان به شکل قوی تری متحد شد c. It takes a great deal of training to unify all these recruits into an efficient fighting machine. متحد کردن این همه سرباز به یک ماشین جنگی کار آمد, به آموزش زیاد نیاز دارد

Dispute

بارور شده ، حاصلخیز disagree; oppose; try to win; a debate or disagreement موافقت نکردن ، مخالفت کردن ، برای بدست آوردن تلاش کردن ، بحث یا مخالفت a. Chicks hatch from fertile eggs. جوجه از تخم مرغ نطفه دار بیرون می آید b. The loss of their fertile lands threw the farmers into a panic. از دست دادن زمین های حاصلخیز کشاورزان، باعث به وحشت افتادن آنها شد c. A fertile mind need never be uneasy about finding life uneventful. یک ذهن خلاق از اینکه زندگی را یکنواخت می بیند، هرگز احساس پریشانی نمی کند

Redeem

باز خریدن ، جبران کردن buy back; pay off; carry out; set free; make up for پس فروختن ، باز پرداخت کردن ، انجام دادن ، آزاد کردن ، جبران کردن a. The property on which money has been lent is redeemed when the loan is paid back. ملکی که به واسطه آن وام گرفته شده است، وقتی که وام عودت داده شود، از گرو در می آید b. My family was relieved to hear that the mortgage had been redeemed. خانواده ام از شنیدن این که سند رهن از گرو در آمده بود، آسوده خاطر شدند c. Mr. Franklin promptly redeemed his promise to help us in time of need. آقای "فرانکین" سریعا به قولش برای کمک به ما در موقع لزوم، وفا کرد

Cancel

باطل کردن cross out; mark so that it cannot be used; wipe out; call off خط زدن ، علامت گذاری کردن برای اینکه نتوان از آن استفاده کرد ، از بین بردن ، لغو کردن a. The stamp was only partially canceled. تنها بخشی از تمبر باطل شده بود b. Because the first shipment contained defective parts, Mr. Zweben canceled the rest of the order. چونکه محموله ی اول شامل قطعات معیوب بود,آقایزوبن بقیه ی سفارش را لغو کرد c. Having found just the right man for the job, Captain Mellides canceled all further interviews. وقتیکه کاپیتان ملیدس فرد مناسبی را برای شغل مورد نظر پیدا کرد,تمام مصاحبه های دیگر را لغو کرد

Prompt

باعث شدن quick; on time; done at once; to cause (someone) to do something; remind (someone) of the words or actions needed سریع ، به موقع ، فورا انجام می شود ، کسی را وادار به انجام کاری کردن ، اعمال یا واژگان مورد نیاز را به یاد کسی انداختن a. Be prompt in assembling your baggage. در بستن چمدان سریع باش b. Terry's caution prompted him to ask many questions before he consented. احتیاط "تری" باعث شد که قبل از موافقت کردن، سوالات بسیاری بپرسد c. Larry was confident he knew his lines well enough not to need any prompting. لاری مطمئن بود که نوشته های خود را به خوبی می داند و نیازی به رساندن متن (در تاتر) به او نیست

Linger

باقی ماندن ، طول کشیدن stay on; go slowly as if unwilling to leave ماندن ، آرام حرکت کردن ، گویی که مایل به ترک نیست a. The odor didn't vanish but lingered on for weeks. بو از بین نرفت بلکه تا چند هفته باقی ماند b. Some traditions linger on long after they have lost their meanings. بعضی از سنّت ها تا مدت های مدید از بین نمی روند به رغم اینکه معنای خود را از دست داده اند c. After the campus closed for the summer, some students lingered on, reluctant to go home. بعد از اینکه کوی دانشگاه در تابتان تعطیل شد، بعضی از دانشجویان فس فس می کردند و برای رفتن به خانه اکراه داشتند

Mature

بالغ ripe; fully grown or developed رسیده ، کاملاً رشد کرده یا تکامل یافته a. I could tell that Mitch was mature from the way he persisted in his work. من می توانستم بگویم که "میچ"به خاطر استقامتی که در کارش نشان می داد آدم پر تجربه ای بود b. Only through mature study habits can a person hope to gain knowledge. تنها از طریق روش های سنجیده مطالعه، یک فرد می تواند امیدوار به کسب علم باشد c. It is essential that you behave in a mature way in the business world. لازم است که شما در دنیای تجارت کاملا حساب شده عمل (رفتار) کنید

Potential

بالقوه possibility as opposed to actuality; capability of coming into being or action; possible as opposed to actual; capable of coming into being or action امکان در برابر واقعیت ، توان به وجود آوردن یا موثر واقع شدن a. Mark has the potential of being completely rehabilitated. مارک این توانایی را دارد که کاملا بازسازی شود b. The coach felt his team had the potential to reach the finals. مربی تصور کرد تیمش توانایی رسیدن به مسابقات نهایی را دارد c. Destroying nuclear weapons reduces a potential threat to human survival. از بین بردن سلاح های هسته ای,تهدید بقا بشر را کاهش می دهد

Idol

بت ، محبوب a thing, usually an image, that is worshiped; a person or thing that is loved very much چیزی که ستایش می شود ، معمولاً یک نصویر ، شخص یا چیزی که خیلی محبوب است a. This small metal idol illustrates the art of ancient Rome. این بُت فلزی کوچک، هنر روم باستان را نشان می دهد b. John Wayne was the idol of many young people who liked cowboy movies. جان وین محبوب بسیاری از افراد جوانی بود که فیلم های وسترن را دوست داشتند c. Scientists are still trying to identify this idol found in the ruins. دانشمندان هنوز در تلاش هستند که این بت پیدا شده در خرابه ها را شناسایی کنند

Debate

بحث a discussion in which reasons for and against something are brought out بحثی که در آن دلایل موافق و مخالف چیزی مطرح می شود a. The debate between the two candidates was heated. بحث میان دو نامزد بالا گرفت b. Debate in the U.S. Senate lasted for five days. بحث در مجلس سنای آمریکا پنج روز طول کشید c. Instead of shrieking at each other, the students decided to have a debate on the topic. دانش اموزان تصمیم گرفتند به جای فریاد کشیدن، در مورد موضوع با هم بحث کنند

Vapor

بخار moisture in the air that can be seen; fog; mist بخار هوا که می توان آن را دید ، مه ، غبار a. Scientists have devised methods for trapping vapor in bottles so they can study its make-up. دانشمندان روش هایی را برای نگهداشتن بخار در بطری طراحی کرده اند، که بتوانند ترکیبات آن را بررسی کنند b. He has gathered data on the amount of vapor rising from the swamp. او اطلاعاتی راجع به مقدار بخاری که از باتلاق بالا می رود، جمع آوری کرده است c. A vapor trail is the visible stream of moisture left by the engines of a jet flying at high altitudes. مسیر بخار جریان قابل رویت از رطوبتی است که موشکی که در ارتفاعات بلند پرواز می کند از خود به جای می گذارد Listen to Smokey the Bear به خرس خاکستری گوش دهید At one time the United States was heir to great riches, for more than half of our country was covered with forests. Now the majestic woodlands have dwindled to the point where we have no surplus of trees. Of course, only a traitor to the beauties of nature would deliberately set a forest fire, but careless citizens are the vandals who are responsible for much of the destruction. In time of drought especially, scorching fires started by careless smokers can reduce a beautiful forest to acres of blackened stumps. Theodore Roosevelt understood that we cannot abide the continual loss of our precious forests but we must learn to live in harmony with nature. In 1905 he appointed Gifford Pinchot to head the Forest Service which promptly began to unify efforts in caring for our national forests. The modern forest rangers, from the "lookouts" stationed on mountain summits to the "smokejumpers" who parachute from airplanes to fight fires, ask us to heed the advice of Smokey the Bear, who has become their symbol. Smokey says, "Only you can prevent forest fires." زمانی ایالات متحده وارث عظیمی بود برای اینکه بیش از نیمی از کشور پوشیده از جنگل بود. اکنون جنگل های با شکوه به حدی کاهش یافته اند که دیگر هیچ درخت اضافه ای نداریم.البته تنها خائن به زیبایی های طبیعت عمدا آتش جنگلی بپا می کند. اما شهروندان بی دقت خرابکارانی هستند که مسئول بخش اعظم تخریب هستند. آتش های سوزانی که توسط سیگاری های بی دقت بویژه در زمان خشکسالی, شروع می شود, می تواند جنگل زیبایی را به جریب ها کنده ی سیاه تنزل دهد. تئودور روزولت پی برد که نمی توانیم از دست دادن دائم جنگلهای با ارزشمان را تحمل کنیم, بلکه باید بیاموزیم که هماهنگ با طبیعت زندگی کنیم. وی در سال 1905 گیفور پینچات را به سرپرستی سازمان جنگلداری منصوب کرد که این سازمان برای مراقبت از جنگل های ملی ما تلاشهایش را یکپارچه کرد. جنگلبانان امروزی از دیده بانهای مستقر در نوک کوهها گرفته تا آتش نشانان جنگلی که با چتر برای اطفا حریق پایین می آیند, از ما می خواهند که به توصیه ی خرس خاکستری که نماد و سمبل آنها شده است توجه کنیم. خرس خاکستری می گویند تنها شما می توانید از آتش سوزی های جنگلی جلوگیری کنید.

Lottery

بخت آزمایی a scheme for distributing prizes by lot or chance طرحی برای توزیع جایزه از طریق بخت آزمایی یا شانس a. The merit of a lottery is that everyone has an equal chance. امتیاز لاتاری این است که همه افراد شانس مساوی دارند b. We thought that a lottery was an absurd way of deciding who should be the team captain. ما فکر می کردیم که قرعه کشی برای انتخاب کاپیتان تیم، احمقانه است c. The rash young man claimed the lottery prize only to find he had misread his number. مرد جوان عجول، تنها به خاطر اینکه شماره اش را اشتباه خوانده بود، ادعای جایزه بخت آزمایی را کرد

Misfortune

بدشانس bad luck بد شانسی a. It was my misfortune that our car wasn't thoroughly checked before the trip through the desert. این بدشانسی من بود که اتومبیل ما، قبل از مسافرت به صحرا، به طور کامل چک نشد b. Being bitten by the vicious dog was quite a misfortune for Tommy. برای "تامی" کاملا بدبیاری بود که یک سگ وحشی او را گاز بگیرد c. I had the misfortune of working for a greedy man. از بداقبالی من بود که برای یک مرد طماع کار کردم

Debtor

بدهکار person who owes something to another شخصی که به شخص دیگری بدهکار است a. If I borrow a dollar from you, I am your debtor. اگر یک دلار از شما قرض بگیرم بدهکار شما هستم b. As a debtor who had received many favors from the banker, Mr.Mertz was reluctant to testify against him. آقای مرتز به عنوان بدهکاری که مساعدت های زیادی از جانب رئیس بانک دریافت کرده بود,مایل نبود علیه او شهادت دهد c. A gloomy debtor's prison was once the fate of those who could not repay their loans. زندان تاریک بدهکاران,زمانی سرنوشت کسانی بود که نمی توانستند وام های خود را باز پرداخت کنند

Despite

بر خلاف ، با وجود اینکه in spite of با وجود ، علیرغم a. The player continued in the game despite his injuries. بازیکن با وجود جراحتی که داشت به بازی ادامه داد b. Despite his size, Ted put up a good fight. تد به رغم جثه اش، مبارزه خوبی را ارائه داد c. We won the game by a shutout despite the fact that our team got only three hits. ما با وجود این حقیقت که فقط سه ضربه موفق داشتیم، توانستیم سه بر هیچ بازی را ببریم

Illegal

بر خلاف قانون not lawful; against the law غیر قانونی ، خلاف قانون a. It is illegal to reveal the names of juvenile delinquents. فاش ساختن اسامی بزهکاران جوان، غیرقانونی است b. Bigamy is illegal in the United States. دوهمسره بودن در ایالات متحده خلاف قانون است c. Mr. Worthington's illegal stock manipulations led to his jail sentence. حساب سازی غیرقانونی آقای "ورتیگتون" در موجودی، منجر به زندانی شدن او گردید

Betray

بر زبان آوردن give away to the enemy; be unfaithful; mislead; show لو دادن ، بی وفا بودن ،گمراه کردن ، نشان دادن a. When Violet accidentally stepped on the nail, she uttered a sharp cry of pain. وقتی "ویولت" پایش را روی میخ گذاشت، از شدت درد جیغ بلندی کشید b. Seth was surprised when he was told that he had uttered Joan's name in his sleep. وقتی به "ست" گفتند که اسم "جوان" را در خواب بر زبان آورده است، متعجب شد c. When Mr. Fuller saw that his house had not been damaged in the fire, he uttered a sigh of relief. وقتی آقای "فولر" دید خانه اش در آتش سوزی خسارت ندیده است، نفس راحتی کشید

Explore

بررسی کردن go over carefully; look into closely; examine سیاحت کردن ، اکتشاف کردن ، بررسی کردن a. Lawyer Spence explored the essential reasons for the crime. وکیل اسپنس در مورد دلایل اصلی جنایت تحقیق کرد b. The Weather Bureau explored the effects of the rainy weather. هواشناسی اثرات هوای بارانی را بررسی کرد c. Sara wanted to know if all of the methods for solving the problem had been explored. سارا می خواست بداند آیا تمام روش های حل مساله را بررسی کرده اند

Refrain

برگردان ، خودداری کردن hold back خودداری کردن ، اجتناب کردن a. Refrain from making hasty promises. از دادن قول های عجولانه احتراز کن b. Milo could not refrain from laughing at the jest. میلو در هنگام شوخی، توانست جلوی خنده خود را بگیرد c. If you want to be heard, you must refrain from mumbling. اگر می خواهی صدایت شنیده شود، بایستی از زمزمه کردن اجتنای کنی

Ballot

برگه رای piece of paper used in voting; the whole number of votes cast; the method of secret voting; to vote or decide by using ballots" قطعه ای کاغذ که در رای گیری استفاده می شود ، تعداد کل آراء شمرده ، شیوه ی رای گیری مخفیانه ، با استفاده از رای تصمیم گرفتن a. Clyde, confident of victory, dropped his ballot into the box. کلاید که از پیروزی خود مطمئن بود,برگه ی رای را داخل صندق انداخت b. After we counted the ballots a second time, Leo's victory was confirmed. بعد از اینکه برگه ها را برای بار دوم شمردیم,پیروزی لئو تایید شد c. To avoid embarrassing the candidates, we ballot instead of showing hands. ما برای پرهیز از خجالت دادن نامزدها,به جای دست نشان دادن رای می دهیم

Magnify

بزرگ کردن cause to look larger than it really is; make too much of; go beyond the truth in telling بیش از حد واقعی جلوه دادن ، در گفتن پا را از حقیقت فراتر گذاشتن a. A microscope is a magnifying glass. یک میکروسکوپ یک ذره بین است b. It seems that Mr. Steinmetz magnified the importance of the document in his possession. به نظر می رسد آقای استین متز در مورد اهمیت مدارکی که در اختیار داشت,بزرگنمایی می کرد c. Some people have a tendency to magnify every minor fault in others. عده ای گرایش دارند که عیب کوچک ذیگران را بزرگ جلوه دهند

Delinquent

بزهکار an offender; criminal; behind time متخطی ، جنایتکار ، بزهکار a. The youthful delinquent tried to avoid going to jail. خلاف کار جوان سعی کرد از رفتن به زندان اجتناب کند b. All delinquents are banned from the Student Council at school. تمام مقصران از شورای دانش آموزی در مدرسه محروم هستند c. If you are delinquent in paying your dues, you will be dropped from membership in the club. اگر در پرداخت حق عضویت خود اهمال کنید، عضویت شما در باشگاه لغو خواهد شد

Keg

بشکه کوچک small barrel, usually holding less than ten gallons بشکه ای کوچک که معمولاً کمتر از ده گالن می گیرد a. The corner saloon uses numerous kegs of beer on a Saturday night. سالن کناری,بشکه های آبجو زیادی را شنبه شب ها مصرف می کند b. Get a keg of nails, the carpenter shouted at me, نجار سرم داد کشید و گفت یک بشکه میخ بیاور c. It is obvious to me that the situation is filled with peril, a real powder keg if I ever saw one. برای من روشن است که در شرایط خطرناکی هستم، به مانند یک بشکه باروت واقعی که تا به حال نظیرش را ندیده ام

Subsequent

بعدی later; following; coming after بعدی ، متعاقب ، آنچه که بعد می آید a. Subsequent events proved that Sloan was right. حوادث بعدی نشان داد (اثبات نمود) که حق با "اسلون" بود b. Further explanations will be presented in subsequent lectures. توضیحات بیشتر در سخنرانی های بعدی ارائه خواهند شد c. Though the enemy forces resisted at first, they subsequently learned that their efforts were in vain. اگرچه نیروهای دشمن در ابتدا مقاومت کردند، اما بعداً پی بردند که تلاششان بیهوده بود

Devour

بلعیدن ، از چیزی مملو بودن eat hungrily; absorb completely; take in greedily با ولع خوردن ، کاملاً جذب کردن ، حریصانه جذب کردن a. It was a horrid sight to see the lion devour the lamb. صحنه وحشتناکی بود که دیدیم شیر بره را خورد b. The animal doctor was pleased to see the terrier devour the dog food. دامپزشک خوشحال شد که دید "تری یِر" (نوعی سگ شکاری)، غذای مخصوص سگ ها را خورد c. My aunt devours four or five mystery books each week. عمه ام هر هفته 4 یا 5 کتاب پلیسی را با اشتیاق می خواند

Elevate

بلند کردن ، ارتقاع دادن raise; lift up بالا بردن ، بلند کردن a. Private Carbo was elevated to higher rank for his valor. پراویت کاربو به خاطر شجاعتش ترفیع گرفت b. Reading a variety of good books elevates the mind. خواندن انواع کتب مفید، ذهن را تعالی می بخشد c. The candidate spoke from an elevated platform. کاندیدا از پشت یک تریبون مرتفع سخنرانی می کرد

Hinder

به تاخیر انداختن hold back; make hard to do عقب نگه داشتن ، انجام کار را دشوار ساختن a. Deep mud hindered travel in urban centers. گِل زیاد جلوی سفر در مراکز شهری را گرفت b. The storm hindered the pursuit of the fleeing prisoners. توفان جلوی تعقیب زندانیان فراری را گرفت c. Mona's gloomy nature hinders her relationships with other people. خلق و خوی افسرده "مونا"، مانع از ارتباط او با سایر مردم می شود

Dwindle

به تدریج ضعیف شدن become smaller and smaller; shrink کوچکتر و کوچکتر شدن ، جمع شدن a. Our supply of unpolluted water has dwindled. ذخیره آب آلوده نشده ما رو به کاهش است b. With no visible signs of their ship, hopes for the men's safety dwindled with each passing hour. بدون هیچ گونه علائم مشهودی از کشتی آنها، امید زنده ماندن مردان، با گذر زمان کم شد c. After the furious tempest, the dwindling chances of finding the raft vanished entirely. بعد از توفان شدید، شانس ضعیفِ پیدا کردن کلک، به کلی از بین رفت

Postpone

به تعویق انداختن put off to a later time; delay به زمان دیگری موکول کردن ، به تاخیر انداختن ، به تعویق انداختن a. The young couple wanted to postpone their wedding until they were sure they could handle the burdens of marriage. زوج جوان خواستند ازدواجشان را تا وقتی مطمئن شوند که می توانند بار ازدواج را به دوش بکشند به تاخیر اندازند b. I neglected to postpone the party because I thought everyone would be able to come. من فراموش کردم مهمانی را به وقت دیگر موکول کنم، زیرا فکر کردم همه می توانند بیایند c. The supermarket's owner planned to postpone the grand opening until Saturday. صاحب سوپر مارکت تصمیم گرفت مراسم افتتاحیه را به شنبه موکول کند

Jeopardize

به خطر انداختن risk; endanger ریسک کردن ، به خطر انداختن a. Soldiers jeopardize their lives in war. سربازان در جنگ جانشان را به خطر می اندازند b. Mr. Marcos revised his opinion of police officers after two of them had jeopardized their lives to save his drowning child. آقای مارکوش بعد از اینکه دو پلیس زندگی خود را برای نجات جان فرزندش که در حال غرق شدن بود به خطر انداختند,در طرز فکر خود نصبت به افسران پلیس تجدید نظر کرد c. Though it jeopardized his chance for a promotion, Mr. Rafael ventured to criticize his boss. آقای رافائل جرات انتقاد از رئیس خود را داشت گرچه اینکار احتمال ارتقا او را به خطر می انداخت

Awkward

به خطر انداختن ، جرات کردن clumsy; not well-suited to use; not easily managed; embarrassing دست و پا چلفتی ، ثقیل ، نامناسب ، شرم آور a. Ulysses was a man who would not reject any venture, no matter how dangerous. یولیسس مردی بود که هر کار مخاطره آمیزی را قبول می کرد و برای او مهم نبود آن چقدر خطرناک است b. John Jacob Astor made his fortune by a lucky venture in animal furs. جان جاکوب آستر با یک ریسک موفقیت آمیز در کار پوست حیوانات پولدار شد c. Medics venture their lives to save wounded soldiers. پزشکان جان خود را به خطر می اندازند تا سرباز های مجروح را نجات دهند

Obtain

به دست آوردن get; be in use ب هدست آوردن ، مورد استفاده بودن a. An adolescent is finding it increasingly difficult to obtain a good job without a diploma. برای نوجوان بدون مدرک دیپلم، بدست آوردن یک کار خوب مشکل است b. David obtained accurate information about college from his guidance counselor. دیوید اطلاعات دقیقی در مورد کالج از مشاور راهنمای خود به دست آورد c. Because this is a coeducational school, different rules obtain here. به دلیل مختلط بودن مدرسه، قوانین متفاوتی در اینجا حکم فرما است

Ponder

به فکر فرو رفتن consider carefully به دقت تامل کردن a. Not wishing to act hastily, the governor pondered the problem for days. فرماندار چون نمی خواست شتابزده عمل کند روزها روی این مسئله تامل کرد b. After pondering the question, the board decided to grant the parole. هیئت مدیره بعد از تامل در مورد مسئله تصمیم گرفت عفو مشروط را اعطاء کند c. The villagers, faced with a famine, pondered their next move. روستاییان,که با خشکسالی مواجه بودند,در مورد اقدام بعدی شان به دقت فکر می کنند

Challenge

به مبارزه طلبیدن call to a fight به مبارزه طلبیدن a. Aaron Burr challenged Alexander Hamilton to a duel. آرون بور، الکساندر همیلتون را برای نبردی تن به تن به مبارزه طلبید b. No one bothered to challenge the prominent lawyer. هیچکس خود را به زحمت نمی انداخت که وکیل سرشناس را زیر سوال ببرد c. Trying to become a doctor was quite a challenge, Dick discovered. دیک فهمید که تلاش برای دکتر شدن یک چالش کامل است

Rarely

به ندرت seldom; not often به ندرت ، نه زیاد a. You rarely hear adults raving about a movie they just saw. شما به ندرت می شنوید که بزرگسالان در مورد فیلمی که دیدند، با اشتیاق صحبت کنند b. People are rarely frank with each other. مردم خیلی کم با همدیگر صادق هستند c. I rarely attend the annual meetings of our family circle. من به ندرت در گردهمایی های سالانه محفل خانوادگیمان شرکت می کنم

Exhibit

به نمایش گذاشتن display; show به نمایش گذاشتن ، نشان دادن a. A million-dollar microscope is now on exhibit at our school. میکروسکوپ یک میلیون دلاری هم اکنون در نمایشگاه مدرسه ما است b. The bride and groom exhibited their many expensive gifts. عروس و داماد، هدیه های بسیار گرانبهای خود را (به همه) نشان دادند c. Kim frequently exhibited her vast knowledge of baseball before complete strangers. کیم غالبا توانایی گسترده بیس بال خود را در برابر بیگانگان به نمایش می گذارد

Utilize

به کار بردن make use of استفاده کردن از a. No one seems willing to utilize this vacant house. به نظر نمی رسد هیچ کس بخواهد از این خانه ی خالی استفاده کند b. The gardener was eager to utilize different flowers and blend them in order to beautify the borders. باغبان مشتاق بود تا از همه گل ها استفاده کند و آن ها را جهت زیبا سازی مرزها با هم ترکیب کند c. Does your mother utilize leftovers in her cooking? آیا مادرت در غذا پختن از ته مانده ها استفاده می کند؟ Where Do We Go from Here? از اینجا به کجا می رویم When we grow too complacent with ourselves, along come writers who, wasp-like, sting us with reminders of the many problems we face-from rehabilitating former prisoners on parole to feeding the world's hungry population. Those authors do not see civilization rising almost vertically to greater and greater heights. Though a multitude of problems beset America, they nominate the large urban centers as potentially the most dangerous and requiring the most immediate attention. They see the cities as the morgues of dead hopes and lost ideals. We are preoccupied with trifles like the upholstery in our homes or personal matters like pension and benefits, but now we are called upon to contribute to our community on every vital level-moral, political, economic. We are not being urged to give up our beloved possessions, but our civilization can be saved only if we overcome the epidemic of indifference. We must begin to live with a new openness to others and a determination to become the best of which we are capable. هنگامیکه از خودمان بسیار احساس رضایت می کنیم نویسندگانی پیدا می شوند که زنبور وار با یادآوری بسیاری از مشکلاتی که با آن مواجه ایم ما را نیش می زنند. مشکلاتی نظیر توانبخشی زندانیان سابق که آزادی مشروط دارند تا تغذیه جمعیت گرسنه جهان این نویسندگان, تمدن را اینگونه نمی بینند که بطور عمودی درجات بیشتر و بیشتری داشته باشد. گرچه مشکلات متعددی آمریکا را تهدید می کند اما این نویسندگان مراکز گسترده ی شهری را بلقوه بسیار خطرناک نامیده و آنها را نیازمند توجه بسیار فوری می دانند. این نویسندگان شهر ها را سردخانه ی آرزوهای مرده و آرمانهای از دست رفته می بینند. اذهان ما درگیر مسائل جزئی مثل رومبلی منازلمان یا مسائل شخصی نظیر مستمری و مزایا می باشد اما حالا از ما دعوت شده است خواسته می شود که در هر سطح حیاتی-اخلاقی, سیاسی و اقتصادی به جامعه مان کمک می کنیم. از ما نمی خواهند که از اموال مورد علاقه مان دست بکشیم. اما جامعه متمدن ما تنها بشرطی می تواند نجات داده شود که بیماری همه گیر بی تفاوتی غلبه کنیم. باید زندگی را با صراحت جدیدی نسبت به دیگران شروع کنیم و مصمم شویم که به بهترین شکل توانایی خود را نشان دهیم.

Abroad

به کشور دیگر ، خارج از کشور outside one's country; going around; far and wide خارج از وطن ، به خارج ، فراگیر ، گسترده a. More people are going abroad for vacations. افراد بیشتری برای تعطیلات به خارج می روند b. Is there any truth to the rumor abroad that school will be open all summer? آیا حقیقت دارد که همه جا شایعه شده است که مدرسه در تابستان یکسره باز خواهد بود؟ c. The news of the President's illness spread abroad. خبر بیماری رییس جمهور همه جا پیچیده بود

Budget

بودجه estimate of the amount of money that can be spent for different purposes in a given time تخمین مقدار پولی که می توان در زمان مشخصی برای اهداف مختلف خرج کرد a. We had to decrease the budget this year because our club is broke. ما مجبور بودیم که هزینه ها را امسال کاهش دهیم چون باشگاه ما ورشکسته شده است b. The prominent executive presented her budget to the Board of Directors. مدیر اجرایی سرشناس، بودجه خود را تقدیم هیئت مدیره نمود c. When my mother draws up her budget for the week, she sets aside a goodly sum for nourishing food. وقتی مادرم برای مخارج هفته، لیست هزینه ها را می نویسد، مبلغ قابل توجهی را برای غذاهای مقوی اختصاص می دهد

Reckless

بی احتیاط careless; heedless; wild بی دقت ، بی توجه ، وحشی a. We must not ignore reckless drivers; we must take them off the road. نبایستی رانندگان بی ملاحظه را نادیده بگیریم؛ بایستی آنها را از جاده خارج سازیم b. After breaking his hand fighting recklessly, Arthur decided to be more cautious in the future. بعد از آنکه دست "آرتور" بی احتیاطانه در نبرد شکست، تصمیم گرفت که در آینده بیشتر مراقب باشد c. The reckless smoker ignited the entire forest. سیگاری های بی ملاحظه، کلّ جنگل را به آتش کشیدند

Snub

بی اعتنایی کردن treat coldly, scornfully, or with contempt; cold treatment سرد ، تمسخر آمیز یا با تمسخر رفتار کردن ، رفتار سرد a. Darryllater apologized to Sally for snubbing her at the dance. داریل بعدها از سالی بخاطر کم محلی به او در رقص معذرت خواهی کرد b. Sandra was tormented by the thought that she might be snubbed by her classmates. ساندرا از این طرز فکر که ممکن است مورد تمسخر همکلاسی هایش قرار گیرد,رنج می برد c. I considered it a rude snub when I was not invited to the party. دعوت نشدنم به میهمانی را رفتاری توهین آمیز تلقی کردم

Undoubtedly

بی تردید certainly; beyond doubt قطعاً ، بدون شک a. Ray's team undoubtedly had the best debators in our county. گروه ری بدون شک بهترین مناظره کنندگان کشور را در اختیار دارد b. The pilgrims undoubtedly assembled to travel to Rome together. زائران بدون شک جمع شده اند تا با هم به رم سفر کنند c. If she didn't want to get into an argument, Valerie would have followed the majority undoubtedly. اگر او وارد بحث نمی شد، والری بدون شک تابع اکثریت بود

indifference

بی توجهی lack of interest, care, or attention عدم علاقه ، دقت یا توجه a. Alien's indifference to his schoolwork worried his parents. بی توجهی آلن به تکالیف مدرسه,والدینش را نگران نمود b. It was a matter of indifference to Bernie whether the story circulating about his engagement was true or not. برای برنی موضوع بی اهمیتی بود,کهآیا داستانی که درباره ی نامزدی اش پخش شده است حقیقت دارد یا نه c. My father could not refrain from commenting on Linda's indifference toward her brother's tears. پدرم نمیتوانست از اظهار نظر پیرامون بی اعتنایی لیندا نسبت به اشکهای برادرش اجتناب کند

Fertile

بی حادثه ، بدون رویداد مهم bearing seeds or fruit; producing much of anything میوه یا بذر می دهد ، از هر چیز زیاد تولید می کند a. After the variety of bewildering experiences at the start of our trip, we were happy that the rest of the journey was uneventful. ما بعد از تجربه کردن رویدادهای حیرت انگیزی در شروع سفرمان، خوشحال بودیم که ما بقی سفر بی هیجان بود b. Our annual class outing proved quite uneventful. سفر تفریحی سالانه کلاسمان، کاملا بی هیجان از آب درآمد c. The meeting seemed uneventful but expert observers realized that important decisions were being made. جلسه یکنواخت به نظر می رسید اما ناظران خبره فهمیدند که تصمیمات مهمی اتخاذ شد

Numb

بی حس without the power of feeling; deadened بدون قدرت احساس ، کرخت a. My fingers quickly became numb in the frigid room. انگشتانم در اتاق خیلی سرد به سرعت بی حس شدند b. A numb feeling came over Mr. Massey as he read the telegram. در حالی که آقای ماسی تلگراف را می خواند، بی حس شد c. When the nurse stuck a pin in my numb leg, I felt nothing. زمانی که پرستار سنجاقی را در پای بی حس من فرو کرد، چیزی احساس نکردم The Challenge* of the Small Car چالش اتومبیل کوچک The auto makers in Detroit barely survived the tragedy of 1956. That was the year the consumer became aware of the Volkswagen, and the auto market was forever altered. Once Americans got a glance at this low-priced, nimble, small car that one could manipulate so easily, they frequently refused those horrid Detroit monsters with eight cylinders and ten miles to each gallon of gasoline. Many pedestrians, previously uninterested in owning a car, began to purchase small foreign cars. Conservative as well as reckless drivers found the price within their budget and became customers. Volkswagen owners would rave about their economical cars, telling everyone how little gas they used and how infrequently they needed to be lubricated. Volkswagen, once one of the most popular small cars sold in America, has now fallen behind the autos of the ingenious Japanese manufacturers. اتومبیل سازان دترویت بسختی می توانستند از واقعهغم انگیز سال 1956 جان به در برند. سال 1956 سالی بود که مصرف کنندگان از فلوکس آگاه شدند و بازار اتومبیل برای همیشه دگرگون شد. وقتیکه آمریکایی ها به اتومبیل ارزان قیمت,چالاک و کوپک نگاه کردند که شخص به راحتی می تواند کنترل کند آن هیولای وحشتناک دترویتی هشت سیلندری را که در ده مایل یک گالن بنزین می خواست رد کردند. بسیاری از عابرین پیاده که قبلا به داشتن اتومبیل علاقه ای نداشتند شروع به خریدن اتومبیل های خارجی کردند. رانندگان محتاط و بی پروا قیمت این اتومبیل ها را در حیطه ی بودجه ی خود یافتند و مشتری شدند. دارندگان فلوکس واگن در مورد اتومبیل های مقرون به صرفه شان غلو می کردند وبه همه می گفتند چقدر این ماشین ها بنزین کمی مصرف می کنند و اینکه چقدر کم این اتومبیل ها نیاز به روغنکاری دارند. فلوکس واگن که زمانی یکی از پر طرفدارترین اتومبیل های کوچکی بود که در آمریکا فروخته می شد اکنون از اتومبیل های تولید کنندگان مبتکر ژاپنی عقب مانده است.

Neutral

بی طرف on neither side of a quarrel or war بیطرف ، خنثی a. It is logical to remain neutral in a violent argument between spouses. منطقی است که در یک مشاجره شدید بین زن و شوهر، بی طرف باشیم b. Switzerland was a neutral country in World War 11. کشور سوئیس در جنگ جهانی دوم بی طرف بود c. Adolph did not reject the idea but remained neutral about it. آدولف آن عقیده را رد نکرد فقط در مورد آن بی طرف بود

Excel

بی نظیر بودن be better than; do better than برتری داشتن ، بهتر بودن a. Because he was so small, Larry could not excel in sports. لاری چون به لحاظ جثه خیلی کوچک بود، نتوانست در مسابقات از همه بهتر باشد b. At least Hannah had the security of knowing that she excelled in swimming. هانا حداقل این اطمینان را داشت که می دانست در شنا از همه بهتر است c. Clarence Darrow wanted to become a prominent lawyer, but he felt that he must first excel in history. کلارنس دارو می خواست وکیل سر شناسی شود، اما احساس کرد که ابتدا بایستی در مطالعه تاریخ بهترین باشد

Hardship

بی نوایی something that is hard to bear; difficulty سختی ، دشواری a. The fighter had to face many hardships before he became champion. جنگجو پیش ازآنکه قهرمان شود مجبور بود با سختی زیادی مواجه شود b. Abe Lincoln was able to overcome one hardship after another. آبراهام لینکلن قادر بود مشکلات را یکی پس ار دیگری از میان بردارد c. On account of hardship, Bert was let out of the army to take care of his sick mother. برت بدلیل مشکلاتش اجازه یافت ارتش را ترک کند تا از مادر بیمارش مراقبت نماید The Frozen Future آینده منجمد Doctors are always devising new cures for diseases that kill people. But suppose you are dying from an incurable illness now. If only you could postpone death until a cure was found! Now some people are trying to do just that. One young man consented to having his body frozen and placed in a massive capsule in order to preserve it until doctors find a cure for his disease. Some people have denounced his unique experiment with a torrent of angry words. They resent human attempts to molest the natural order of life and death. There is also a gloomy fear that the world is already overcrowded and that people have to die to make room for those who are about to be born. If the experiment works, unforeseen problems undoubtedly will arise. پزشکان همواره برای بیماری هایی که مردم را می کشند درمان های جدیدی را ابداع می کنند. اما تصور کنید الان دارید بخاطر بیماری لاعلاجی از بین می روید.ای کاش می توانستید مرگ را تا زمان یافتن درمانی به تاخیر اندازید.اکنون برخی از افراد در تلاشند که همین کار را انجام دهند.مرد جوانی پذیرفت که بدنش را منجمد کنند و داخل محفظه ی بزرگی قرار دهند و آنرا سالم نگه دارند تا زمانی که پزشکان برای بیماری اش درمانی پیدا کنند.برخی از افراد با سیلی از کلمات خشمگین این آزمایش منحصر به فرد را محکوم کرده اند.آنها از تلاش های انسانی برای بر هم زدن روال طبیعی مرگ و زندگی متنفرند.این ترس مبهم نیز وجود دارد که دنیا همین حالا بسیار پرجمعیت است و مردم برای ایجاد فضا برای آنانکه در شرف تولدند، باید بمیرند.

Emerge

بیرون آمدن come out; come up; come into view بیرون آمدن ، پدیدار شدن ، نمایان شدن a. When the fight was over, the underdog emerged the winner. وقتی که نبرد پایان یافت، شخص از پیش باخته برنده بیرون آمد b. You have to be nimble to emerge from the narrow opening in five seconds. شما مجبورید فرز باشید برای اینکه از یک شکاف باریک ظرف 5 ثانیه، خارج شوید c. What emerged from the bottle was a blend of fruit juices. چیزی که از بطری خارج شد، مخلوطی از آب میوه ها بود

Extract

بیرون کشیدن pull out or draw out, usually with some effort بیرون کشیدن ، کشیدن ، معمولاً با قدری تلاش a. Dr. Fogel extracted my tooth in an amateur fashion. دکتر "فاگل" دندانم را به طور ناشیانه ای کشید b. Chemists extracted the essential vitamins from the grain. داروسازان، ویتامین های لازم را از دانه گندم استخراج کردند c. Spencer was ingenious in extracting information from witnesses. اسپنسر در بیرون کشیدن اطلاعات از شاهدها، خلاقانه عمل کرد

Excessive

بیش از حد too much; too great; extreme بسیار زیاد ، خیلی زیاد ، بی نهایت ، بیش از حد a. Pollution of the atmosphere is an excessive price to pay for so-called progress. آلودگی هوا تاوان بسیار بزرگی است به بهانه پیشرفت کذایی که بایستی تقاص آن را پس دهیم b. Numerous attempts have been made to outlaw jet planes that make excessive noise. اقدامات بسیاری برای ممنوع کردن (پرواز) هواپیماهای جتی که سرو صداهای بیش از حد ایجاد می کنند، انجام شده است c. The inhabitants of Arizona are unaccustomed to excessive rain. ساکنین "آریزونا" ب باران بیش از حد عادت ندارند

Idle

بیکار ، تنبل not doing anything; not busy; lazy; without any good reason or cause; to waste (time) هیچ کاری انجام نمی دهد ، مشغول نیست ، تنبل ، بی هیچ دلیل یا علت وقت تلف کردن a. Any attempt to study was abandoned by the student, who idled away the morning. دانش آموزی که صبح ها وقت خود را به بطالت می گذراند، دست از تلاش برای درس خواندن برداشت b. The idle hours of a holiday frequently provide the best time to take stock. ساعات بیکاری روزهای تعطیل، غالبا بهترین زمان را برای شما فراهم می کند که به خودتان برسید c. Do not deceive yourself into thinking that these are just idle rumors. خودت را با این تفکر گول نزن که اینها فقط شایعات بی اساس هستند

Theory

تئوری ، نظریه explanation based on thought, observation, or reasoning توضیح بر اساس اندیشه ، مشاهده یا استدلال ، نظریه ، فرضیه a. Einstein's theory is really too difficult for the average person to understand. فهم نظریه انیشتین برای افراد عادی واقعاً دشوار است b. My uncle has a theory about the effect of weather on baseball batters. عموی من نظریه ای راجع به تاثیر آب و هوا بر توپ زن های بازی بیس بال دارد c. No one has advanced a theory explaining the beginnings of writing. هیچ کس نطریه متقاعد کننده ای را که بیان گر شروع نوشتن باشد، ارائه نداده است

Exhaust

تا ته مصرف کردن ، خسته کردن empty completely; use up; tire out کاملاً تمام کردن ، کاملاً استفاده کردن ، خسته کردن a. To exhaust the city's water supply would be a calamity مصرف کردن دخیره آب شهر فاجعه خواهد بود b. The long climb to the top of the mountain exhausted our strength. صعود به قله کوه، پاک نیروی ما را تحلیل برد c. It we continue to squander our money recklessly, our treasury will soon be exhausted. اگر از روی غفلت به هدر دادن پولمان ادامه دهیم، خزانه ما به زودی به اتمام می رسد

Loyalty

تامین کردن faithfulness to a person, government, idea, custome, or the like وفاداری به یک شخص ، دولت ، اندیشه ، رسم و غیره a. How can we provide job opportunities for all our graduates? چگونه می توانیم برای همه فارغ التحصیلان فرصت های شغلی فراهم کنیم؟ b. Hal said he would bring the ball provided he would be allowed to pitch. هال گفت توپ را می آورد به شرط این که خودش توپ را پرت کند c. The government is obligated, among other things, to provide for the common welfare and secure the blessings of peace for all citizens. از جمله وظایف دولت، تامین کردن رفاه اجتماعی و حفظ امنیت و صلح برای تمامی شهروندان است

Insist

تاکید کردن ، اصرار کردن keep firmly to some demand, statement, or position سخت به یک خواسته ، کفته یا موضعی پایبند بودن a. Mother insists that we do our homework before we start the long telephone conversations. مادر اصرار دارد که تکالیفمان را قبل از اینکه بخواهیم مکالمه تلفنی طولانی داشته باشیم، انجام دهیم b. She insisted that Sal was not jealous of his twin brother. او پا فشاری کرد که "سال" نسبت به برادر دوقلوی خود حسادت نمی کند c. The doctor insisted that Marian get plenty of rest after the operation. پزشک اصرار ورزید که "ماریان" بعد از عمل جراحی خیلی زیاد استراحت نماید

Confirm

تتایید کردن prove to be true or correct; make certain اثبات این که چیزی درست یا صحیح است ، اطمینان دادن a. The way Victor talked back to his mother confirmed that he was defiant. نحوه پاسخگویی "ویکتور" به مادرش، نشان داد که او آدم گستاخی است b. A probe of the criminal's background confirmed that he had been in jail numerous times. بررسی پرونده متهم تایید کرد که قبلا دفعات زیادی در زندان بوده است c. Years of research confirmed the theory that smoking is harmful. سال ها مطالعه، نظریه مضر بودن سیگار کشیدن را، مورد تایید قرار داد

Revise

تجدید نظر کردن ، اصلاح کردن change; alter; bring up to date تغییر دادن ، دگرگون کردن ، به روز کردن a. My family revised its weekend plans when the weather turned hazy. وقتی که هوا مه الود شد خانواده ام در برنامه تعطیلات آخر هفته تجدید نظر کرد b. The dictionary was revised and then published in a more expensive edition. فرهنگ لغت مورد بازبینی مجدد قرار گرفت و سپس به صورت مجلّد گران تری منتشر شد c. Under the revised rules, Shane was eliminated from competing. شین بنا به مقررات اصلاح شده، از رقابت ها حذف شد

Assemble

تجمع ، مونتاژ کردن gather together; bring together گرد آمدن ، جمع آوری کردن a. The rioters assembled outside the White House. شورشیان خارج از کاخ سفید اجتماع کردند b. I am going to assemble a model of a spacecraft. می خواهم ماکت یک فضانورد را بسازم c. All the people who had assembled for the picnic vanished when the rain began to fall. تمام افرادی که برای رفتن به پیک نیک جمع شده بودند، با شروع باران ناپدید شدند

Commend

تحسین کردن praise; hand over for safekeeping ستودن ، تحویل دادن a. Everyone commended the mayor's thrifty suggestion. همه پیشنهاد مقتصدانه شهردار را ستودند b. Florence commended the baby to her aunt's care. فلورانس طفل را برای مراقبت به عمه اش سپرد c. The truth is that we all like to be commended for good work. حقیقت این است که همه ما دوست داریم برای انجام دادن کار خوب مورد تحسین قرار بگیریم

Unify

تحمل کردن unite; make or form into one متحد کردن ، یکی کردن ، یکی شدن a. The team decided unanimously to abide by the captain's ruling. اعضاء تیم,متفق القول به این نتیجه رسیدند که به رای کاپیتان وفادار بمانند b. Senator Ervin abided by his promise not to allow demonstrations in the committee room. سناتور اروین به قول خود مبنی بر این که اجازه ندهد تظاهرات در اتاق کمیته برگزار شود, پایبند ماند c. My mother cannot abide dirt and vermin. مادرم نمی تواند کثیفی و حیوانات موذی را تحمل کند

Endure

تحمل کردن ، دوام آوردن last; keep on; undergo; bear; stand دوام آوردن ، ادامه داشتن ، تحمل کردن ، ایستادگی کردن a. How can you endure such disrespect? چطور می توتنی چنین بی حرمتی را تحمل کنی؟ b. The valiant officer endured much pain. افسر پلیس درد زیادی را تحمل کرد c. Dr. Hardy was confident he could endure the hardships of space travel. دکتر هاردی مطمئن بود که می توتند سختی های سفر فضایی را تحمل کند

Tact

تدبیر ability to say the right thing توانایی گفتن سخن مناسب ، تدبیر ، کیاست a. My aunt never hurts anyone's feelings because she always uses tact. خاله ام هرگز احساسات کسی را جریحه دار نمی کند چون که او همیشه باتدبیر است b. By the use of tact, Janet was able to calm her jealous husband. ژانت توانست با استفاده از تدبیر شوهر حسودش را آرام کند c. Your friends will admire you if you use tact and thoughtfulness. اگر تدبیر و دقت داشته باشید دوستانتان شما را ستایش خواهند کرد A Fan in the Air پنکه ای در هوا Fog, tiny droplets of water vapor, is the villain of the airports. In an effort to eliminate dense fog from airports, weathermen utilize giant fan, nylon strings, and chemicals dropped from planes or shot upwards from strange machines on the ground. Nothing works as well, though, as a new weapon in the fight against fog: the helicopter. Researchers believe that if warm dry above the fog could somehow be driven down into the humid blanket of fog, the droplets would evaporate. thus clearing the air. In a recent experiment to test their theory the researchers had a helicopter descend into the fog above barely visible Smith Mountain Airport near Roanoke, Virginia. The blades of the helicopter caused the air to circulate downwards and an enormous hole in the clouds opened above the airport. Weathermen predict that with larger, more expensive helicopters they will be able to make the thickest fog vanish. مه، یعنی قطرات ریز بخار آب، شرارت فرودگاه هاست.کارشناسان هواشناسی به منظور رفع مه غلیظ از فرودگاه ها، از پنکه های بسیار بزرگ، نخ های نایلونی و مواد شیمیایی استفاده می کنند که یا از هواپیما انداخته می شوند و یا از دستگاه های عجیب از زمین به طرف بالا شلیک می شوند.اگر چه، هیچ چیز به خوبی سلاح جدید، یعنی هلیکوپتر، در نبرد علیه مه کارایی ندارد. پژوهشگران بر این باورند که اگر هوای خشک و گرم بالای مه را بتوان بنحوی به پایین و به درون لایه ی مرطوب مه راند، قطرات تبخیر می شوندو از این طریق هوا را صاف می کند. پژوهشگران در یکی از آزمایشهای اخیر برای سنجش فرضیه خود هلیکوپتری را از بالای فرودگاه" اسمیت ماونتین" نزدیک "رواناک" در "ویرجینیا" که به سختی قابل رویت بود، به درون مه فرود آوردند.پره های هواپیما باعث شد که هوا به پایین پخش شود و در ابرهای بالای فرودگاه سوراخ بزرگی باز شود .متخصصین هواشناسی پیش بینی می کنند که با هلیکوپتر های بزرگتر و گرانتر می توانند باعث ناپدید شدن غلیظ ترین مه شوند.

Lecture

تدریس ، نصیحت speech or planned talk; a scolding; to scold سرزنش ، سرزنش کردن ، سخنرانی یا نطق برنامه ریزی شده a. Rarely have I heard a lecture with such clear illustrations. به ندرت چنین نطقی با توضیحات فصیح شنیده ام b. Henry's father lectured him on the awesome perils of drug addiction. پدر "هنری" در مورد خطرات مخوف اعتیاد به موارد مخدر، برای او سخنرانی کرد c. A famous journalist delivered a lecture on prejudice in the press. روزنامه نگار معروفی، نطقی در مورد تبعیض در مطبوعات ارائه داد

Tragedy

تراژدی a very sad or trrible happening; a sad play رخدادی بسیار غم انگیز ،یا وحشتناک ، نمایش غم انگیز a. It was a tragedy that some pioneers were killed on their way west. غم انگیز بود که تعدادی از پیشتازان، در مسیر رفتن به غرب کشته شدند b. If you had your choice between seeing a comedy or a tragedy, which play would you choose? اگر حق انتخاب داشته باشی که یک فیلم کمدی ببینی یا تراژدی، کدام را انتخاب خواهی کرد؟ c. Harry's enormous jealousy led to the tragedy in their family. حسادت زیاد "هاری" در خانواده اش منجر به مصیبت شد

Doubt

تردید کردن not believe; not be sure of; feel uncertain about; lack of certainty باور نکردن ، مطمئن نبودن از ، احساس اطمینان نکردن ، عدم اطمینان ، تردید کردن a. Scientists doubt that a total cure for cancer will be found soon. دانشمندان تردید دارند که درمان کامل برای سرطان به زودی کشف شود b. The question of whether he could survive the winter was left in doubt. این سوال که ایا او می توانست زمستان را سپری کند، مورد شک و تردید بود c. We don't doubt that the tradition of marriage will continue. شک نداریم که سنّت ازدواج پابرجا خواهد ماند

Venture

ترسناک ، عالی a daring undertaking; an attempt to make money by making business risks; to dare; to expose to risk جرات کردن ، در معرض خطر قرار دادن a. The towering mountains, covered with snow, are an awesome sight. کوه های سر به فلک کشیده پوشیده از برف، منظره ای چشمگیر است b. Connie had such an awesome amount of work to complete before graduation she doubted she would have everything ready in time. کانی آنقدر کار سخت داشت که باید قبل از فارغ التحصیل تمام می کرد، اما شک داشت که کار را قبل از موعد به اتمام رساند c. The atom bomb is an awesome achievement for mankind. بمب اتم، یک دستاورد وحشتناک برای بشریت است

Horrid

ترسناک ، مهیب terrible; frightful وحشتناک ، ترسناک a. Janey avoided staring at the horrid man's face. جنی از خیره شدن به صورت مرد ترسناک اجتناب کرد b. It is simply horrid the way cars pollute the air we breathe. کاملا وحشتناک است که اتومبیل ها اینطور هوایی را که استنشاق می کنیم، آلوده می سازند c. When Mary was good, she was very good, but when she was bad, she was horrid. ماری" وقتی خوب بود، خیلی خوب به نظر می رسید، اما وقتی بد شد وحشتناک به نظر می رسید

Promote

ترفیع دادن ، ایجاد کردن raise in rank or importance; help to grow and develop; help to organize ارتقاء درجه یا اهمیت ، کمک ب هرشد و توسعه ، کمک به سازمان دهی a. Students who pass the test will be promoted to the next grade. دانشجویانی که در امتحان قبول می شوند، به کلاس بعد ارتقاء داده می شوند b. An accurate knowledge of other cultures will promote good will among people of different backgrounds. آگاهی دقیق از سایر فرهنگ ها، حسن نیت را در میان مردم با پیشینه های مختلف ترویج می دهد c. Several bankers invested an enormous sum of money to promote the idea. چندین بانکدار، مبلغ هنگفتی را برای تبلیغ کردن طرح سرمایه گذاری کردند

Abandon

ترک کردن ، رها کردن desert; leave without planning to come back; quit ترک کردن ، ترک کردن بدون قصد بازگشت ، دست کشیدن از a. When Roy abandoned his family, the police went looking for him. وقتی " روی " خانواده اش را ترک کرد پلیس به جستجویش پرداخت. b. The soldier could not abandon his friends who were hurt in battle. سرباز نتوانست دوستانش را که در جنگ آسیب دیده بودند ترک کند. c. Because Rose was poor, she had to abandon her idea of going to college. چون " رز " فقیر بود از فکر رفتن به دانشگاه دست کشید. My brother, the Gentleman برادرم این مرد محترم The story of Sir Walter Raleigh who spread his cloak on the ground to keep Queen Elizabeth from the hardship of crossing a muddy puddle can qualify that nobleman for an award as a man of tact and good breeding. My brother Kenny, a bachelor with a keen interest in history, was impressed by that anecdote and thought he might demonstrate his excellent upbringing in a parallel situation. داستان " سر والتر رالی" که شنل خود را روی زمین پهن کرد تا ملکه را از دشواری عبور از گودالی گل آلود دور نگه دارد می تواند این مرد شریف را بعنوان مردی با درایت و با تربیت شایسته پاداش کند.برادر مجردم "کنی" که علاقه شدیدی به تاریخ دارد تحت تاثیر این داستان قرار گرفت و فکر کرد که او هم می تواند در شرایط مشابهی تربیت عالی اش را نشان دهد.در نتیجه تصمیم گرفت در مترو صندلی اش را به نفع خانمی که کنارش ایستاده بود ترک کند.خانم جوان گر چه به چنین رفتار سخاوتمندانه ای عادت نداشت با خوشحالی پیشنهاد مهربانانه "کنی" را پذیرفت.اما دوست پسر حسود آن خانم زیر لب ناسزایی گفت زیرا فکر می کرد که برادرم دارد با دوست دخترش لاس می زند.در مورد تعداد افراد جوانی که در نتیجه چنین برخوردهای جوانمردانه ای دچار مشکلات مشابهی می شوند اطلاعی ندارم اما احتمال آن یک در هزار است.بیچاره "کنی" او حالا به صندلی اشاره کرد که خالی بود.

Depart

ترک کردن ، فوت کردن go away; leave; turn away (from); change; die دور شدن ، ترک کردن ، روی گرداندن از ، تغییر دادن ، از بین رفتن a. We arrived in the village in the morning and departed that night. صبح به دهکده رسیدیم و همان شب عازم شدیم b. Stan was vague about departing from his usual manner of choosing a partner. استان بخاطر ترک رفتار معمول خود در انتخاب شریک,مردد بود c. Vera was reluctant to mention that her uncle had long since departed. ورا مایل نبود یادآوری کند که عمویش مدتها پیش مرده است

Relieve

تسکین دادن درد make less; make easier; reduce the pain of; replace; release; free کاستن ، تسکین دادن ، جایگزین کردن ، آسوده و رها کردن ، آزاد کردن a. The pills relieved the pain from the wound I received in the conflict. قرص ها، درد ناشی از دردی را که در دعوا برداشته بودم، تسکین داد b. A majority of the population wanted to relieve the mayor of his duty. اکثریت مردم می خواستند که شهردار از سمت خود عزل شود c. The peace agreement relieved us of the threat of an attack. معاهده صلح، خیال ما را از تهدید حمله راحت کرد

Encourage

تشویق کردن give courage to; increase the confidence of جرات دادن به ، اعتماد را افزایش دادن a. We encouraged the coach to devise a plan for beating Jefferson High. ما مربی را تشویق کردیم تا طرحی برای شکستِ "جفرسون های" بریزد b. Some unstable persons need to be encouraged to find a vocation. بعضی از آدم های متزلزل، برای کار پیدا کردن نیاز به تشویق دارند c. A valiant person rarely needs to be encouraged. انسان شجاع، به ندرت نیاز به تشویق شدن دارد

Collide

تصادف کردن come together with force با نیرو به هم خوردن a. When the two autos collided, the people in the fragile smaller car perished. وقتی که دو اتومبیل به هم خوردند، افرادی که در اتومبیل کوچکتر بودند، جان خود را از دست دادند b. Committees are exploring ways of keeping cars from colliding. هیئت های بررسی به دنبال کشف راه هایی برای جلوگیری اتومبیل ها از تصادف کردن هستند c. In my estimate the two bicycles collided at five o'clock. حدس می زنم که دو دوچرخه، ساعت پنج با هم تصادف کردند

Depict

تصویر کردن ، شرح دادن represent by drawing or painting; describe با ترسیم یا نقاشی نشان دادن ، توصیف کردن a. The artist and the author both tried to depict the sunset's beauty. نقاش و نویسنده، هر دو سعی کردند تا زیبایی غروب خورشید را به تصویر بکشند b. Mr. Salinger depicted the juvenile character with great accuracy, آقای "سالینگر"، شخصیت نوجوان را با دقت تمام توصیف کرد c. The extent of the disaster can scarcely be depicted in words. وسعت فاجعه را به سختی می توان با کلمات توصیف کرد

Pursue

تعقیب کردن follow; proceed along پیروی کردن ، دنبال کردن a. We pursued the bicycle thief until he vanished from our vision. ما دزد دوچرخه را تعقیب کردیم تا این که از دید ما ناپدید شد b. Ernie rowed up the river, pursuing it to its source. ارنی با دنبال کردن رودخانه به سمت سرچشمه اش، در خلاف جهت آب پارو زد c. The senior wanted to pursue urban affairs as his life's work. دانشجوی سالِ آخر، خواست رشته امور شهری را به عنوان شغل آتی خود ادامه دهد

Vandal

تعمق کردن person who wilfully or ignorantly destroys or damages beautiful things کسی که خواسته یا نادانسته به چیزهای زیبا آسیب می زند یا آن ها را از بین می برد a. Rico's excuse was a deliberate lie. بهانه ریکو یک دروغ عمدی بود b. My grandfather walks with deliberate steps. پدر بزرگم، محتاطانه قدم می زند c. Judge Sirica deliberated for a week before making his decision known. قاضی "سیریکا" پیش از اعلام رای خود، به مدت یک هفته تعمق کرد

Pledge

تعهد promise قول دادن a. Before the grand jury, the sinister gangster pledged to tell the whole truth. در مقابل هیئت منصفه عالی، تبهکار شرور قول شرف داد که همه حقایق را بگوید b. Monte was reluctant to pledge his loyalty to his new girlfriend. مونته تمایل نداشت پیمان وفاداری به دوست جدیدش بدهد c. Pledged to discovering the facts, the journalist began to dig up new evidence for his readers. خبرنگار که قول به کشف حقایق داده بود، شروع به برملا کردن شواهد جدید برای خوانندگانش کرد

Nourish

تغذیه کردن make or keep alive and well, with food; feed; develop an attitude با غذا سالم و سرحال نگه داشتن ، تغذیه کردن a. A diet of nourishing food is served to every hospital patient. یک رژیم غذایی مقوی، برای همه بیماران بیمارستان سرو می شود b. It was easy to detect that the skinny boy was not well nourished. به سادگی قابل تشخیص بود که پسر نحیف به خوبی تغذیه نشده بود c. After the operation, our doctor plans to nourish my mother with vitamins and good food. بعد از عمل جراحی، دکتر در نظر دارد که مادرم را با ویتامین و غذاهای خوب تقویت کند

Plea

تقاضا request; appeal; that which is asked of another درخواست ، خواهش ، آنچه از دیگری خواسته می شود a. The employees turned in a plea to their boss for higher pay. کارمندان، حقوق بیشتری از رئیس خود درخواست کردند b. The President's plea to release the captives was denied by the enemy. درخواست رئیس جمهور برای آزادسازی اُسرا، توسط دشمن رد شد c. In court today, the judge consented to the lawyer's plea for a light sentence. در دادگاه امروز قاضی با درخواست وکیل برای تخفیف مجازات برای موکل خود موافقت نمود

Thorough

تمام عیار being all that is needed; complete کامل ، جامع a. The police made a thorough search of the house after the crime had been reported. بعد از اینکه جنایت گزارش شد، پلیس خانه را کاملاً بازرسی کرد b. My science teacher praised Sandy for doing a thorough job of cleaning up the lab. معلم علوم سندی را بخاطر تمیز کردن کامل ازمایشگاه، تحسین کرد c. Mom decided to spend the day in giving the basement a thorough cleaning. مادر تصمیم گرفت تمام روز را صرف تمیز کردن کامل زیرزمین کند

Tendency

تمایل ، گرایش leaning; movement in a certain direction گرایش ، حرکت به سوی خاص ، تمایل a. My algebra teacher has a tendency to forget the students' names. معلم جبر من عادت دارد که نام دانش آموزان را فراموش کند b. His tendency was to work hard in the morning and then to take it easy in the afternoon. عادت او این بود که صبح ها به سختی کار کند و سپس بعد از ظهر ها استراحت کند c. The tendency in all human beings is to try to survive. گرایش در همه انسان ها تلاش برای بقاء است

Harsh

تند rough to the touch, taste, eye, or ear; sharp زمخت برای حس لامسه ، چشایی ، بینایی ، یا شنوایی ، تند a. The law is harsh on people who go around menacing others. قانون در برخورد با افرادی که مرتب دیگران را می ترسانند، بی رحم است b. Looking at his cigarette, Phil realized it was absurd to inhale such harsh smoke. فیل با نگاه به سیگارش، پی برد که چقدر احمقانه است که چنین دود تندی را فرو ببرد c. Hazel altered her tone of voice from a harsh one to a soft tone. هازل لحنِ صدایش را از حالت خشن به لطیف، تغییر داد

Bulky

تنومند ، چاق taking up much space; large فضای زیادی می گیرد ، بزرگ ، حجیم a. Charley and Morty removed the bulky package from the car. چارلی و مارتی بسته جاگیر را از داخل اتومبیل برداشتند b. The massive desk was quite bulky and impossible to carry. میز بزرگ کاملاً جاگیر و غیر قابل حمل بود c. His client wanted an item that wasn't so bulky, Olsen told us. السن به ما گفت که مشتریش چیزی میخواهد که اینقدر جاگیر نباشد

Threat

تهدید ، خطر sign or cause of possible evil or harm نشانه یا علت آسیب یا شرارت ممکن ، تهدید a. There is always the horrid threat that my job will be abolished. همیشه این تهدید ترسناک وجود دارد که کارم را از دست خواهم داد b. It is absurd to think that a tiny bug could be a threat to a person. مضحک است که فکر کنیم یک حشره کوچک، می تواند تهدیدی برای انسان باشد c. You can be arrested for making a threat against someone's life. شما اگر کسی را تهدید جانی کنید ممکن است دستگیر شوید

Menace

تهدید ، خطر threat تهدید a. Irv's lack of respect made him a menace to his parents. احترام نگذاشتن "ایروا" او را تبدیل به تهدیدی برای والدینش کرد b. The torrents of rain were a menace to the farmer's crops. رگبار باران، خطری برای محصولات کشاورزان بود c. Sergeant Foy's raw language was an obvious menace to the reputation of the entire police department. سبک گفتار خام گروهبان "فوی" تهدیدی اشکار برای آبروی کلّ اداره ی پلیس بود

Ventilate

تهویه change the air in; purify by fresh air; discuss openly هوای داخل را تغییر دادن ، با هوای تازه تطهیر کردن ، علناً بحث کردن a. We ventilated the kitchen by opening the windows. با باز کردن پنجره ها آشپزخانه را تهویه کردیم b. The lungs ventilate the blood. شش ها هوای خون را تصفیه می کنند c. There is merit in ventilating the topic of the prom before the entire senior class. شایسته است موضوع جشن پایان دوره را در حضور تمام دانشجویان سال آخر مورد بحث قرار دهیم

Rehabilitate

توان بخشیدن ،‌بازسازی کردن restore to good condition; make over in a new form; restore to former standing, rank, reputation, etc. به وضعیتی خوب باز گرداندن ، با جایگاه مقام یا شهرت قبلی برگرداندن a. The old house was rehabilitated at enormous expense. خانه ی قدیمی با هزینه ی هنگفتی بازسازی شد b. The former criminal completely rehabilitated himself and was respected by all. جنایتکار سابق کاملا آبروی از دست رفته ی خود را باز گرداند,و مورد احترام همگان واقع شد c. This wing of the house must be rehabilitated promptly, as there is a danger, it will collapse. این سمت خانه باید فورا بازسازی شود,زیرا خطر فروپاشی آن وجود دارد

Surplus

توجه کردن به amount over and above what is needed; excess, extra مقداری بیشتر و فراتر از آنچه مورد نیاز است ، مازاد اضافی a. I demand that you heed what I say. تقاضا میکنم به آنچه می گویم به دقت توجه کنید b. Florence pays no heed to what the signs say. فلورانس هیچ توجه ای به آنچه علائم می گویند نمی کند c. Take heed and be on guard against those who try to deceive you. دقت کنید و مراقب کسانی که سعی می کنند شما را فریب دهند

Tempest

توفان violent storm with much wind; a violent disturbance طوفان خشن با باد زیاد ، اغتشاش و آشفتگی خشونت آمیز a. The tempest drove the ship on the rocks. توفان، کشتی را به سمت صخره ها سوق داد b. Following the weather report of the approaching tempest, we were prompted to seek immediate shelter. بعد از شنیدن گزارش هواشناسی در مورد نزدیک شدن توفان، مجبور شدیم به دنبال یک پناهگاه فوری بگردیم c. When Mr. Couche saw that a tempest was brewing over the issue, he hastily called a meeting. وقتی آقای "کوچ" متوجه شد که درباره این موضوع هیاهویی در شرف وقوع است، سریعا جلسه ای تشکیل داد

Repetition

تکرار act of doing or saying again عمل دوباره گفتن یا دوباره انجام دادن a. The repetition of new words in this book will help you to learn them. تکرار کلمات جدید در این کتاب به شما کمک خواهد کرد تا آنها را یاد بگیرید b. Any repetition of such unruly behavior will be punished. هر گونه تکرار چنین رفتار سرکشانه ای، مجازات خواهد داشت c. After a repetition of his costly mistake, Jerry was fired from his job. جری بعد از تکرار اشتباه زیان بارش، از کارش اخراج شد

Recline

تکیه کردن lie down; stretch out; lean back خوابیدن ، دراز کشیدن ، لم دادن a. Richard likes to recline in front of the television set. ریچارد دوست دارد جلوی تلویزیون دراز بکشد b. After reclining on her right arm for an hour, Maxine found that it had become numb. بعد از اینکه ماکسیم یک ساعت روی بازوی راستش لم داد، متوجه شد بازویش به خواب رفته است c. My dog's greatest pleasure is to recline by the warm fireplace. بزرگترین دلخوشی سگم، دراز کشیدن جلوی شومینه گرم است A Home Where the Buffalo Roam آشیانه ای که در آن بوفالوها پرسه می زنند Even today in South Dakota a cowboy emerges from behind a jagged rock where he has lingered in ambush waiting for the crafty buffalo to appear. Although not wild-they are raised on vast ranches-the gallant, defiant bison need to be hunted with the same vigor cowboys showed a century ago. For a while, Americans thought the buffalo would perish from the earth; fortunately the buffalo is far from being such a fragile animal. Now more or less captive, the buffalo, an estimated 10,000, are raised for profit by ranchers who prosper from the sale of buffalo meat. When did you devour your last morsel of tasty buffalo burger? حتی امروزه در داکوتای جنوبی گاو چرانی از پشت صخره های ناهموار ظاهر می شود که در آنجا کمین کرده و منتظر است تا بوفالوی زیرک ظاهر شود. گرچه بوفالوها وحشی نیستند اما در مزارع وسیعی پرورش داده می شوند. بوفالوی سرکش وحشی لازم است با همان نیرو و قدرت شکار شود که گاوچرانها صد سال پیش از خودشات نشان می دادند. برای مدتی,آمریکاییها تصور می کردند که بوفالو از زمین محو و نابود خواهد شد. خوشبختانه بوفالو اصلا به این اندازه حیوان ضعیفی نیست. بوفالو ها اکنون کما بیش زندانی هستند و برای سود تقریبا ده هزار عدد از ای حیوانات توسط گاوچرانانی پرورش داده می شوند که از فروش گوشت آنها درآمد خوبی بدست می آورند. آخرین لغمه گوشت خشمزه بوفالو را که خوردید کی بود؟

Gloomy

تیره تار ، تاریکی dark; dim; in low spirits تاریک ، کم نور ، با روحیه ی پایین a. My cousin was gloomy because his best friend had moved away. پسر عموی من دلگیر بود از اینکه بهترین دوستش رفته است b. The reason Doris wasn't popular was that she always had a gloomy appearance. دلیل عدم محبوبیت دوریس این بود که او همیشه ظاهر افسرده ای داشت c. Jones Beach is not so beautiful on a gloomy day. ساحل جونز در روزهای ابری و کم نور به این قشنگی نیست

Keen

تیز ، زیرک sharp; eager; intense; sensitive تیز ، مشتاق ، شدید ، حساس a. The butcher's keen knife cut through the meat. چاقوی تیز قصاب گوشت را قطعه قطعه کرد b. My dog has a keen sense of smell. سگ من حس بویایی قوی دارد c. Bill's keen mind pleased all his teachers. ذهن مشتاق بیل معلمانش را راضی کرد Terror in the Cemetery وحشت در گورستان I like to bet on anything that is exciting, so when my friends tried to tempt me with an offer, I took it. The idea was for me to spend a frigid December night in a cemetery, all alone. in order to win twenty dollars. Little did I realize that they would use dirty tricks to try to frighten me to abandon the cemetery and, therefore, lose my wager . My plan was to recline in front of a large grave, covered by a warm blanket, with a flashlight to help me cut through the dismal darkness. After midnight, I heard a wild shriek. I thought I saw the grave open and a corpse rise out of it. Although I was somewhat numb with fear. I tried to keep my senses. Using good judgment, I knew that no peril could come to me from that sinister figure. When I did not run in terror, my friends, who had decided to conceal themselves behind the nearby tombstones, came out and we all had a good laugh Those spirits that may inhabit a cemetery must have had a good laugh, too. دوست دارم روی هر چیزی که هیجان انگیز باشد شرط بندی کنم. از اینرو زمانیکه دوستانم تلاش کردند مرا با پیشنهادی وسوسه کنند آنرا پذیرفتم. پیشنهاد این بود که یک شب بسیار سرد ماه دسامبر را تک و تنها در قبرستانی سپری کنم تا بیست دلار برنده شوم. خیلی کم متوجه بودم که آنها از حقه های کثیفی استفاده خواهند کرد که مرا بترسانند گورستان را ترک کنم و در نتیجه شرطم را ببازم. نقشه ام این بود که جلوی قبر بزرگی زیر پتویی گرم و با چراغ قوه ای که تاریکی غم انگیز را پشت سر گذارم، دراز بکشم. پس از نیمه شب جیغ وحشیانه ای را شنیدم. فکر کردم که دیدم قبر باز شد و جسدی از آن بیرون آمد. گرچه تا حدی از ترس بی حس شده بودم اما سعی کردم حواسم را جمع کنم. با مراجعه به عقلم پی بردم که هیچ خطری نمی تواند از آن چهره پلید به سمت من بیاید. وقتیکه از ترس فرار نکردم دوستانم که تصمیم گرفته بودند خودشان را پشت سنگ قبرهای اطراف پنهان کنند بیرون آمدند و همگی کلی خندیدیم. لابد ارواحی هم که در آن گورستان سکونت داشتند حسابی خندیده اند

Observant

تیز بین quick to notice; watchful تیز بین ، مراقب a. We were observant of the conflict between the husband and his wife. ما مراقب نزاع بین شوهر و همسرش بودیم b. Because Cato was observant, he was able to reveal the thief's name. کاتو به خاطر دقیق بودن، توانست اسم درد را فاش سازد c. Milt used his excellent vision to be observant of everything in his vicinity. میلت از بینش عالی خود استفاده کرد تا مراقب حوادث اطراف خود باشد

Stationary

ثابت having a fixed station or lpace; standing still; not moving; not changing in size, number or activity دارای جایگها یا مکانی ثابت ، آرام ایستاده است ، بی حرکت ، از نظر اندازه ، تعداد یا فعالیت تغییر نمی کند a. A factory engine is stationary. موتور کارخانه ثابت است b. The population of our town has been stationary for a decade. جمعیت شهرمان به مدت ده سال ثابت بوده است c. Caught in the middle of traffic, the frightened pedestrian remained stationary in the busy street. عابر پیاده وحشت زده که در وسط ترافیک گیر کرده بود، در خیابان شلوغ بی حرکت ماند

Comprehensive

جامع ، مفصل including much; covering completely فراگیر ، جامع a. After a comprehensive exam, my doctor said I was in good condition. بعد از یک معاینه جامع، دکتر به من گفت وضعیت خوبی دارم b. The engineer gave our house a thorough, comprehensive check-up before my father bought it. قبل از اینکه پدرم خانه را بخرد، مهندس یک بازرسی کامل و جامع از آن بعمل آورد c. Mrs. Silver wanted us to do a comprehensive study of Edgar Allan Poe. خانم سیلور از ما خواست که مطالعه جامعی درباره ادگار آلن پو انجام دهیم

Survive

جان سالم به در بردن live longer than; remain alive after بقاء یافتن ، زنده ماندن ، بازماندن ، جان به در بردن a. It was uncertain whether we would survive the torrent of rain. معلوم نبود که آیا از سیل جان سالم به در می بریم b. Some people believe that only the strongest should survive. بعضی بر این باورندکه تنها قوی تر ها باید زنده بمانند c. The space capsule was built to survive a long journey in space. اتاقک فضایی را برای تحمل سفر طولانی، ساخته بودند

Reptile

جانور خزنده a cold blooded animal that creeps or crawls; snakes, lizards, turtles, alligators, and crocodiles حیوان خونسردی که می خزد ، مار ، مارمولک ، لاک پشت ، تمساح a. The lizard is a reptile with a very slender body. مارمولک، نوعی خزنده با بدن خیلی باریک است b. Reptiles are kept in the museum's large hall. خزندگان در تالار بزرگ موزه نگهداری می شوند c. A crocodile is a reptile that is more nimble in the water than out of it. تمساح خزنده ای است که در آب چابک تر از خشکی است

Scorch

جای سوختگی burn slightly; dry up; criticize sharply سوزاندن ملایم ، خشکاندن ، شدیداً انتقاد کردن a. The hot iron scorched the tablecloth. اتوی داغ رومیزی را سوزاند b. Farmers reported that their wheat was being scorched by the fierce rays of the sun. کشاورزان گزارش دادند که محصول گندم آنها، با اشعه شدید خورشید خشک شد c. Mr. Regan gave the class a scorching lecture on proper behavior in the cafeteria. آقای "ریگان" سخنرانی داغی در مورد رفتار صحیح در کافه تریا نمود

Attract

جذب کردن draw to oneself; win the attention and liking of به طرف خود کشیدن ، توجه و علاقه ی کسی را بدست آوردن a. The magnet attracted the iron particles. آهن ربا، ذرات آهنی را جذب کرد b. Adventure was the thrill which attracted the famous mountain climber to the jagged peak. ماجراجویی هیجانی بود که کوهنوردان معروف را جذب قله بلند نمود c. A glimpse into the brightly colored room attracted the children's attention. یک نگاه کوتاه به اتاق با رنگ آمیزی درخشان، توجه کودکان را جلب نمود

Absorb

جذب کردن رطوبت یا آب take in or suck up (liquids); interest greatly جذب کردن یا مکیدن ( مایعات ) ، بسیار علاقه مند کردن a. The sponge absorbed the beer which had leaked from the keg. اسفنج، آبجویی را که از بشکه نشت کرده بود، به خود جذب کرد b. Our bodies must absorb those things which will nourish them. بدن ما باید آن چیزهایی را جذب کند که باعث پرورش آن می شود c. I became absorbed in what the teacher was saying and did not hear the bell ring. چنان غرق صحبت های معلم شدم که متوجه خوردن زنگ کلاس نشدم

Probe

جستجو search into; examine thoroughly; investigate کاوش کردن ، کاملاً برررسی کردن ، تحقیق کردن a. The lawyer probed the man's mind to see if he was innocent. وکیل ذهن مرد را کاوش کرد تا بفهمد آیا او بی گناه است b. After probing the scientist's theory, we proved it was correct. بعد از بررسی، ثابت کردیم که نظریه دانشمندان صحیح است c. King Henry's actions were carefully probed by the noblemen. اعمال شاه هنری را اشرافیان دقیقاً بررسی می کردند

Population

جمعیت people of a city or country افراد یک شهر یا کشور ، جمعیت a. China has the largest population of any country. چین بیشترین جمعیت را نسبت به هر کشوری دارد b. The population of the world has increased in every decade. جمعیت دنیا در هر دهه افزایش یافته است c. After the recent floods, the population of Honduras was reduced by 10,000. بعد از سیل های اخیر، جمعیت "هوندوراس" به 10000 نفر تقلیل یافت

Corpse

جنازه ، جسد a dead body, usually of a person جسد ، معمولاً مربوط به شخص a. When given all the data on the corpse, Columbo was able to solve the murder. زمانی که تمامی حقایق درباره جسد مشخص شد، کلومبو توانست جنایت را کشف کند b. The corpse was laid to rest in the vacant coffin. جنازه در تابوت خالی آرمیده است c. An oath of revenge was sworn over the corpse by his relatives. خویشاوندان بالای سر مرده سوگند یاد کردند، انتقام او را بگیرند Flying Saucers Again باز هم بشقاب پرنده Whenever journalists face a news famine they revive the undeniably interesting question: How can we explain UFOs-unidentified flying objects? The story usually commences with a description of the object by some observant night watchman who doesn't hesitate to identify the object as having migrated from outer space. The vessel, he persists, appeared over the hazy lake at about 30 feet. A greenish gleam prohibited him from seeing its exact shape, he admits. Newspaper editors love these stories because they keep the population interested in knowledge about UFOs and keep them buying newspapers. هرگاه روزنامه نگاران با قحطی خبر مواجه می شوند این سوال را قطعا جالب را احیاء می کنند که چگونه می توان بشقاب پرنده ها یا اشیاء پرنده ناشناخته را توجیه کرد؟ معمولا داستان با توصیف شیء توسط یک نگهبان ناظر شروع می شود که تردیدی ندارد که شیء مورد نظر از فضای خارج مهاجرت کرده است. نگهبان اصرار دارد که کشتی فضایی در ارتفاع 30پایی دریاچه ی مه آلود ظاهر شد.ناظر اذعان می کند یک نور متمایل به سبز مانع از آن شد که شکل دقیقش را ببیند. ویراستاران روزنامه ها عاشق این داشتان ها هستند زیرا مردم را علاقه مند به آگاهی درباره بشقاب پرنده ها نگه می دارند و آنها را خریدار روزنامه ها می کنند.

Rash

جوش ، عجولانه a breaking out with many small red spots on the skin; outbreak of many instances within a short time too hasty or careless شیوع موارد زیاد در زمانی کوتاه ، بسیار شتاب زده یا بی دقت ، کهیر ، جوش a. The report of a rash of burglaries in the neighborhood was exaggerated. در مورد گزارش موجی از دزدی ها در محله اغراق شد b. Poison ivy causes a rash. پیچک سمّی باعث کهیر می شود c. It is rash to threaten an action you cannot carry out. به عهده گرفتن عملی که نمی توانید انجام دهید، کاری نسنجیده است

Shriek

جیغ کشیدن scream جیغ زدن ، جیغ a. The maid shrieked when she discovered the corpse. وقتی دوشیزه جنازه را پیدا کرد، جیغ کشید b. With a loud shriek, Ronald fled from the room. رونالدو فریاد بلندی کشید و از اتاق گریخت c. Facing the peril of the waterfall, the boatman let out a terrible shriek. وقتی قایقران آبشار را دید احساس خطر کرد و فریاد وحشتناکی کشید Safety in the Air امنیت در هوا The most persistent plea of weary pilots has always been for a machine that would warn them that they were about to collide with an oncoming airplane. Studies of landing patterns confirm that the number of collisions is increasing each year, and pilots verify hundreds of reports of near misses. Recently a system that would electronically anticipate oncoming airplanes was devised, and the pilot's dilemma to dive or to climb, to detour to left or right, may be solved. The system has merit, though, only if every plane is equipped to transmit and receive a signal to and from an oncoming plane. But most aviation experts feel that only a system that watches every airplane in the sky will relieve a problem that tends to baffle everyone who attempts to find a solution. همواره مصرانه ترین خواهش خلبانان خسته,دستگاهی بوده است که زمانی که در شرف برخورد با هواپیمایی از جلو هستند به آنها هشدار دهد. بررسی های الگوهای فرود تایید می کند که تعداد برخوردها هرساله در حال افزایش است و خلبانان صدها گذارش از برخورد احتمالی را تایید می کنند. اخیرا دستگاهی طراحی شده که به شکل الکترونیکی هواپیماهایی را که از جلو می آیند پیش بینی می کند و شاید معضل خلبانان برای فرود یا صعود و انحراف به چپ یا راست حل شود. این سامانه مزیت دارد تنها به شرطی که هر هواپیما برای ارسال سیگنال به یک هواپیما و دریافت آن از هواپیمایی دیگر مجهز باشد. اما بیشتر کارشناسان هواپیمایی معتقدند که فقط سامانه ای که همه هواپیماهای آسمان را زیر نظر دارد معضلی را حل خواهد کرد که معمولا کسانی را گیج می کند که تلاش می کنند راه حلی را پیدا کنند.

Massive

حجیم big and heavy; large and solid; bulky بزگ ، سنگین ، درشت و تو پر، حجیم a. The boss asked some employees to lift the massive box. رئیس از چند کارمند خواست جعبه سنگین را بلند کنند b. From lifting weights, Willie had developed massive arm muscles. ویلی با بلند کردن وزنه، ماهیچه های بازویش را حجیم ساخته است c. The main building on the campus was so massive that the new students had trouble finding their way around at first. ساختمان اصلی دانشگاه آنقدر بزرگ بود که ابتدا دانشجویان جدیدالورود در ابتدا برای پیدا کردن راهشان به مشکل برخوردند

Minimum

حداقل the least possible amount; the lowest amount کمترین مقدار ممکن ، پایین ترین مقدار a. Studies show that adults need a minimum of six hours sleep. مطالعات نشان می دهد که افراد بالغ حداقل به شش ساعت خواب نیاز دارند b. The minimum charge for a telephone, even if no calls are made, is about nine dollars a month. کمترین هزینه تلفن، حتی اگر هیچ مکالمه ای هم انجام نشود، حدود سی دلار در ماه است c. Congress has set a minimum wage for all workers. مجلس حداقل دستمزد را برای تمام کارگران مقرر کرده است Some Tall Tales چند داستان بلند Do you think it is possible to defeat an opponent so fierce that a glance at her turns one to stone? This was the fate of anyone who looked upon the Medusa, a dreaded monster whose hair was made of hissing serpents. The brave Perseus undertook to fight the Medusa, but he was compelled to do battle in a most awkward manner. To help Perseus in his venture, the goddess Minerva had lent him her bright shield, and the god Mercury had given him winged shoes. Cautiously he approached the awesome monster. Using the image of the Medusa in his shield as a guide, he succeeded in cutting off her head and fixing it to the center of Minerva's shield. Perseus then flew to the realm of King Atlas whose chief pride was his garden filled with golden fruit. Thirsty and near collapse, he pleaded with the king for water to quench his thirst and for a place to rest. But Atlas feared that he would be betrayed into losing his golden apples. He uttered just one word, "Begone!" Perseus, finding that he could not pacify Atlas, responded by beckoning him to look upon Medusa's head. Atlas was changed immediately into stone. His head and hair became forests, his body increased in bulk and became cliffs, and the gods ruled that the heaven with all its stars should rest upon his shoulders. Can there be a worse calamity than that which befell Atlas? آیا فکر می کنید شکست رقیبی که بقدری خشن است که نگاهی اجمالی به او فرد را به سنگ تبدیل میکند, ممکن است.این سر نوشت هر کسی بود که به مدوسا نگاه می کرد. مدوسا هیولای وحشتناکی بود که موهای سرش از مارهای افعی هیس هیس کن ساخته شده بود.پرسیوس شجاع پذیرفت که با مدوسا بجنگد اما مجبور شد که این نبرد را به مناسب ترین شکل انجام دهد. الهه ای بنام مینروا برای اینکه در این ماجراجویی به پرسیوس کمک کند, سپره درخشانش را به او قرض داده بود و الهه ای بنام مرکوی به او کفشهای بالدار داده بود. پرسیوس با احتیاط به هیولای مهیب نزدیک شد. با استفاده از تصویر مدوسا در سپرش توانست سرش را قطع کند و آنرادر مرکز سپر مینروا قرار دهد. سپس پرسیوس به قلمرو شاه اطلس پرواز کرد که با افتخار اصلی اش باغش بود که پر از میوه های طلایی بود. پپرسیوس که خسته و در حال سقوط بود, از پادشاه تقاضای آب کرد تا عطشش را فرو نشاند و مکانی که در آن استراحت کند. اما اطلس ترسید که پرسیوس به او خیانت کند و سیب های طلایی هش را از دست بدهد و فقط یک کلمه بر زبان آورد. دور شو! پرسیوس که پی برد نمی توانداطلس را آرام کند. در مقام پاسخ اطلس اشاره کرد که به سر مدوسا نگاه کند. اطلس بلافاصله به سنگ تبدیل شد.سر و موهایش به جنگل تبدیل شدند, هیکلش افزایش یافت و تبدیل به صخره شد و خدایان حکم کردند که آسمان با تمام ستاره هایش باید روی شانه های او قرار گیرد آیا می تواند مصیبتی بدتر از آنچه که به سر اطلس آمد وجود داشته باشد؟

Maximum

حداکثر greatest amount; greatest possible بیشترین مقدار ، بیشترین مقدار ممکن a. Chris acknowledged that the maximum he had ever walked in one day was fifteen miles. کریس اذعان کردکه حداکثر مسافتی را که در یک روز تا به حال پیاده روی کرده است، پانزده مایل بود b. We would like to exhibit this rare collection to the maximum number of visitors. ما دوست داریم که این مجموعه بی نظیر را برای بیشترین حد بازدیدکنندگان به نمایش بگذاریم c. The committee anticipated the maximum attendance of the first day of the performance. کمیته پیش بینی نمود که بیشترین حد حضار (جمعیت) در روز اول اجرای نمایش، وجود خواهد داشت

Eliminate

حذف کردن get rid of; remove; omit رها شدن از ، برداشتن ، حذف کردن a. When the railroad tracks are raised, the danger of crossing will be eliminated. وقتی ریل راه آهن بالا برده می شود، خطر تصادف رفع می شود b. When figuring the cost of a car, don't eliminate such extras as air conditioning. هنگام حساب کردن قیمت یک ماشین، لوازم اضافی مثل دستگاه تهویه هوا را حذف نکنید c. If we were to eliminate all reclining chairs, no one would fall asleep while watching television. اگر همه ی صندلی های راحتی را بیرون می بردیم، هیچ کس هنگام تماشای تلویزیون به خواب نمی رفت Gulliver's Travels سفر های گالیور Jonathan Swift tried to show the smallness of people by writing the biography of Dr. Lemuel Gulliver. In one of his strangest adventures, Gulliver was shipwrecked. Drenched and weary, he fell asleep on the shore. In the morning, he found himself tied to pegs in the ground, and swarming over him were hundreds of little people six inches high. After a time he was allowed to stand, though he began to wobble from being bound so long. He was then marched through the streets, naturally causing a tumult wherever he went. Even the palace was not big enough for him to enter, nor could he kneel before the king and queen. But he did show his respect for them in another way. The king was dejected because he feared an invasion of Lilli put by Blefuscu, the enemy across the ocean. The reason for the war between the two tiny peoples would seem small and foolish to us. The rebels of Blefuscu were originally Lilliputians who would not abide by the royal decision to crack their eggs on the small end instead of on the larger end. Gulliver, obedient to the king's command, waded out into the water when the tide receded, and sticking a little iron hook into each of fifty warships, he pulled the entire enemy fleet to Lilliput. Gulliver later escaped from Lilliput when he realized the tiny king was really a tyrant with no charity in his heart. Oddly enough, the verdict of generations of readers has taken no heed of the author's intention in Gulliver)s Travels. Instead, while Lilliputians are still the symbol of small, narrow-minded people, Swift's savage attack upon humankind has become one of the best-loved children's classics. جاناتان سویفت تلاش کرد با نوشتن زندگینامه ی دکتر لموئل گالیور کوچکی انسانها را نشان دهد. گالیور در یکی از عجیب ترین ماجراهایش دچار کشتی شکستگی شد. خسته و خیس روی ساحل خوابش برد. صبح روز بعد خود را در حالی یافت که میخ های زمین بسته شده است و صدها انسان کوچک با شش اینچ قد بالای سر او ازدحام کرده اند. پس از مدتی به او اجازه داده شد که بایستد, گرچه از اینکه برای مدتی طولانی بسته شده بود تلوتلو می خورد. سپس از میان خیابانها عبور داده شد و طبعا هر جا که می رفت بلوا و غوغا ایجاد می کرد. حتی برای او کاخ نیز به اندازه ی کافی بزرگ نبود که وارد شود و نیز نمی توانست در برابر شاه و ملکه زانو بزند. اما به شیوه ی دیگری احترامش را برای آنها نشان می داد. شاه غمگین و ناراحت بود برای اینکه از حمله بلفسکو دشمن طرفت دیگر اقیانوس, به لیلی پوت هراس راشت. دلیل جنگ بین دو ملت کوچک برای ما احمقانه و کم اهمیت بنظر می رسد. شورشیان بلفسکو در اصل لیلی پوتی هایی بودند که از تصمیم پادشاه اطاعت نمی کردند که تخم مرغ هایشان را بجای شکستن از سر بزرگ از سر کوچک بشکنند. گالیور که مطیع فرمان پادشاه بود وقتیکه جزرو مد بر می گشت خودش را به آب انداخت و قلاب آهنی کوچکی را به هر یک از پنجاه کشتی جنگی وصل کرد و سپس تمام ناوگان دشمن را به لیلی پوت کشاند. بعدها که گالیور پی برد حاکم کوچک در واقع حاکم ظالمی است که هیچ رحمی به دل ندارد از لیلی پوت گریخت. عجیب اینجاست که قضاوت نسل ها خواننده به نیت مولف در سفرهای گالیور هیچ توجهی نکرده است. در عوض گرچه لیلی پوتی ها هنوز نماد انسانهای کوچک و کوته فکر هستند. حمله وحشیانه جاناتان سویفت به بشریت یکی از دوست داشتنی ترین آثار کلاسیک شده است.

Vocation

حرفه occupation; business; profession; trade شغل ، کار ، حرفه ، کسب a. Red Smith's vocation was as a journalist for the Times. حرفه "رد اسمیت"، روزنامه نگاری برای روزنامه "تایمز" بود b. Hiroko's vocation turned into his life's career. پیشه "هیروکو" به حرفه زندگی اش تبدیل شد c. It is difficult to pick an appropriate vocation when you are in elementary school. وقتی که در مدرسه ابتدایی هستید، انتخاب کردن کار مناسب مشکل است

Opponent

حریف ، رقیب person who is on the other side of a fight, game, or discussion; person fighting, struggling or speaking against another کسی که طرف دیگر جنگ ، بازی یا بحث است ، کسی که علیه شخص دیگری می جنگد ، مبارزه می کند یا حرف می زند a. The Russian chess player underestimated his opponent and lost. شطرنج باز روسی، حریف خود را دست کم گرفت و باخت b. He was a bitter opponent of costly urban reform. او مخالف سر سخت اصلاح هزینه بر شهری است c. Seeing his flabby opponent, Slugger was sure he would be victorious. اِسلاگر با دیدن حریف شُل و وِل خود، مطمئن شد که پیروز خواهد شد

Envy

حسادت ، حسادت ورزیدن jealousy; the object of jealousy; to feel jealous حسادت ، مایه حسادت ، احساس حسادت کردن a. Marilyn's selection as Prom Queen made her the envy of every senior. انتخاب "مارلین" به عنوان بهترین نفر در مجلس رقص (پایان سال تحصیلی)، حسادت همه دانشجویان سال آخری را برانگیخت b. My parents taught me not to envy anyone else's wealth. خانواده ام به من یاد دادند که حسرت ثروت دیگران را نخورم. c. Our envy of Nora's skating ability is foolish because with practice all of us could do as well. حسادت ما نسبت به استعداد اسکیت بازی "نورا" احمقانه است، چون همه ما می توانیم با تمرین، به همان خوبی اسکیت بازی کنیم

Sensitive

حساس ، زود رنج receiving impressions readily; easily affected or influenced; easily hurt or offended به راحتی برداشت ها را دریافت می کند ، به راحتی تحت تاثیر قرار می گیرد ، براحتی آسیب می بیند یا ناراحت می شود ، حساس a. The eye is sensitive to light. چشم به نور حساس است b. From the experiment we may conclude that mercury in a thermometer is sensitive to changes in temperature. از آن ازمایش می توانیم استنتاج کنیم که جیوه در دماسنج، به تغییرات درجه حرارت حساس است c. James is sensitive about his wretched handwriting. جیمز نسبت به دست خط بد خود، حساس است

Jealous

حسود afraid that the one you love might prefer someone else; wanting what someone else has هراسان از اینکه شخصی را که دوست دارید ممکن است دیگری را ترجیح دهد ، خواستن آنچه شخص دیگری دارد ، حسود a. A detective was hired by the jealous widow to find the boyfriend who had abandoned her. بیوه زن حسود کاراگاهی را استخدام کرد تا دوستش را که از او جدا شده بود پیدا کند b. Although my neighbor just bought a new car, I am not jealous of him. با اینکه همسایه ام به تازگی ماشین جدیدی خریده به او حسادت نمی کنم c. Being jealous, Mona would not let her boyfriend dance with any of the cheerleaders. مونا حسود است و اجازه نمی دهد دوست پسرش با هیچ یک از معرکه گیر ها برقصد An Unusual Strike یک اعتصاب عجیب The baseball strike of 1994-95, which kept the public from seeing the annual World series, was not atypical labor dispute in which low-paid workers try to persuade their employers to grant a raise above their minimum wage. On the contrary, players who earned millions of dollars yearly, who were visible on TV commercials, drove expensive autos, and dined with presidents, withheld their essential skills until the executive, legislative, and judicial branches of our government were forced to devise solutions to the quarrel. The team owners, a blend of lawyers, manufacturers, corporate executives, etc. felt that something had to be done about the huge salaries that the players were demanding. Since the talent beyond the major leagues was scarce they had to start spring training in 1995 with wholesale invitation to replacement players. The regular athletes returned in late April but there was a feeling that the strike could happen again. اعتصاب بیس بال سالهای ۱۹۹۴-۱۹۹۵ که مانع شد عموم مردم رقابتهای جهانی سالیانه را ببینند، بحث کارگری معمولی نبود که در آن کارگران با دستمزد پایین تلاش کنند کارفرمایانشان را متقاعد کنند فراتر از حداقل دستمزدشان به آنها ترفیع اعطاء کنند. برعکس بازیکنانی که سالانه میلیونها دلار بدست می آورند، در پیامهای بازرگانی تلویزیونی قابل رویت بودند، اتومبیل گران قیمت سوار می شوند و با روسای جمهور غذا می خورند، در مهارت اصولی شان دریغ کردند تا اینکه قوای مجریه، مقننه و قضایی دولت ما مجبور شدند برای نزاع آنها راه حلهایی را ابداع کنند. صاحبان تیم ها، که ترکیبی از وکلا، تولیدکنندگان، مدیران سازمانها و غیره بودند احساس کردند که باید پیرامون حقوقهای بالایی که بازیکنان تقاضا می کردند کاری انجام شود. از آنجاییکه استعداد، فراتر از لیگ های اصلی نادر بود، مجبور بودند آموزش بهاری سال ۱۹۹۵ را با دعوت گسترده از بازیکنان جایگزین آغاز کنند. ورزشکاران ثابت در اواخر ماه آوریل بازگشتند اما این احساس وجود داشت که اعتصاب ممکن است دوباره اتفاق افتد.

Maintain

حفظ کردن ، تامین کردن keep; keep on; carry on; uphold; support; declare to be true نگه داشتن ، ادامه دادن ، ترویج کردن ، پشتیبانی کردن ، حقیقی اعلام کردن a. Angelo maintained his hold on the jagged rock though his fingers were becoming numb. با اینکه انگشتان آنجلو بی حس شده بودند,صخره ی ناهموار را محکم نگه داشت b. The judge maintained his opinion that the verdict was fair. قاضی بر این باور است که رای عادلانه است c. The pauper was unable to maintain his family without the help of charity. فرد بیچاره قادر نبود خانواده اش را بدون کمک خیریه حمایت کند

Retain

حفظ کردن ، وکیل گرفتن keep; remember; employ by payment of a fee نگه داشتن ، به خاطر سپردن ، با پرداخت دستمزد استخدام کردن a. Despite her lack of funds, Mrs. Reilly retained a detective to follow her spouse. خانم "رایلی" به زغم نداشتن سرمایه، کارآگاهی را به منظور تعقیب کردن شوهرش اجیر کرد b. China dishes have the unique quality of retaining heat longer than metal pans. ظروف چینی، خصوصیت بی نظیری در بیشتر حفظ کردن گرما نسبت به ماهی تابه های فلزی دارند c. Like the majority of people, I can retain the tune but not the words of a song. من مانند اکثر مردم، آهنگ قطعه موسیقی را می توانم به خاطر بسپارم اما کلماتش را نه

Thrust

حمله کردن push with force با نیرو هل دادن ، پرتاب کردن a. Once the jet engine was ignited, it thrust the rocket from the ground. به محض اینکه موتور جت روشن شد، راکت را از زمین به بالا پرتاپ کرد b. He had adequate strength to thrust himself through the locked door. او قدرت کافی داشت که با فشار راه خود را از میان در قفل شده، باز کند c. Eva was in a terrible rage when she thrust herself into the room. ایوا وقتی به زور وارد اتاق شد بدجوری خشمگین بود

Deliberate

خائن to consider carefully; intended; done on purpose; slow and careful, as though allowing time to decide what to do به دقت بررسی کردن ، عمدی ، کند و دقیق ، تو گویی که به زمان اجازه می دهید تصمیم بگیرد چه بکند a. The patriot sneered when asked to stand on the same platform with the man who was accused of being a traitor. وطن پرست پوزخندی زد، وقتی که درخواست کردند (از او) تا بایستد روی همان جایگاه شخصی که متهم شده بود به وطن فروش بودن b. No villain is worse than a traitor who betrays his country. هیچ رذلی بدتر نیست از خائنی که خیانت کند به کشور خود c. Do not call him a traitor unless you can verify the charge. خطاب نکنید او را یک خائن، مگر اینکه شما بتوانید اثبات کنید اتهامش را

Vacant

خالی empty; not filled خالی ، پر نشده a. Someone is planning to build a house on that vacant lot. کسی قصد دارد روی آن قطعه زمین خالی خانه بسازد b. I put my coat on that vacant seat. من کت خود را روی نیمکت خالی گذاشتم c. When the landlord broke in, he found that apartment vacant. وقتی صاحب خانه در را شکست و وارد شد با آپارتمان خالی مواجه شد The Health of Your car سلامت اتومبیل شما The newest approach to automobile repair is the clinic, a place where car doctors go over automobile in an attempt to detect defects. Since the clinic does no repairs, its employees do not neglect the truth. many automobile owners feel that mechanics deceive them that the clinics, even though they undoubtedly charge high fees, are quite popular. The experts do a thorough job for each client. They explore every part of the engine, body and brakes, they do all kinds of tests with expensive machines. best of all, the comprehensive examination takes only about half an hour. With the clinic's report in your hand, no mechanics will be able to defraud you by telling you that you need major repairs when only a small repair is necessary. جدید ترین شیوه ی تعمیر اتومبیل عبارت است از کلینیک، جاییکه متخصصین اتومبیل به بالا سر اتومبیل می روند و سعی می کنند عیب آن را شناسایی کنند.از آنجاییکه کلینیک هیچ تعمیری را انجام نمی دهد کارمندانش حقیقت را نادیده نمی گیرند.تعداد اتومبیل دارانی که احساس می کنند مکانیک ها آنها را فریب میدهند آنقدر زیاد است که کلینیک ها حتی با اینکه هزینه زیادی می گیرند، کاملاً پرطرفدار شده اند.کارشناسان برای هر مشتری کامل و دقیق کار می کنند.آنها تمام اجزاء موتور، بدنه و ترمز ها را بررسی می کنند و با دستگاه های گران قیمت همه نوع آزمایش انجام می دهند.بهتر از همه اینکه، این بررسی تنها حدود نیم ساعت طول می کشد.وقتیکه گزارش کلینیک در دست شماست هیچ مکانیکی نخواهد توانست وقتیکه تنها به یک تعمیر کوچک نیاز است شما را فریب دهد و به شما بگوید که به تعمیرات عمده نیازمندید.

Mute

خاموش ، بی صدا silent; unable to speak ساکت ، ناتوان در صحبت a. The usually defiant child stood mute before the principal. بچه ای که معمولا گستاخ بود، در حضور مدیر ساکت ایستاد b. People are no longer willing to remain mute on the subject of abuse of gun control. مردم دیگر نمی خواهند در مورد کنترل تسلحه، ساکت بمانند c. The horror of the famine left the inhabitants of the land mute with their tragic memories. ترس از قحطی، ساکنین مزارع را با خاطره های غم انگیزی که از آن داشتند، غرق در سکوت کرد

Guide

خاموش کردن ، عطش را فرو نشاندن a person who shows the way; to direct; to manage کسی که راه را نشان می دهد ، هدایت کردن ، اداره کردن a. Foam will quench an oil fire. کف، حریق ناشی از نفت را خاموش خواهد کرد b. Only Pepsi Cola will quench my thirst on such a hot day. تنها نوشابه "پپسی" است که عطش مرا در این روز گرم رفع خواهد کرد c. He reads and reads and reads to quench his thirst for knowledge. او می خواند و می خواند و می خواند تا عطش خود را برای فرا گیری دانش رفع نماید

Weary

خسته tired خسته a. I am weary of debating the same topic all day. از اینکه هر روز در مورد موضوع یکسان بحث کنم، به شدت خسته هستم b. The farmer grew weary of bringing in the harvest every year for the past forty summers. کشاورز از برداشت هر ساله محصول طی چهل تابستان گذشته، به شدت خسته شد c. Let me rest my weary bones here before the march commences. اجازه بده قبل از اینکه رژه شروع شود اینجا خستگی ام در برود

Miserly

خسیس stingy; like a miser خسیس ، خسیس وار a. Being miserly with our natural resources will help us to live longer on this earth. کم مصرف کردن منابع طبیعی، این منفعت را برای ما دارد که مدت بیشتری را بر روی کره زمین زندگی کنیم b. A miserly person rarely has any friends. یک شخص خسیس دوستی ندارد c. Silas Marner abandoned his miserly habits when Eppie came into his life. سیلاس مارنر وقتی "اپی" وارد زندگی او شد رفتار گدامنشانه خود را کنار گذاشت

Wrath

خشم very great anger; rage خشم بسیار زیاد ، غضب a. Anticipating Father's wrath, we tried to give him the news slowly. چون خشم پدر را پیش بینی می کردیم,تلاش کردیم خبر را آرام آرام به او بدهیم b. There is no rage like the wrath of an angry bear. هیچ خشمی مثل خشم یک خرس عصبانی نیست c. After Ernie's wrath subsided, we were able to tell him what had happened. بعد از اینکه خشم ارنی فرو کش کرد,توتنستیم به او بگوییم چه اتفاقی افتاده است

Rage

خشم violent anger; something that arouses intense but brief enthusiasm خشم شدید ، چیزی که علاقه ی شدید اما مختصر بر می انگیزد a. Joan's bad manners sent her mother into a rage. بد رفتاری جوان خشم مادرش را برانگیخت b. In a fit of rage, Francine broke the valuable glass. فرانکین در یک جنون آنی لیوان قیمتی را شکست c. The mayor felt a sense of rage about the exaggerations in the press. شهردار به خاطر بزرگنمایی های مطبوعات خشمگین شد

Violent

خشن acting or done with strong, rough force خشن ، خشونت آمیز a. Carefully, very carefully, we approached the violent man. با دقت و با احتیاط تمام، به مرد خطرناک نزدیک شدیم b. Violent behavior is prohibited on school grounds. رفتار خشونت آمیز در حیاط مدرسه ممنوع است c. Vernon had a tendency to be violent when someone angered him. ورنون این عادت را داشت که وقتی کسی عصبانیش می کرد، پرخاشگر می شد

Fierce

خشن و وحشی savage; wild وحشی ، خشن a. Barry was so fiercely angry that he thrust his hand through the glass. "بری" آنچنان به شدت عصبانی شد که با دستش شیشه را شکست b. One must take appropriate precautions when approaching fierce dogs. انسان بایستی هنگام نزدیک شدن به سگ های هار، احتیاط های لازم را بکند c. He took one look at his fierce opponent and ran. او نگاهی به رقیب خشن انداخت و سپس فرار کرد

Abuse

خشونت کردن ، سوء استفاده کردن make bad use of; use wrongly; treat badly; scold very severely; bad or wrong use; bad treatment سوء استفاده کردن از ، غلط به کار بردن ، بد رفتاری کردن با ، بسیار شدید سرزنش کردن ، کاربرد یا استفاده ی بد ، رفتار بد a. Those who abuse the privileges of the honor system will be penalized. کسانی که از مزایای نظام اعتماد (=نظام متکی به اعتماد مقابل و فقدان سرپرستی و مراقبت) سوء استفاده می کنند، مجازات خواهند شد b. The editor apologized for the abuse we had suffered as a result of his article. سردبیر به خاطر فحاشی و لطمه ای که از ما در مقاله اش وارد ساخت، عذرخواهی نمود c. Brutal abuse of children in the orphanage was disclosed by the investigation. سوء استفاده وحشیانه از کودکان در پرورشگاه، با تحقیق برملا شد

Abide

خشکسالی accept and follow out; remain faithful to; dwell; endure پذیرفتن و دنبال کردن ، وفادار ماندن به ، اقامت داشتن ، تحمل کردن a. Because of the drought, some farmers began to migrate to more fertile regions. بخاطر خشکسالی,برخی از کشاورزان به مناطق حاصلخیزتر مهاجرت کردند b. In time of drought, the crops become scorched. محصولات در زمان خشکسالی خشک می شوند c. As the drought wore on, people began to grumble against those who had squandered water when it was more plentiful. چون خشکسالی به کندی می گذشت,مردم شروع به شکوه از آنهایی کردند که در موقع وفور,آب را هدر داده بودند

Legible

خوانا able to be read; easy to read; plain and clear قابل خواندن ، راحت برای خواندن ، ساده و آشکار a. Julia's handwriting is beautiful and legible. دست خط جولیا زیبا و خوانا است b. Nancy hesitated in her reading because the words were scarcely legible. نانسی در خواندن خود,درنگ می کرد چون کلمات به سختی قابل خواندن بود c. Our teacher penalizes us for compositions which are not legible. معلم ما,ما را بخاطر انشاءهایی که خوانا نیستند تنبیه می کند

Spontaneous

خودبخود ،‌خودجوش of one's own free will; natural; on the spur of the moment; without rehearsal با میل شخصی خود ، طبیعی ، فی البداهه ، بدون تمرین a. The vast crowd burst into spontaneous cheering at the skillful play. انبوه جمعیت، تحت تاثیر نمایش ماهرانه (بازیگرها)، به طور ناخودآگاه ابراز احساسات نمودند b. Be cautious with these oily rags because they can break out in spontaneous flame. مراقب این کُهنه های روغنی باش چون خود به خود مشتعل می شوند c. William's spontaneous resentment at the mention of his sister was noted by the observant teacher. تنفر ناخودآگاه "ویلیام" هنگام ذکر نام خواهرش، مورد توجه معلم تیز بین قرار گرفت

Fortunate

خوش شانس having good luck; lucky دارای اقبال خوب ، خوش شانس a. Wesley was fortunate to have an adequate sum of money in the bank. وسلی سعادتمند بود که پول کافی در بانک داشت b. It is fortunate that the famine did not affect our village. مایه ی خوشبختی است که قحطی روی روستای ما تاثیر نگذاشت c. The underdog was fortunate enough to come out a winner. آدم بازنده به اندازه ی کافی نیک بخت بود که به عنوان برنده از مسابقه بیرون آمد

Drench

خیس کردن wet thoroughly; soak کاملاً خیس کردن ، خیساندن a. A heavy rain drenched the campus, and the students had to dry out their wet clothing. باران سنگین محوطه دانشگاه را کاملآ خیس کرد و دانشجویان مجبور به خشک کردن پوشاک خیس خود شدند b. The drenching rains resumed after only one day of sunshine. باران خیس کننده, بعد از تنها یک روز آفتاب دوباره شروع شد c. His fraternity friends tried to drench him but he was too clever for them. دوستان صمیمی اش سعی کردند او را خیس کنند,اما او خیلی زرنگ تر از آنها بود

Frigid

خیلی سرد very cold خیلی سرد a. It was a great hardship for the men to live through the frigid winter at Valley Forge. برای انسان بسیار سخت است که تمام طول زمستان خیلی سرد را در درخ فورج سپری کند b. The jealous bachelor was treated in a frigid manner by his girlfriend دوست مرد مجرد حسود با او به سردی برخورد کرد c. Inside the butcher's freezer the temperature was frigid. دمای داخل فریزر قصابی بسیار سرد بود A Valuable Discovery کشفی ارزشمند The laser is a marvelous device that sends out a slender, concentrated beam of light, a light that surpasses the light at the sun's surface. So vast is the laser beam's power that it has without a doubt the capacity to vaporize any substance located anywhere on earth. The laser can penetrate steel, pierce a diamond, or make an accurate die for wire so thin that it can be seen only with a microscope. Grateful eye surgeons report that they have used laser beams to repair the retinas in some fortunate patients by creating tiny scars that joined the retina to the eyeball. Pioneering medical men are making cautious exploration into cancer cures with the laser, confident that they will alter the course of this brutal disease. لیزر ابزاری جدید شگفت انگیزی است که پرتو نوری باریک و متمرکزی را تولید می کند. نوری که از نور سطح خورشید برتر است.بی شک قدرت لیزر به قدری وسیع است که توتن تبخیر مادهای واقع در هر نقطه از زمین را داراست. لیزر می تواند به فولاد نفوز کند الماس را سوراخ کند و برای سیم بسیار نازک حدیده ای بسازد که تنها میکروسکوپ می توان آنرا دید. جراحان قدرشناس چشم گذارش می کنند که در بعضی از بیماران خوش شانس با ایجاد زخمهای بسیار کوچکی که شبکیه را به تخم چشم متصل می کند برای ترمیم شبکیه از پرتوهای لیزری استفاده کرده اند. پزشکان پیشگام روی درمان سرطان با لیزر کاوش انجام می دهند و مطمئن هستند که روال اینبیماری کشنده را تغییر خواهند داد.

Bigamy

داشتن دو همسر همزمان having two wives or two husbands at the same time همزمان دو همسر داشتن ، تعدد زوجات a. Some people look upon bigamy as double trouble. برخی از مردم مسئله دو همسری را مشکل مضائف می دانند b. Mr. Winkle, looking at his wife, thought bigamy was one crime he would never be guilty of. آقای "وینکل" در حین نگاه به همسرش، داشت فکر می کرد که دو همسری بودن جرمی است که هر گز مرتکب نخواهد شد c. Some religious groups are in favor of bigamy even though it is against the law of the land. بعضی از گروه ها، طرفدار دو همسری بودن هستند حتی اگر بر خلاف قانون مملکت باشد

Volunteer

داوطلب person who enters any service of his or her own free will; to offer one's services فردی که با میل شخصی خودش در هر خدمتی وارد شو د، خدمات خود را ارائه دادن a. The draft has been abolished and replaced by a volunteer army. احضار به خدمت سربازی منسوخ شد و داوطلبانه به خدمت رفتن، جای آن را گرفت b. Terry did not hesitate to volunteer for the most difficult jobs. تری برای بیشتر کارهای مشکل، تردید برای داوطلب شدن نداشت c. The boys were reluctant to volunteer their services to help clean up after the dance. پسرها هیچ تمایلی نداشتند که بعد از ورزش و بازی، به طور داوطلبانه کمک به جمع و جور کنند

Consider

درباره چیزی فکر کردن think about in order to decide فکر کردن برای تصمیم گرفتن ، ملاحظه کردن ، اندیشیدن a. Jon considered whether a comprehensive report was necessary. جان بررسی کرد که آیا گزارش جامعی لازم بود b. Do you consider that dress to be a bargain at the wholesale price? آیا در نظر گرفته اید که آن لباس باقیمت عمده فروشی به فروش گذاشته شود؟ c. The wrestler was always considered to be the underdog in every match. کُشتی گیر همیشه در همه مسابقات با عنوان طرف بازنده در نظر گرفته می شد

Verify

درباره ی صحت چیزی تحقیق کردن prove to be true; confirm اثبات این که چیزی درست است ، تایید کردن a. A "yes man" is an employee who will verify everything the boss says. بله قربان گو کارمندی است که هر چیزی که رییس می گوید، تصدیق می کند a. I was there as a witness to verify the charges against the bus driver. من به عنوان یک شاهد در آنجا حضور داشتم تا اتهامات بر علیه راننده اتوبوس را تایید کنم b. The data I turned in were verified by the clerks in our office. اطلاعاتی را که تحویل پلیس دادم، توسط کارمندان اداره مورد تایید قرار گرفت

Torment

درد و رنج ، عذاب دادن cause very great pain to; worry or annoy very much; cause of very great pain; very great pain تامین کردن ، به عنوان شرط بیان کردن ، در برابر وضعیتی یا برای وضعیتی آماده شدن a. Persistent headaches tormented him. سر دردهای مکرر او را رنج می داد b. The illustrations in our history text show the torments suffered by the victims of the French Revolution. تصاویر موجود در کتاب تاریخ ما، نشان از رنج قربانیان انقلاب فرانسه دارد c. The logical way to end the torment of doubt over the examination is to spend adequate time in study. راه حل منطقی برای پایان بخشیدن به عذاب مربوط به امتحان، صرف نمودن وقت کافی برای مطالعه است

Distress

درماندگی ،‌ مخمصه great pain or sorrow; misfortune; dangerous or difficult situation; to cause pain or make unhappy غم یا درد زیاد ، بد شانسی ، وضعیت خطرناک یا دشوار ، درد یا ناراحتی ایجاد کردن a. The family was in great distress over the accident that maimed Kenny. خانواده از حادثه ای که "کنی" را معلول ساخته بود، بسیار غمگین بود b. My teacher was distressed by the dismal performance of our class on the final examination. معلم از عملکرد بد کلاسمان در امتحان آخر ترم اندوهگین شد c. Long, unscheduled delays at the station cause distress to commuters. تاخیرهای طولانی و خارج از برنامه در ایستگاه برای مسافرین هر روزه، مایه عذاب است

Harvest

درو کردن gathering in of grain or other food crops جمع آوری غلات یا دیگر محصولات غذایی a. This year's harvest was adequate to feed all our people. محصول امسال به اندازه کافی بود تا همه مردم ما را سیر کند b. The farmer decided to expand his fields so that he would get a bigger harvest. کشاورز تصمیم گرفت مزرعه خود را گسترش دهد تا محصول بیشتری برداشت نماید c. If the harvest is poor, there is always the possibility of a famine. اگر محصول کم باشد همیشه احتمال وجود قحطی است

Beckon

دست و پا چلفتی ، شرمسارانه signal by a motion of the hand or head; attract با حرکت دست یا سر علامت دادن ، جذب کردن a. Sally is very awkward in speaking to the class but quite relaxed with her own group of friends. سالی هنگام صحبت کردن در کلاس، کاملا دستپاچه می شود اما با دوستان خودش کاملا راحت است b. The handle of this bulky suitcase has an awkward shape. دسته این چمدان بزرگ، بد دست است c. Slow down because this is an awkward corner to turn. سرعت خود را کم کن چون این پیچ ناجوری برای دور زدن است

Manipulate

دستکاری کردن handle or treat skillfully ماهرانه برخورد یا رفتار کردن a. Scientists must know how to manipulate their microscopes. دانشمندان باید بدانند که چگونه از میکروسکوپ های خود استفاده کنند b. While Mr. Baird manipulated the puppets, Fran spoke to the audience. وقتی آقای "بایرد" عروسک های خیمه شب بازی را با مهارت با دست تکان می داد، "فرن" با تماشاچی ها صحبت می کرد c. The wounded pilot manipulated the radio dial until he made contact. وقتی آقای "بایرد" عروسک های خیمه شب بازی را با مهارت با دست تکان می داد، "فرن" با تماشاچی ها صحبت می کرد

Jagged

دندانه دار with sharp points sticking out; unevenly cut or torn دارای نوک های تیز که بیرون زده اند ، یکنواخت بریده یا پاره نشده است a. Being reckless, Rudy didn't watch out for the jagged steel. رودی از روی غفلت، حواسش به آهن تیز نبود b. It's an enormous job to smooth the jagged edge of a fence. کار بزرگی است که بخواهیم لبه های تیز نرده را صاف کنیم c. Leslie's hair was so jagged it was scarcely possible to tell that it had just been cut. موهای "لسی" چنان پله پله بود که به سختی می شد گفت که تازگی موهایش را کوتاه کرده است

Decade

دهه ، دوره ده ساله ten years ده سال ، دهه a. After a decade of granting salary increases, my boss ended the practice. بعد از ده سال اعطای اضافه حقوق، رئیسم به این رسم پایان داد b. Many people moved out of this city in the last decade. بسیاری از مردم در دهه اخیر، از این شهر رفتند c. I have a vision that this decade will be better than the last one. این تصور را در سر دارم که این دهه بهتر از دهه گذشته خواهد بود

Discard

دور انداختن throw aside کنار انداختن a. Anna casually discarded one boyfriend after another. آنا با بی توجهی دوست پسرهایش را یکی پس از دیگری کنار گذاشت b. Confident that he held a winning hand, Slim refused to discard anything. اسلیم با این اعتماد که دست برنده با او است، ورقی را پایین نیانداخت c. Asked why he had discarded his family traditions, Mr. Menzel remained mute. آقای "منسل" که از او خواسته شد علت ترک کردن سنت های خانوادگی را شرح دهد، سکوت اختیار کرد

Dilemma

دوراهی ، تنگنا situation requiring a choice between two evils; a difficult choice موقعیتی که نیازمند انتخاب بین دو چیز بد است ، یک انتخاب دشوار a. It is sensible not to panic in the face of a dilemma. معقول است که در برخورد با یک وضعیت دشوار هراس به دل راه ندهیم b. Lottie faced the dilemma of whether to approve of the operation or not. لوتی سر دو راهی قرار گرفته بود که آیا عمل جراحی را قبول کند یا نه c. In The Lady or the Tiger, the hero had the dilemma of which door to open. در فیلم "زن یا ببر" قهرمان بر سر دو راهی قرار گرفته بود که کدام در را باز نماید

Vision

دید ، خیال power of seeing; sense of sight قدرت دید ، حس بینایی a. With the aid of the binoculars, my vision improved enough to see the entire vicinity به کمک دوربین دوچشمی، بینایی ام آنقدر بهتر شد که توانستم کلّ محوطه را ببینم b. Ted Williams had perfect vision, and that helped to make him a great baseball player. تد ویلیام بینایی محشری داشت، و این موضوع به او کمک کرد تا از او یک بازیکن بیس بالِ بی نظیر بسازد c. The glasses that lrma bought corrected her near-sighted vision. عینکی که "ایرما" خرید، نزدیک بینی او را اصلاح کرد

Visible

دیدنی able to be seen قابل رویت a. The ship was barely visible through the dense fog. کشتی در میان مه غلیظ به زحمت پیدا بود b. Before the stars are visible, the sky has to become quite dark. قبل از این که ستاره ها قابل رویت شوند، آسمان باید کاملاً تاریک شود c. You need a powerful lens to make some germs visible. به عدسی های قوی تری نیاز داری تا بعضی از میکروب ها را مرئی کنی How Our Language Grows زبان ما چگونه رشد می کند Many popular expressions in our language have interesting backgrounds. When we refer to a person's weak spot as his Achilles heel) we are recalling the story of the mighty Greek hero of the Trojan War, Achilles, a warrior of unusual strength and valor. The mother of Achilles, in whose veins flowed the blood of the gods, was warned at his birth that her son would die in battle. In great distress, she sought to save her son. In order to diminish his chances of being hurt and to give him maximum protection in combat, she dipped the infant in the river Styx. The magic waters touched every part of the child's body except the heel that she held in her hand. Thus it happened many years later that as Achilles started to flee from an attack, a poisoned arrow struck him in the heel, the only spot where he was vulnerable. Today, the meaning of Achilles heel is not confined to a weak spot in the body but it also signifies a weakness in the character of an individual, or in the defenses of a nation, or in the structure of a system. American politics, rather than mythology, provides the explanation for the word bunk. This word came into the language in 1820 when Felix Walker, the representative from Buncombe County, North Carolina, formed the habit of making long, unnecessary speeches in Congress. When his colleagues asked him why he was tormenting them so, he apologized by saying it was his patriotic duty to put those speeches in the record out of loyalty to his supporters at home. The word "Buncombe" was shortened to "bunk" and came to mean any thought that has little or no worth. بسیاری از اصطلاحات معروف زبان ما پیشینه ی جالبی دارند. زمانیکه نقطه ضعف شخصی را پاشنه آشیل او می نامیم, داستان قهرمان توانمند یونانی در جنگ تروا یعنی آشیله را بیاد می آوریم که رزمنده ای با نیرو و جرات عجیب بود. به مادر آشیل که در رگهایش خون خدایان جاری بود در زمان تولد آشیلهشدار داده شد که پسرش در جنگ از بین خواهد رفت. وی با ناراحتی زیاد تلاش کرد که پسرش را نجات دهد. برای آینکه احتمال آسیب دیدن پسرش را کاهش دهد و برای او بیشترین حفاظت را در رزم فراهم آورد, او را در رود استیکس فرو کرد. آبهای جادویی تمام بخشهای بدن بچه را بجز پاشنه ای که مادرش در دست داشت لمس کرد. از اینرو اینگونه اتفاق افتاد که سالها بعد وقتیکه آشیل از حمله ای گریخت تیری زهراگین به پاشنه اش, یعنی تنها نقطه ی آسیب پذیرش اصابت کرد. امروزه مفهوم پاشنه آشیل به یک نقطه ضعف بدن محدود نمی شود بلکه نشانه ی ضعف در شخصیت یک فرد, دفاع یک ملت و یا ساختار یک نظام می باشد. برای واژه ی bunk در علم سیاست آمریکا توضیحی وجود دارد نه در اسطوره اش. این واژه در سال 1820 وارد زبان شد در آن ایام فلیکس واکر نماینده ایالت بانکوم در کارولینای شمالی عادت سخنرانی های طولانی و غیر ضروری را در کنگره مرسوم ساخت. وقتیکه همکارانش از او می پرسیدند چرا آنها را با سخنرانی هایش آزار می دهد, پوزش می خواست و می گفت وظیفه وطن دوستی من این است که از روی وفاداری به حامیانم در محل سکونتم این سخنرانی ها را در کنگره به ثبت رسانم. واژه ی buncombe به واژه ی bunk تقلیل یافت و معنی هر فکر بی ارزش یا کم ارزش را به خود گرفت.

Beneficiary

ذینفع ،‌ بهره مند person who receives benefit کسی که از مزیتی بهره مند می شود ، ذینفع a. I was the beneficiary of $8,000 when my grandfather died. وقتی پدربزرگم مرد، من وارث هشت هزار دولار بودم b. When the paintings were sold, the millionaire's niece was the beneficiary. وقتی که نقاشی ها فروخته شد، خواهر زاده میلیونر، وارث او بود c. My brother was the beneficiary of excellent advice from his guidance counselor. برادرم از نصایح خوب مشاور، منتفع شد

Detour

راه انحرافی a roundabout way یک مسیر انحرافی a. Pop was uneasy about taking the detour in this strange town. بابا نگران بود از اینکه در این شهر غریب، مسیر بیراهه را انتخاب کنیم b. In order to evade city traffic, Anthony took a detour. آنتونی به منظور فرار از ترافیک شهر، از جاده فرعی رفت c. The detour took us ten miles off our course. جاده فرعی، ده مایل مسیر ما را کوتاه تر کرد

Awesome

راهنما causing or showing great fear, wonder, or respect سهمگین ، پرهیبت ، باشکوه a. Tourists often hire guides. توریست ها اغلب راهنما استخدام می کنند b. The Indian guided the hunters through the forest. سورخ پوستان شکارچیان را به جنگل هدایت کردند c. Use the suggestions in the handbook as a study guide. از توصیه هایی که در کتاب راهنما آمده، به عنوان الگوی مطالعه استفاده کن

Verdict

رای ، عقیده decision of a jury; judgment تصمیم یک هیئت منصفه ، قضاوت a. The jury returned a verdict of guilty for the traitor. هیئت منصفه,حکم مجرم بودن خائن را استرداد کرد b. We were cautioned not to base our verdict on prejudice. به ما هشدار داده شد که رای خود را بر اساس تعصب قرار ندهیم c. Baffled by the verdict, the prosecutor felt that the evidence had been ignored. دادیار که از حکم دادگاه گیج شده بود,احساس کرد مدارک نادیده گرفته شده اند

Consent

رضایت دادن agree; give permission or approval موافقت کردن ، اجازه یا رضایت دادن a. My teacher consented to let our class leave early. معلم موافقت کرد، دانش آموزان کلاس را زودتر ترک کنند b. David would not consent to our plan. دیوید با طرح ما موافقت نمی کرد c. The majority of our club members consented to raise the dues. اکثریت اعضا باشگاه با افزایش حق عضویت موافقت کردند

Compete

رقابت کردن try hard to get something wanted by others; be a rival تلاش سخت برای دست آوردن چیزی که دیگران هم خواهان آن هستند ، رقابت کردن a. Steffi Graf was challenged to compete for the tennis title. استفی گرفبه مبارزه دعوت شد تا برای عنوان قهرمانی تنیس مسابقه دهد b. The runner was reluctant to compete in front of his parents for the first time. دونده تمایلی نداشت که برای اولین بار در جلوی والدین خود، در مسابقه شرکت کند c. When the amateur became a pro, he had to compete against better men. وقتی که آماتور، یک بازیکن حرفه ای شد، مجبور بود که با مردان برتری مسابقه دهد

Rival

رقیب person who wants and tries to get the same thing as another; one who tries to equal or do better than another رقیب ، حریف a. The boxer devised an attack which would help him to be victorious over his young rival. بوکسور حمله ای را طراحی کرد که به او کمک کند تا بر حریف جوان خود، پیروز شود b. Sherry didn't like to compete because she always thought her rival would win. شری دوست نداشت که در مسابقه شرکت نماید چون همیشه فکر می کرد حریفش برنده خواهد بود c. Seidman and Son decided to migrate to an area where they would have fewer rivals. سیدمن و "سان" تصمیم گرفتند تا به منطقه ای بروند که رقبای کمتری داشته باشند

Resent

رنجیدن از feel injured and angered at (something) از چیزی احساس آزردگی خاطر یا عصبانیت کردن a. Bertha resented the way her boyfriend treated her. برتا" از رفتار دوست پسرش رنجیده شد b. The earthquake victim resented the poor emergency care. قربانیان زلزله از مراقبت های ضعیف اضطراری آزرده شدند c. Columbus resented the fact that his crew wanted to turn back. کلمبو از این حقیقت که سرنشینان کشتی اش می خواستند برگردند، آزرده شد

Clergy

روحانیت persons prepared for religious work; clergymen as a group افرادی که برای کار مذهبی آماده می شوند ، مجموعه روحانیون a. We try never to hinder the clergy as they perform their sacred tasks. هنگامی که روحانیون در حال انجام وظایف مقدسشان هستند,تلاش می کنیم هرگز مانع آنها نشویم b. Friar Tuck was a member of the clergy who loved a jolly jest. فریرتاک یکی از روحانیون بود که عاشق لطیفه های شاد بود c. The majority of the clergy felt the new morality was a menace to society. اکثر روحانیون احساس می کردند که اخلاقیات جدید,تهدیدی برای جامعه است

Journalist

روزنامه نگار one who writes for, edits, manages, or produces a newspaper or magazine کسی که برای روزنامه یا مجله مطلب می نویسد ، ویرایش می کند و روزنامه یا مجله ای را تولید یا اداره می کند ، روزنامه نگار a. There were four journalists covering the murder story. چهار روزنامه نگار از جریان قتل گزارش تهیه کردند b. Barbara's experience working at a book store wasn't adequate preparation for becoming a journalist. تجربه ی کاری "باربارا" در یک کتاب فروشی، به اندازه کافی او را برای روزنامه نگار شدن، آماده نکرد c. A journalist must have a comprehensive knowledge of the city where he or she works. روزنامه نگار باید اطلاعات جامعی از شهری که در آن جا کار می کند، داشته باشد

Rural

روستایی in the country روستایی a. Tomatoes are less expensive at the rural farm stand. گوجه فرنگی در غرفه کشاورزی روستایی ارزان تر است b. Rural areas are not densely populated. مناطق روستایی پر جمعیت نیستند c. The rural life is much more peaceful than the city one. زندگی روستایی بسیار آرامتر از مناطق شهری است

Lubricate

روغن کاری کردن make (machinary) smooth and easy to work by putting on oil, grease, or a similar substance با قرار دادن روغن ، گریس و مواد مشابه ، کار با ماشین آلات را راحت و هموار کردن ، روغن کاری کردن a. The bulky wheels of a railroad train must be lubricated each week. چرخ های گنده قطار، بایستی هر هفته روغن کاری شوند b. A large quantity of grease is needed to lubricate an airplane engine. مقدار زیادی گریس برای روغن کاری کردن موتور هواپیما، مورد نیاز است c. When a watch is lubricated, it keeps more accurate time. وقتی یک ساعت روغن کاری می شود، وقت را دقیق تر نشان می دهد

Proper

رونق گرفتن be successful; have good fortune موفق بودن ، اقبال خوب داشتن a. Howard Hughes owned numerous businesses and most of them prospered. هاوردهیوزتجارت های زیادی داشت و در بیشتر آنها موفق بود b. No one should prosper from the misfortunes of his or her friends. هیچکس نبایستی با بدبیاری های دوستانش، پیشرفت کند c. The annual report showed that the new business was prospering. گزارش سالانه نشان می داد که تجارت جدید رونق گرفت

Upholstery

رویه coverings and cushions for furniture روکش ها و رویه های مبل a. Our old sofa was given new velvet upholstery. به کاناپه ی قدیمی مان روکش مخمل جدیدی داده شد b. The Browns' upholstery was so new that we were wary about visiting them with the children. رومبلی ها ی خانواده براون آنقدر جدید و نو بود که مراقب بودیم با بچه ها به دیدن آنها نرویم c. Thirty-five dollars was the estimate for changing the upholstery on the dining-room chairs. برآورد تعویض روکش صندلی های اتاق ناهار خوری سی و پنج دلار بود

Frank

رک و راست free in expressing one's real thoughts, opinions, or feelings; not hiding what is in one's mind در بیان اندیشه ها ، عقاید و احساسات واقعی آزاد است ، آنچه در ذهن است پنهان نمی کند ، رک a. Never underestimate the value of being frank with one another. هرگز ارزش روراست بودن با یکدیگر را دست کم نگیرید b. Eretha was completely frank when she told her friend about the sale. ارتا وقتی که با دوستش راجع به حراجی صحبت می کرد کاملا صادق بود c. People liked Duffy because they knew he would be frank with them. مردم "دافی" را دوست داشتند چون آنها می دانستند که او با آنها بی شیله و پیله است

Sneer

ریشخند کردن show scorn or contempt by looks or words; a scornful look or remark با نگاه یا حرف تمسخر و تحقیر نشان دادن ، نگاه یا حرف تمسخر آمیز a. The journalists were cautious about sneering at the Secretary of Defense. روزنامه نگاران مواظب بودند که وزیر دفاع را مسخره نکنند b. "Wipe that sneer off your face!" the dean told the delinquent. سرکشیش به شخص خطاکار گفت: "پوزخند نزن!" c. When offered a dime as a tip, the taxi driver sneered at his rider. وقتی به راننده تاکسی یک سکه ده سنتی به عنوان انعام پیشنهاد شد، پوزخندی به مسافرش زد

Radical

ریشه ای ، افراطی ، تندرو going to the root; fundamental; extreme; person with extreme opinions تا به ریشه پیش رفتن ، بنیادی ، افراطی ، شخصی با عقاید افراطی a. The tendency to be vicious and cruel is a radical fault. گرایش به شرارت و ظلم، اشتباه اساسی است b. We observe that the interest in radical views is beginning to subside. شاهد آن هستیم که علاقه به نظرات افراطی رو به کاهش است c. Because Richard was a radical, the Conservative Party would not accept him as a candidate. حفظ محافظه کار به دلیل اینکه "ریچارد" یک شخص تندرویی بود، او را به عنوان کاندیدا نپذیرفت

Kneel

زانو زدن go down on one's knees; remain on the knees زانو زدن ، روی زانو ماندن a. Myra knelt down to pull a weed from the drenched flower bed. میرا زانو زد تا علف هرزی را از شکست غمگین نمی شد b. The condemned man knelt before the monarch and pleaded for mercy. مرد محکوم در مقابل پادشاه زانو زد و تقاضای بخشش نمود c. Kneeling over the still figure, the lifeguard tried to revive him. نجات غریق که روی چهره ی بیحرکت زانو زده بود,سعی کرد او را به هوش آورد

Toil

زحمت hard work; to work hard; move with difficulty کار سخت ، سخت کار کردن ، به سختی کار کردن a. The feeble old man toiled up the hill. پیرمرد نحیف به زحمت از تپه بالا رفت b. After years of toil, scientists disclosed that they had made progress in controlling the dreaded disease. بعد از سال ها کار سخت، دانشمندان نشان دادند که در مهار کردن بیماری کشنده پیشرفت کرده اند c. Despite all his toil, Fred never succeeded in reaching his goal. فرد، به رغم زحمت فراوان، هرگز موفق نشد به هدف خود برسد

Feminine

زنانه of women or girls زنانه ، مونث a. When my sister wants to look feminine, she changes from dungarees into a dress. وقتی خواهرم می خواهد تا زنانه تر به نظر آید، او لباس کارش را عوض می کند و پیراهن زنانه می پوشد b. Some men cannot resist staring when they see a woman who is especially feminine. بعضی از آقایان وقتی زنی را می بینند که خیلی خانم است,نمی توتنند دست از خیره شدن بردارند c. My brother is ashamed to cry at a sad movie because people might think he is behaving in a feminine manner. برادرم خجالت می کشد تا گریه کند در هنگام دیدن فیلم غم انگیز زیرا مردم ممکن است اینطور فکر کنند که او رفتاری زنانه دارد

Wasp

زنبور بدون عسل an insect with a slender body and powerful sting حشره ای با بدنی باریک و کشیده و نیشی قوی a. When the wasps descended on the picnic, we ran in all directions. وقتی زنبور ها به سمت ما در پیک نیک سرازیر شدند,ما هر کدام به سویی فرار کردیم b. A swarm of wasps attacked us as we were reclining on the porch. همینطور که در ایوان دراز کشیده بودیم فوجی از زنبورها به ما حمله کردند c. The piercing sting of a wasp can be very painful. نیش سوراخ کننده زنبور میتوتند بسیار دردناک باشد

Harmony

سازگار situation of getting on well together or going well together; sweet or musical sound هماهنگی ، صدای موزون و شیرین a. We hoped the incident would not disrupt the harmony that existed between the brothers. ما امیدوار بودیم که درگیری، توافقی را که بین برادرها بود، به هم نزند b. I am sympathetic to Warren because his plans are in harmony with mine. من با "وارن" هم فکر هستم چون نقشه های او با طرح های من، همخوانی دارند c. We responded to the harmony of the song by humming along. ما به هارمونی آهنگ با زمزمه ی همزمان، پاسخ دادیم

Annual

سالی یکبار ، سالانه once a year; something that appears yearly or lasts for a year سالی یکبار ، چیزی که هر ساله پدیدار می شود یا به مدت یک سال طول می کشد ، سالانه a. The annual convention of musicians takes place in Hollywood. همایش سالیانه موسیقی دانان در هالیوود برگزار می شود b. The publishers of the encyclopedia put out a book each year called an annual. ناشران دایره المعارف هر سال کتابی را منتشر می کنند که سالنامه نامیده می شود c. Plants that live only one year are called annuals. گیاهانی که فقط یک سال دوام می آورند، یک ساله نامیده می شوند What Did You Have for Breakfast? صبحانه چه خوردید؟ A parents' organization to protect children's health appealed to a Senate committee to outlaw television commercials that promote the purchase of sugary products. Too much advertising urges the young child to eat caramels, chocolate, cookies, and pastries. This results in poor eating habits and leaves youngsters undernourished and subject to rapid tooth decay and other diseases. To illustrate the extent of the problem, a recent survey of one typical day of CBS's Channel 7 in Boston between 7 A.M. and 2 P.M. disclosed 67 commercials for sweet-tasting products. Several witnesses said that many children's cereals contained more than 50 percent sugar, that children often forced their parents to buy the cereals, and that excessive use of sugar from cereals, soft drinks and snack foods is a national disaster. Dr. Jean Mayer, professor of nutrition at Harvard University, recommended censoring the culprits in advertising for juvenile viewers. Recognizing the powerful opponents in the food industry who will resist control, Dr. Mayer said that no feeble efforts will do. "Sugar-coated nothings," he added, "must cease to be the standard diet of the American child." Other witnesses pointed out that many cereal boxes, as bait for the children, used offers of dolls, balloons, airplane or car models, magic kits, monster cutouts and similar trifles, but the cereal inside the box, they insisted, had no more food value than the container it came in. با وجود جنگ, بیماری و بلایای طبیعی, دنیای ما انفجاری از جمعیت را تجربه می کند که زندگی ما را آنگونه که آنرا شناخته ایم, تهدید به تغییر یا اختلال می کند. به تعداد وسیعی از افراد باید غذا و اسکان داد و در این فرآیند سیلی از مشکلات بر بشریت فرود آمده است. اولین مشکل, آلودگی هوا و آلودگی منابع آب بوده است. مشکل دوم اتمام سریع مواد سوخت, مواد معدنی و دیگر منابع طبیعی بوده است. دامنه ی واکنش مردم نسبت به این وضعیت از ناباوری محض تا نگرانی اغراق آمیز بوده است. از آنجائیکه دانشمندان خود پیرامون شدت این معضل توافق ندارند, قطعا دانش ضعیف ما قادر به ارائه اقدام و راه حل صحیح نیست. اما نمی توانیم آرام باشیم زیرا موارد زیادی در خطر است. از اینرو مجبوریم تلاشهایمان را یکپارچه کنیم تا مطمئن شویم که حیات انسان در این سیاره به پایان نمی رسد.باید بیاموزیم نسبت به هدایای طبیعی که قبلا آنها را سرسری گرفته ایم صرفه جو و حتی خسیس باشیم. اگر گذشته ی ما اتلاف بی دقت دارایی های طبیعی ما را نشان می دهد باید برای استفاده از آنها راهنمای هوشمندانه ای پیدا کنیم تا شاید حاکم جهانی بمانیم که دارای آرامش و وفور است. یک انجمن اولیا که از سلامت کودکان همایت می کند از یکی از کمیته های مجلس سنا درخواست کرد که پیامهای بازرگانی تلوزیونی را که محصولات قندی را ترویج می کنند, خلاف قانون اعلام کند. تبلیغ بسیار زیاد کودک را وادر می کند که کارامل , شکلات,شیرینی,بیسکویت و نان شیرینی بخورد.. این امر به عادات غذایی نامناسب منجر می شود و کودک را مبتلا به سوء تغذیه کرده و در معرض پوسیدگی دندان و دیگر بیماریها قرار می دهد. برای نشان دادن ابعاد این مسئله, یکی از بررسی های اخیر یک روز معمولی شبکه 7 سی بی اس بوستون بین ساعت 7 صبح و 2 بعد از ظهر 67 پیام بازرگانی برای محصولات قندی فاش کرد. چند شاهد گفتند که غذاهای غله ای کودکان زیادی دارای بیش از 50 درصد قند است و نیز گفتند کودکان اغلب والدینشان را مجبور می کنند که این غذاهای قندی را بخرند و گفتند که استفاده مفرط از قند این غذاهای غله ای , نوشابه ها و غذاهای کم یک فاجعه ملی است. دکتر جین مایر استاد تغذیه دانشگاه هاروارد توصیه کرد که مخالفان قدرتمند صنعت غذایی را در برابر این کنترل مقاومت خواهند کرد گفت تلاش ضعیف بی ثمر خواهد بود. وی افزود مواد غذایی بی ارزش و پوشیده از قند دیگر نباید رژیم غذایی استاندارد کودک آمریکایی باشد. شاهدان دیگر خاطر نشان کردند که بسیاری از جعبه های خوراکی, به عنوان طعمه ای برای کودکان , از هدایایی نظیر عروسک , بادبادک,هواپیما, کیت های جادوئی و موارد کم ارزش دیگر استفاده می کنند. ولی تاکید داشتند که ماده خوراکی بیش از جعبه ای که در آن قرار داشت ارزش غذایی نداشت.

Censor

سانسورچی ، سانسور کردن person who tells others how they ought to behave; one who changes books, plays and other works so as to make them acceptable to the government; to make changes in شخصی که ب هدیگران می گوید که چگونه باید رفتار کنند ، کسی که کتاب ، نمایش نامه و آثار دیگر رار به گونه ای تغییر می دهد که آن ها را برای دولت حاکم قابل قبول می سازد ، تغییر ایجاد کردن a. Some governments, national and local, censor books. بعضی از دولت های ملی و محلی، کتاب ها را سانسور می کنند b. The censor felt that fiction as well as other books should receive the stamp of approval before they were put on sale. مامور سانسور احساس کرد که کتاب های تخیلی هم مثل کتاب های دیگر، بایستی مهر تایید را قبل از فروش، دریافت کند c. Any mention of the former prime minister was outlawed by the censor. هر اشاره ای به نام نخست وزیر قبلی، توسط مامور سانسور ممنوع شد

Occupant

ساکن ، مقیم person in possession of a house, office, or position فرد مالک یک خانه ، دفتر یا منصب a. A feeble old woman was the only occupant of the shack. پیرزن نحیف، تنها ساکن آن کلبه بود b. The will disclosed that the occupant of the estate was penniless. وصیت نامه نشان داد که ساکن ملک، شخصیت بینوایی بود c. The occupant of the car beckoned us to follow him. سرنشین اتومبیل به ما اشاره کرد که دنبالش برویم

Inhabit

ساکن شدن live in اقامت داشتن در a. Eskimos inhabit the frigid part of Alaska. اسکیمو ها در منطقه قطبی آلاسکا زندگی می کنند b. Because Sidney qualified, he was allowed to inhabit the vacant apartment. چون سیدنی واجد شرایط بوداجازه یافت تا در آپارتمان خالی اقامت کند c. Many crimes are committed each year against those who inhabit the slum area of our city. هر ساله بیشتر جنایات بر علیه کسانی است که در مناطق زاغه نشین شهرمان سکونت دارند A Cup of Coffee? یک فنجان قهوه ؟ The drink with the most appeal for Americans is still coffee, but coffee addicts had better be wary of the instant forms. Greedy for customers and confident they won't lose them, companies will put their product in any instant form-liquid, powder, chips-and the coffee drinker, aware of his misfortune, finds it hard to avoid some of the more wretched instant products. The harsh fact is that an enormous quantity of instant coffee is being sold, no doubt, to nourish the popular demand for convenience. A keg of real coffee may become a museum piece as more and more people opt for instant coffee. نوشیدنی که هنوز بیشترین لذت را برای آمریکایی ها دارد قهوه است. اما بد نیست معتادان,مراقب گونه های فوری آن باشند. کمپانی ها که حرص مشتری می زنند و می خواهند مطمئن شوند که این مشتریها را از دست نخواهند داد,محصولاتشان را به هر شکل فوری ارائه خواهند کرد مایع,پودر, وخرد شده. و نوشنده ی قهوه که از بدشانسی خود آکاه است برایش دشوار است که از برخی از محصولات فوری تاسف بار پرهیز کند. بی تردید واقعیت تلخ این است که مقدار وسیعی از قهوه ی فوری برای تامین نیاز عوام به راحتی فروخته می شود. چون افراد بیشتری قهوه آماده را انتخاب می کنند, یک بشکه قهوه ای واقعی ممکن است به قطعه ای برای موزه ها تحویل شود.

Surpass

سبقت گرفتن از do better than; be greater than; excel بهتر بودن از ، بیشتر بودن از ، برتری داشتن a. The machines of the twentieth century surely surpass those of earlier times. ماشین های قرن بیستم، مطمئناً از دوره های قبلی بهتر هستند b. Most farmers believe that rural life far surpasses urban living. بیشتر کشاورزان بر این عقیده هستند که زندگی روستایی خیلی بهتر از زندگی شهری است c. It is undeniable that a cold lemonade in July cannot be surpassed. بدون شک در ماه جولای هیچ چیز نمی تواند بهتر از یک لیموناد خنک باشد

Baffle

سر در گم کردن be too hard to understand or solve درک یا حل آن بسیار دشوار است ، مبهوت کردن a. How so mediocre a player earned so much money baffled me. اینکه چگونه یک بازیکن معمولی اینطور پولدار شد، مرا متحیر ساخت b. The topic of relativity is a baffling one. موضوع نظریه نسبیت، موضوعی گیج کننده است c. Sherlock Holmes would undoubtedly have been baffled by the way the crime was committed. شرلوک هولمز مسلماً از نحوه رخ دادن جنایت گیج شده بود

Panic

سراسیمگی ، هول unreasoning fear; fear spreading through a group of people so that they lose control of themselves ترس بی دلیل ، ترسی که در بین گروهی از افرا دفراگیر می شود بگونه ای که کنترل خود را از دست می دهند a. The leader of the lost group appealed to them not to panic. رهبر گروه بازنده، از آنان خواست که وحشت نکنند b. When the danger was exaggerated, a few people started to panic. وقتی که در مورد خطر اغراق شد، تعدادی از مردم به وحشت افتادند c. The source of panic in the crowd was a man with a gun. منشأ ترس در میان جمعیت، یک مرد مسلّح بود

Morgue

سردخانه place where bodies of unknown persons found dead are kept; the reference library of a newspaper office مکانی که در آن اجساد افراد ناشناسی که مرده یافت می شوند نگهداری می شود ، کتابخانه ی مرجع یک دفتر روزنامه a. There is a slender chance that we can identify the body in the morgue. احتمال ضعیفی وجود دارد که بتوتنیم جسد داخل سردخانه را شناسایی کنیم b. Bodies in the morgue are preserved by low temperatures. اجساد داخل سردخانه در دمایی پایین نگهداری می شوند c. In the morgue of the New York Times there are biographies of most famous people. در آرشیو مجله نیویورک تامیز زندگی نامه ی معروفترین شخصیت ها وجود دارد

Bewildered

سردرگم کردن confused completely; puzzled کاملاً گیج ، مبهوت a. The lawyer was bewildered by his client's lack of interest in the case. وکیل از بی علاقگی موکلش به پرونده متحیر شد b. His partner's weird actions left Jack bewildered. کارهای غیر عادی همسر "جک"، او را شگفت زده کرد c. Bewildered by the sudden hazy weather, he decided not to go to the beach. او که از هوای غبارآلود ناگهانی، متحیر شده بود، تصمیم گرفت به ساحل نرود

Rapid

سریع very quick; swift بسیار سریع ، تند a. We took a rapid walk around the camp before breakfast. ما قبل از صبحانه گشت سریعی اطراف اردوگاه زدیم b. If you work rapidly ,you can complete the test in twenty minutes. اگر سریع کار کنی می توانی امتحان را ظرف بیست دقیقه تمام کنی c. The response to the surprise attack was a rapid retreat. واکنش نسبت به حمله غیر مترقبه، یک عقب نشینی سریع بود

Tradition

سنت beliefs, opinions, and customs handed down from one generation to another باور ها ، اعتقادات و رسومی که از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود a. The father tried to persuade his son that the tradition of marriage was important. پدر سعی می کرد پسرش را متقاعد کند که سنت ازدواج حائز اهمیت است b. All religions have different beliefs and traditions. همه مذاهب باورها و سنت های متفاوتی دارند c. As time goes on, we will eliminate traditions which are meaningless. با پیشرفت زمان سنت های بی معنی را کنار می گذاریم

Document

سند something handwritten or printed that gives information or proof of some fact چیز دستنویس یا تایپ شده که درباره ی حقیقتی شواهد یا اطلاعات می دهد a. Newly discovered documents showed that the prisoner was obviously innocent. مدارک به تازگی کشف شده نشان داد که زندانی کاملا بی گناه است b. The documents of ancient Rome have survived many centuries. اسناد روم باستان قرن های زیادی به جای مانده اند c. We were reluctant to destroy important documents. مایل نبودیم که اسناد مهم را از بین ببریم

Quota

سهمیه share of a total due from or to a particular state, district, person, etc. سهمی از یک کل برای یک ایالت ، بخش ، شخص و غیره ، حصه a. The company revealed a quota of jobs reserved for college students. شرکت سهمیه کاری رزرو شده برای دانشجویان کالج را اعلام نمود b. There was a quota placed on the number of people who could migrate here from China. سهمیه ای برای تعداد افرادی که می توانستند از چین به اینجا مهاجرت کنند، مقرر شده بود c. Lieutenant Dugan doubted that a quota had been placed on the number of parking tickets each police officer was supposed to give out. ستوان "دوگان" شک داشت که آیا سهمیه ای برای تعداد برگ های جریمه ای که یک افسر پلیس قرار است صادر کند، مقرر شده باشد

Undernourished

سوء تغذیه not sufficiently fed مبتلا به سوء تغذیه a. The undernourished child was so feeble he could hardly walk. کودک مبتلا به سوء تغذیه چنان ضعیف شده بود که به سختی راه می رفت b. There is evidence that even wealthy people are undernourished because they do not eat sufficient quantities of healthful foods. شواهدی وجود دارد که نشان می دهد حتی مردم ثروتمند هم دچار سوء تغذیه هستند، چون آنها غذای سالم به مقدار کافی نمی خوردند c. An infant who drinks enough milk will not be undernourished. نوزادی که شیر به مقدار کافی می خورد، مبتلا به سوء تغذیه نمی شود

Mount

سوار شدن ، بالا رفتن get up on سوار شدن ، بالا رفتن از a. Congressman Gingrich mounted the platform to make his speech. گینگریچ نماینده کنگره، برای ایراد سخنرانی از تریبون بالا رفت b. The watchman mounted the tower to see if there were any people in the vicinity. خواهرم نتوانست سوار اسب شود بنابراین آنها در عوض، یک اسب کوچک به او دادند c. My sister couldn't mount the horse so they gave her a pony instead. خواهرم نتوانست سوار اسب شود بنابراین آنها در عوض، یک اسب کوچک به او دادند

Pierce

سوراخ کردن go into; go through; penetrate وارد شدن ، داخل شدن ، نفوذ کردن a. My sister is debating whether or not to get her ears pierced. خواهرم در مورد این قضیه بحث می کند که ایا گوشش را سوراخ کند یا نه b. I tried to ignore his bad violin playing, but the sound was piercing. سعی کردم توجهی به نواختن بد ویولون او نکنم، اما صدایش داشت گوش هایم را کر می کرد c. Halloran violently pierced the skin of his rival, causing massive bleeding. هالوران به طور وحشیانه ای، پوست رقیبش را پاره کرد و موجب خونریزی شدیدی شد

Scald

سوزاندن ، سوختگی pour boiling liquid over; burn with hot liquid or steam; heat almost to the boiling point مایع داغ روی چیزی ریختن ، با بخار یا مایع داغ سوزاندن ، تقریباً تا نقط ی جوش حرارت دادن a. Do not neglect to scald the dishes before drying them. فراموش نکن قبل از خشک کردن ظروف,آنها را خوب با آب جوش بشویی b. The scalding lava pouring from the mountain placed everyone in peril. گدازه های جوشانی که از کوه بیرون می ریخت,همه را با آب جوش سوزاند c. By being hasty, Stella scalded her hand. استلا بخاطر شتاب زدگی,دستش را با آب جوش سوزاند

Mourn

سوگواری کردن grieve; feel or show sorrow for غصه دار بودن ، ابراز یا احساس اندوه کردن a. Sandra did not cease to mourn her lost friend. ساندرا دست از عزاداری کردن برای دوست از دست رفته اش بر نمی داشت b. The entire city mourned for the people lost in the calamity. تمام شهر در غم مردم فوت شده در فاجعه، در ماتم بود c. We need not mourn over trifles. لازم نیست غم چیزهای بی ارزش را بخوریم

Grateful

سپاسگزار feeling gratitude; thankful احساس قدر دانی کردن ، ممنون a. The majority of pupils felt grateful for Mr. Ash's help. اکثر دانش آموزان به خاطر کمک اقای "اش"، سپاسگزار بودند b. We were grateful that the gloomy weather cleared up on Saturday. خوشحال بودیم که هوای ابری در روز شنبه صاف شد c. In his letter, Waldo told how grateful he was for the loan. والدو در نامه اش اعلام کرد که چقدر ممنون بود به خاطر وامی که به او داده بودند

Uneventful

سیاهرگ ، رگه without important or striking happenings بدون رخدادی مهم ی اقابل ملاحظه a. A vein of lunacy seemed to run in the family. به نظر می رسید که حالت دیوانگی گریبان گیر خانواده شده است b. Mario's wrist was severely cut by the rock, causing his vein to bleed heavily. مُچ دست ماریو توسط صخره به شدت بریده شد و باعث شد که خون زیادی از رگ او برود c. Explorations disclosed the rich vein of copper in the mountain. اکتشافات رگه غنی ای از مس را در کوه نشان داد

Torrent

سیلاب any violent, rushing stream; flood هر جریان خروشان و خشن a. A massive rain was coming down in torrents. باران سنگینی به صورت سیلاب در حال باریدن بود b. In the debate, a torrent of questions was asked. در بحث، سیلی از سوالات پرسیده شد c. After trying to defraud the public, Lefty was faced with a torrent of charges. لفتی پس از تلاش برای کلاهبرداری عموم، با سیلی از اتهامات مواجه شد

Cinema

سینما moving picture تصویر متحرک a. Censors have developed a rating system for the cinema. مأمورین سانسور، سیستم طبقه بندی فیلم های سینما را ایجاد کرده اند b. Today's cinema is full of homicides and violence. فیلم سینمایی امروزی، پر از قتل و خشونت است c. A best-seller is often the source of cinema stories. کتاب پر فروش، اغلب منشأ داستان های سینمایی هستند

Jolly

شاد ، خوش merry; full of fun شاد ، مملوء از خنده a. The jolly old man, an admitted bigamist, had forgotten to mention his first wife to his new spouse. پیرمرد شاد، که بنا به اعتراف خود دو زنه بود، فراموش کرده بود به همسر جدیدش حرفی از زن اول خود بزند b. When the jolly laughter subsided, the pirates began the serious business of dividing the gold. وقتی که سروصدای خنده های شادی کاهش یافت، دزدان دریایی شروع به تقسیم طلاها کردند c. Are you aware that a red-suited gentleman with a jolly twinkle in his eyes is stuck in the chimney? خبر داری مردی که لباس قرمز بر تن داشت و برق شادی در نگاهش بود، در دودکش گیر کرده است؟

Evade

شانه خالی کردن ، فرار کردن get away from by trickery or cleverness با کلک یا زرنگی از چیزی دور شدن a. Juan tried to evade the topic by changing the subject. جوان با عوض کردن موضوع از بحث طفره رفت b. In order to evade the police dragnet, Ernie grew a beard. ارنی برای فرار از دام پلیس، ریش گذاشت c. The prisoner of war evaded questioning by pretending to be sick. با تظاهر به بیماری، زندانی جنگی از بازجویی طفره رفت

Merit

شایستگی goodness; worth; value خوبی ، ارزش a. There is little merit in lying to those you love. ارزش ندارد به کسانی که دوستشان داری دروغ بگویی b. My brother was promoted because of merit, not because of friendship. برادرم به خاطر شایستگی، ترفیع گرفت نه به خاطر روابط دوستی c. Do you think the tradition of marriage has any merit? برادرم به خاطر شایستگی، ترفیع گرفت نه به خاطر روابط دوستی

Ambush

شبیخون زدن a trap in which soldiers or othe enemies hide to make a surprise attack دامی که در آن سربازان یا دشمنان دیگر مخفی می شوند تا غافلگیرانه حمله کنند ، کمین a. The ambush became a tragedy for those who attempted it because they were all killed. کمینگاه برای کسانی که می خواستند آن را بگیرند تبدیل به فاجعه شد، چون همه آنها کشته شدند b. General Taylor raved about the ingenious ambush he planned. ژنرال "تایلور" درباره حمله ماهرانه ای که طراحی کرده بود، با حرارت صحبت کرد c. The troops lay in ambush in the dense woods all through the night. سربازان در جنگل انبوه، تمام شب را در کمین نشسته بودند

Hasty

شتابزده ،‌عجول quick; hurried; not well thought out سریع ، شتابزده ، خوب روی آن فکر نشده است a. A hasty glance convinced him that he was being followed. نگاهی سریع او را مطمئن ساخت که تعقیبش می کنند b. Rather than make a hasty decision, Mr. Torres rejected the offer. آقای "تورس" به جای گرفتن تصمیم عجولانه، آن پیشنهاد را رد کرد c. Myra apologized for the hasty visit. میرا به خاطر ملاقات عجولانه، عذرخواهی نمود

Valiant

شجاع brave; courageous شجاع ، دلیر ، پر دل و جرات a. Robin Hood was valiant and faced his opponents without fear. رابین هود شجاع بود و بدون ترس در مقابل مخالفینش می ایستاد b. The valiant paratroopers led the invasion. جمعی یگان چتربازان شجاع، حمله را رهبری کردند c. Grandma Joad had the ability to be valiant when the need arose. مامان بزرگ "جود" این توانایی را داشت که در صورت لزوم، شجاع باشد

Gallant

شجاع brave; showing respect for women شجاع ، کسی که برای خانم ها احترام نشان می دهد ، زن نواز a. The pilot swore a gallant oath to save his buddy. خلبان سوگند دلیرانه یاد کرد دوستش را نجات دهد b. Many gallant knights entered the contest to win the princess. شوالیه های شجاع زیادی برای رسیدن به شاهزاده به رقابت پرداختند c. Ed is so gallant that he always gives up his subway seat to a woman. " اد" آنقدر برای زنان احترام قائل است که همیشه جای خود را در مترو به خانم ها می دهد The Guitar گیتار It is impossible to exaggerate the popularity of the guitar .One out of every four amateur musicians in the United States plays the guitar. Even a mediocre player can produce a variety of music with this unique instrument. Trying to find valid reasons for the guitar's ability to survive through the years isn't hard. One weird theory by a prominent musicians states that guitarists find security hiding behind the bulky instrument. But most people are reluctant to accept this idea because there are more obvious reasons for playing a guitar. It can be carried anywhere, it is inexpensive to buy, and only a few lessons are required to learn to play it well. نمیتوان محبوبیت گیتار را غلو کرد.در ایالات متحده از هر چهار موسیقیدان غیر حرفه ای یک نفر گیتار می نوازد.با این ابزار منحصر به فرد حتی یک نوازنده معمولی می تواند آهنگ های مختلفی را بنوازد. تلاش برای یافتن علل توانایی پایداری گیتار در طول سال ها دشوار نیست. یک فرضیه عجیب توسط یک موسیقیدان برجسته بیان میکند که نوازندگان گیتار با پنهان شدن پشت این ابزار حجیم امنیت می یابند.اما اکثر افراد مایل به پذیرش این اندیشه نیستند زیرا برای نواختن گیتار دلایل آشکارتری وجود دارد. همه جا می توان آنرا حمل کرد، خرید آن پرهزینه نیست و تنها چند درس لازم است که یاد بگیریم آنرا خوب بنوازیم.

Lunatic

شجاعت crazy person; insane; extremely foolish شخص دیوانه ، لایعقل ، بسیار احمقاته a. The valor of the Vietnam veterans deserves the highest com me ndation. شجاعت سربازان قدیمی ویتنام سزاوار بالاترین ستایش است b. No one will dispute the valor of Washington's men at Valley Forge. هیچ کس به شجاعت مردان "ایران" در دفاع مقدس تردید نمی کند c. The fireman's valor in rushing into the flaming house saved the occupants from a horrid fate. شجاعت مامور آتش نشانی در شتافتن به سوی خانه مشتعل، ساکنین را از مرگ وحشتناک نجات داد

Severity

شدت strictness; harshness; plainness; violence سخت گیری ، خشونت ، سادگی a. The severity of the teacher was not appreciated by the pupils until they reached the final examinations. دانش آموزان سختگیری معلم را نمی دانستند تا اینکه امتحانات آخر ترم شروع شد b. The severity of the Black Plague can be imagined from the fact that thirty percent of the population died. وخامت "طاعون سیاه" را می توان از این حقیقت فهمید که سی در صد جمعیت تلف شدند c. Rosita complained to the principal about the severity of the punishment which the Student Court gave to her. رزیتا نزد مدیر از سختی مجازاتی که دادگاه دانشجویی برای او در نظر گرفته بود، اظهار نارضایتی می کرد

Biography

شرح حال the written story of a person's life; the part of literature that consists of biographies داستان مکتوب زندگی یک شخص ، بخشی از ادبیات که از زندگینامه تشکیل می شود a. Our teacher recommended the biography of the architect Frank Lloyd Wright. معلم ما زندگی نامه ی معمار فرانک لوید رایت را توصیه کرد b. The reading of a biography gives a knowledge of people and events that cannot always be obtained from history books. خواندن یک زندگی نامه, اطلاعاتی را از افراد و وقایعی به ما می دهد که همیشه نمی توان از کتابهای تاریخی بدست آورد c. The biography of Malcolm X is a popular book in our school. زندگینامه ی مالکوم اکس در مدرسه ی ما کتاب معروفی است

Wager

شرط بندی bet شرط a. I lost a small wager on the Superbowl. من شرط کوچکی را در سوپر باولینگ باختم b. After winning the wager, Tex treated everyone to free drinks. بعد از اینکه تکس شرط بندی را برد همه را به نوشیدنی مجانی مهمان کرد c. It is legal to make a wager in the state of Nevada. شرط بندی در ایالت نوادا قانونی است Punishment for Drug Abuse تنبیه بخاطر سوء استفاده از مواد A recent attempt by New Jersey's attorney general to lessen the penalties for use of marijuana has caused fierce arguments around the country. Those who detest the drug users sneer and scowl at the light treatment of offenders. They reject the attorney general's recommendation as lacking a morsel of sense, claiming it would only encourage more drug abuse. They consider the drug addict much like vermin that must be stamped out. Such citizens continually wail for stiffer penalties. Those in favor of a milder approach to the drug problem point to the poor results achieved by prison terms. They feel addicts should be given medical help. Also, in enforcing harsh drug laws, police tend to be viewed as a symbol of unwelcome authority. The problem demands a solution. We cannot remain neutral or unconcerned, nor can we afford to muddle through with ineffective measures, for this is not a trifling matter. تلاش اخیر دادستان کل نیوجرسی برای کاهش مجازات استفاده از ماری جوانا در سراسر کشور باعث بحثهای شدیدی شده است. آنان که از مصرف کنندگان مواد مخدر متنفرند, از برخورد ملایم با متخطی ها ناراحت شده وآنرا مسخره می کنند.اینگونه افراد توصیه های دادستان کل را رد می کنند بخاطر اینکه فاقد ذره ای عقل و منطق است و ادعا می کنند که این عمل تنها باعث ترغیب سوء استفاده بیشتر از مواد مخدر می شود. آنها معتاد به مواد مخدر را همچون حشره ای موذی تلقی می کنند باید از بین برود. چنین افرادی دائم برای مجازاتهای سخت تر فریاد می زنند. آنان که هوادار برخورد ملایم تری با مسئله مواد مخدر هستند به نتایج ضعیفی اشاره می کنند که از طریق دوره های زندان بدست آمده است. این افراد معتقدند که باید به معتادان کمک پزشکی داده شود. نیز در اجرای قوانین شدید مواد مخدر,پلیس ممعمولا نماد و سمبل اقتدار ناخواسته تلقی می شود. این مسئله نیاز به راه حل دارد.ما نمی توانیم بی خیال یا بی طرف بمانیم ونمی توانیم با اقدامات بی ثمر به نتیجه برسیم زیرا این مشکل, مسئله کم اهمیتی نیست.

Commence

شروع کردن begin; start آغاز کردن ، آغاز شدن a. Graduation will commence at ten o'clock. جشن فارغ التحصیلی ساعت ده شروع خواهد شد b. Bella hesitated before commencing her speech. جشن فارغ التحصیلی ساعت ده شروع خواهد شد c. The discussion commenced with a report on urban affairs. بحث یا گزارشی در مورد فعالیت های شهری، شروع شد

Oral

شفاهی ، دهانی spoken; using speech; of the mouth کلامی ، به کاربرنده ی کلام ، دهانی ، شفاهی a. An oral agreement is not enough; we must have a written promise. توافق شفاهی کافی نیست,ما به یک تعهد کتبی نیاز داریم b. Oral surgery is necessary to penetrate to the diseased root. عمل جراحی دهان برای دسترسی به ریشه ی خراب دندان مورد نیاز است c. His unique oral powers made Lincoln a man to remember. قدرت کلامی منحصر به فرد لینکلن او را مردی به یادماندنی ساخت

Evidence

شهادت ، گواه that which makes clear the truth or falsehood of something آنچه درستی یا کذب چیزی را آشکار می سازد ، شواهد ، مدارک a. Each juror felt he needed more evidence before voting to convict the former football star. هر یک از اعضای هیئت منصفه، احساس کردند قبل از اینکه بخواهند رای به محکومیت ستاره قبلی فوتبال بدهند، به شواهد بیشتری نیاز دارد b. Her many awards were evidence enough that Leona excelled in typing. جوایز بسیار او، دلیل کافی بود بر اینکه "لیونا" در تایپ کردن رقیبی نداشت c. Our teacher ignored the evidence that Simon had cheated on the test. معلم ما مدرکی را که "سیمون" در امتحان تقلب کرده بود نا دیده گرفت

Urban

شهری of or having to do with cities or towns از شهر یا مربوط به شهر a. Many businesses open offices in urban areas. بسیاری از مشاغل، دفاتری را در مناطق شهری دایر می کنند b. I plan to exchange my urban location for a rural one. من قصد دارم مکان شهری خود را با یک جای روستایی عوض کنم c. Only a small minority of the people of the United States live far from any urban area. تنها اقلیت کوچکی از مردم ایالات متحده، دور از مناطق شهری زندگی می کنند

Witty

شوخ cleverly amusing به شکل زیرکانه ای خنده دار a. Mr. Carlson's witty introduction qualifies him as a first-rate speaker. برنامه معرفی شوخ طبعانه آقای ""کارلسون" او را بهترین سخنران می کند b. Fay is too slow to appreciate such witty remarks. فای در فهم چنین اظهارات شوخ طبعانه ای، بسیار کند است c. The lawyer tried to prosecute the case by being witty and thereby entertaining the jury. وکیل سعی کرد که پرونده را با شوخ طبعی دنبال کند و بدین وسیله هیئت منصفه را سرگرم نماید

Jest

شوخی کردن ، شوخی joke; fun; mockery; thing to be laughed at; to jock; poke fun جک ، خنده ، تمسخر ، چیزی که باید به آن خندید ، دست انداختن ، مسخره کردن a. Though he spoke in jest, Mark was undoubtedly giving us a message. اگرچه "مارک" به شوخی صحبت می کرد، اما داشت پیامی را به ما می رساند b. Do not jest about matters of morality. راجع به مسائل اخلاقی شوخی نکن c. In some quarters, honesty and hard work have become subjects of jest. در بعضی از مناطق، صداقت و کار شدید، موضوعات جوک شده اند

Fragile

شکستنی easily broken, damaged, or destroyed; delicate براحتی شکسته می شود ، آسیب می بیند یا از بین می رود ، ظریف a. The expensive glassware is very fragile. ظروفی بلوری گران قیمت خیلی نازک هستند b. Things made out of plywood have a tendency to be fragile. چیزهایی که از تخته سه لا ساخته می شوند، شکننده هستند c. On the box was a label which read, "Fragile! Handle with care!" روی جعبه برچسبی بود مبنی بر اینکه: "شکستنی! با دقت حمل کنید!"

Sinister

شیطانی evil; wicked; dishonest; frightening پلید ، پست ، متقلب ، وحشتناک a. The sinister plot to cheat the widow was uncovered by the police. پلیس نتوانست دسیسه شیطانی برای فریب زن بیوه را فاش کند b. When the bank guard spied the sinister-looking customer, he drew his gun. زمانیکه نگهبان بانک متوجه شد مشتری شرور است، اسلحه اش را کشید c. I was frightened by the sinister shadow at the bottom of the stairs. سایه وحشتناک انتهای راه پله، مرا ترساند A New Way to Treat Prisoners شیوه های جدید برای برخورد با زندانیان The warden of a prison today will readily acknowledge the new trend in prison reform. In an attempt to provide a different brand of justice for society's delinquents, officials now reject the idea that prison should completely deprive the convict of freedom. Thus, in some prisons inmates are allowed to leave the prison grounds to visit their spouses or to pursue their vocation. Even the more unstable convict who may have committed homicide is not penalized as harshly as before. The hope is that if persons emerge from prison less defiant than they do now, society will be the beneficiary. امروزه رئیس یک زندان براحتی به روند جدید اصلاحات زندان اعتراف دارد. به منظور ارائه گونه متفاوتی از عدالت برای بزهکاران جامعه,اکنون مسئولین این تصور را نمی پذیرند که زندان باید کاملا متهم را از آزادی محروم کند. از این رو در برخی از زندانها به زندانیها اجازه داده می شود که محوطه زندان را ترک کنند تا به دیدن همسرشان بروند و یا حرفه خود را دنبال کنند. حتی متهم بی ثبات تری که ممکن است مرتکب آدم کشی شده باشد, به شدت گذشته مجازات نمی شود. امید می رود اگر افرادی که از زندان بیرون می آیند کمتر از قبل نافرمان باشند, جامعه سودمند خواهد شد.

Wail

شیون کردن cry loud and long because of grief or pain به خاطر اندوه یا درد بلند و کشیده فریاد زدن a. When tragedy struck, the old people began to wail. وقتی که فاجعه اتفاق افتاد، آدم های مسن شروع به گریه و زاری کردند b. In some countries the women are expected to wail loudly after their husbands die. در بعضی از کشورها از زنان انتظار می رود بعد از مرگ شوهرشان، با صدای بلند گریه و زاری کنند c. When the Yankees lost the World Series, there was much wailing in New York. وقتی که تیم "یانکی ها" در مسابقات نهایی باخت، در نیویورک شیون راه افتاد

Accurate

صحیح ، درست exactly right as the result of care or pains دقیق ، صحیح ، درست a. Ushers took an accurate count of the people assembled in the theatre. بلیط فروشان شمارش دقیقی از افرادی که در تئاتر جمع شده بودند، انجام دادند b. Emma's vision was so accurate that she didn't need glasses. قدرت دید "اما" آنقدر دقیق بود که نیازی به عینک نداشت c. In writing on the topic, Vergil used accurate information. ورژیل در نگارش درباره آن موضوع، از اطلاعات دقیقی استفاده نمود

Charity

صدقه ، بخشش ، خیریه generous giving to the poor; institutions for helping the sick, the poor, or the helpless; kindness in judging people's faults بخشش سخاوتمندانه به فقرا ، موسساتی که برای کمک به بیماران ، فقرا و بیچارگان ، مهربانی در سنجش تقصیرات مردم a. A free hospital is a noble charity. یک بیمارستان رایگان,انجمن خیریه شریفی می باشد b. The entire community is the beneficiary of Henry's charity. تمام جامعه از انجمن خیریه ی هنری ذینفع هستند c. The hired hand was too proud to accept help or charity. خدمتکار مغرور از آن بود که کمک یا صدقه بپذیرد

Thrifty

صرفه جو saving; careful in spending; thriving صرفه جو ، دقیق در خرج a. By being thrifty, Miss Benson managed to get along on her small income. خانم "بنسون" با صرفه جویی موفق شد با در آمد کم خود، سر کند b. A thrifty person knows that squandering money can lead to financial calamity. یک شخص مقتصد می داند که اتلاف پول می تواند منجر به مصیبت مالی گردد c. By thrifty use of their supplies, the shipwrecked sailors were able to survive for weeks. دریانوردان بازمانده از کشتی غرق شده، با صرفه جویی در ذخایر غذایی خود توانستند تا چند هفته دوام بیاورند

Squander

ضایع کردن spend foolishly; waste احمقانه خرج یا مصرف کردن ، تلف کردن a. Do not squander your money by buying what you cannot use. پولت را با خرید چیزی که نمی توانی از آن استفاده کنی، هدر نده b. Because Freddy squandered his time watching television, he could not catch up on his homework. به علت این که "فردی" وقتش را با تماشای تلویزیون هدر داد، نتوانست تکالیفش را انجام دهد c. In his will, Mr. Larson warned his children not to squander their inheritance. آقای "لارسون" در وصیت نامه اش به بچه های خود هشدار داد که ارثشان را بر باد ندهند

Essential

ضروری necessary; very important ضروری ، بسیار مهم a. The essential items in the cake are flour, sugar, and shortening. آرد، شکر و روغن شیرینی پزی مواد اصلی کیک هستند b. It is essential that we follow the road map. لازم است که نقشه جاده را دنبال کنیم c. Several layers of thin clothing are essential to keeping warm in frigid climates. برای گرم ماندن در آب و هوای سرد چند لایه لباس نازک لازم است Bible Zoo باغ وحش انجیل One of the most popular tales of the Bible depicts the great flood that destroyed every mortal except Noah and his family and the animals on his ark. Should there be a repetition of that disaster, there is one place where all the biblical animals are already gathered. The man to be commended for this novel collection is Professor Aharon Shulov, a zoologist at Hebrew University in Jerusalem, Israel. Professor Shulov appointed himself a committee of one to search out the 130 creatures mentioned in the Old Testament. Among the occupants of this zoo are crocodiles, camels, apes, peacocks, deer, foxes, and sheep, some of whom had to be imported from other lands. They are settled in suitable quarters on a twenty-five acre site in Jerusalem. Visitors to the zoo not only get to view and feed the animals, but they are also treated to quotes from Bible verses that encourage the study of the Good Book and teach morality amidst the waddling of the ducks and the wailing of the wolves. Not surprisingly, the children have the final word at a special corner of the zoo, called the Garden of Eden, where animal cubs roam freely, attracting the attention of hundreds of youngsters who visit daily. یکی از معروفترین انجیل سیل بزرگی را به تصویر می کشد که بجز نوح و خانواده اش و حیوانات روی کشتی اش تمام مخلوقات را از بین برد. اگر قرار باشد آن فاجعه تکرار شود, فقط یک جا وجود دارد که تمام حیوانات انجیلی از قبل گرد آمده اند. کسی که باید برای این مجموعه جدید مورد تحسین قرار گیرد عبارت پروفسور آهارون شولف که یکی از جانور شناسان دانشگاه هبرو در اورشلیم اسرائیل است. پروفسور شولف یک کمیته ی یک نفره تشکیل داد که پیرامون یکصد و سی مخلوقی که در کتاب مقدس نام برده شده اند, تحقیق کند. کروکودیلها,شتر ها,بوزینه ها,طوطی ها,گوزن ها,روباه ها و گوسفند ها در میان ساکنان این باغ وحش می باشند که برخی از آنها باید از سرزمینهای دیگر وارد می شدند. این حیوانات در بخشهای مناسبی در یک مکان بیست و پنج جریبی در اورشلیم اسکان داده شده اند. بازدید کنندگان باغ وحش نه تنها حیوانات را می بینند و به آنها غذا می دهند, بلکه به ضیافت نقل قول هایی از انجیل م یروند که در لابلای راه رفتن اردکها و زوزه گرگها مطالعه کتاب مقدس و آموزش اخلاق را ترویج می کند. تعجبی ندارد که کودکان در گوشه خاصی از باغ وحش که باغ ادن نامیده می شود ی حرف آخر را می زنند. در این گوشه توله های حیوانات آزادانه پرسه می زنند و توجه صدها جوان را که هر روز از آن دیدن می کنند به خود جلب می کند.

Vital

ضروری ، حیاتی having to do with life; necessary to life; causing death; failure or ruin; lively مربوط به حیات ، ضروری برای حیات ، عامل مرگ و میر ، شکست یا ویرانی ، حیاتی a. We must preserve and protect our vital resources. ما باید از منابع حیاتی خود محافظت و مراقبت نماییم b. Eating is a vital function, the obese man reminded me. مرد چاق به من یادآوری کرد که خوردن یک عمل حیاتی است c. The valiant soldier died of a vital wound. سرباز دلاور در اثر زخمی مهلک جانن سپرد

Feeble

ضعیف weak ضعیف a. We heard a feeble cry from the exhausted child. صدای گریه ضعیفی را از کودک خسته شنیدیم b. The guide made a feeble attempt to explain why he had taken the wrong turn. شخص راهنما با تلاش کمی ، علت اشتباه رفتن مسیر را توشیح داد c. The feeble old man collapsed on the sidewalk. پیرمرد ضعیف در پیاده رو غش کرد

Devise

طراحی کردن think out; plan; invent ابداع کردن ، برنامه ریزی کردن ، اختراع کردن a. The burglars devised a scheme for entering the bank at night. سارقین برای ورود شبانه به بانک، برنامه ریزی کردند b. I would like to devise a method for keeping my toes from becoming numb while I am ice skating. دوست دارم روشی ابداع کنم که وقتی اسکی روی یخ می کنم مانع بی حس شدن انگشتان پایم شوم c. If we could devise a plan for using the abandoned building, we could save thousands of dollars. اگر بتوانیم برنامه ای برای استفاده از ساختمان متروکه بیاندیشیم، می توانیم هزاران دلار پس انداز کنیم Summer Travel سفر تابستانی If you are tired of making vague excuses for another dull summer at home, here is a thought to elevate your spirits. You do not need anything so radical as winning a lottery to finance a trip to Europe. A student identity card that can be obtained for a few dollars from the Council on International Educational Exchange entitles you to discount tickets on certain charter flights to London and Paris, as well as reduced admission to many museums, cinemas, and musical events. Once in Europe, you can stretch your budget by staying at approved youth hostels for about ten dollars a night. So don't discard your hopes of becoming an international traveler. Soon you can be soaring into the skies or skimming over the waves to new adventures that you will subsequently relate to your stationary friends. اگر خسته اید از اینکه برای تابستان کسل کننده دیگری در منزل بهانه مبهمی بیاورید, ایده ای برای بالا بردن روحیه ی شما وجود دارد. برای تامین هزینه ی سفر به اروپا به چیزی بسیار اصولی همچون برنده شدن در یک بخت آزمایی نیاز ندارید. یک کارت شناسایی دانشجویی که در ازای چند دلار می توان از شورای تبادل آموزشی بین المللی تهیه کرد این اجازه را به شما می دهد که تا از برخی از پروازهای دربست به لندن و پاریس تخفیف بگیرید و نیز برای بسیاری از موزه ها, سینماها و رخدادهای موسیقایی ورودی کمتری را بپردازید. زمانی که در اروپا هستند می توانید با اقامت در هتل های پسندیده ویژه ی جوانان در ازای هر شب تقریبا ده دلار در بودجه خود صرفه جویی کنید. بنابراین امید خود را در اینکه یک مسافر بین المللی شوید از دست ندهید. خیلی زود می توانید به اوج آسمان رفته و یا بر روی امواج آسمان رفته و یا بر روی امواج بلغزید. و ماجراهای جدیدی را تجربه کنید که بعدا برای دوستان غیر مسافر خود تعریف کنید.

Bait

طعمه anything, specially food, used to attract fish or other animals so that they may be caught; anything used to tempt or attract a person to begin something he or she does not wish to do; to put bait on (a hook) or in (a trap); torment by unkind or annoying شه احتم هر چیزی ، خصوصاً غذا ، که از آن برای جذب ماهی ها و دیگر حیوانات استفاده می شود که به توان آن هارا گرفت ، هر چیزی کهبرای وسوسه کردن یا جذب یک شخص استفاده می شود تا کاری را شروع کند که میل به انجام آن را ندارد ، طعمه ای را روی یک قلاب یا دام قرار دادن ، با شه احتمال وجود قحطی است a. The secret of successful trout fishing is finding the right bait. رمز موفقیت در صید ماهی قزل آلا، انتخاب یک طعمه مناسب است b. How can you expect to bait Mike into running for the class presidency when he has already refused every appeal? چطور می توانی "مایک" را ترغیب به قبول نمایندگی کلاس کنی در حالی که او تا به حال تمام در خواست ها را رد کرده است؟ c. Eddie is a good hunter because he knows the merit of each kind of bait for the different animals. ادی شکارچی خوبی است چون ویژگی های هر طعمه ای را برای شکار حیوانات مختلف می داند

Tyrant

ظالم cruel or unjust ruler; cruel master; absolute ruler حاکم ظالم یا غیر منصف ، ارباب ظالم ، حاکم مطلق a. Some tyrants of Greek cities were mild and fair rulers. بعضی از حاکمان مستبد شهر های یونان فرمانروایان ملایم و عادلی بودند b. The tyrant demanded loyalty and obedience from his subjects. حاکم ستمگر از زیردستانش وفاداری و فرمانبرداری مطالبه می کرد c. Though Ella was a tyrant as director of the play, the whole cast was grateful to her when the final curtain came down. اگر چه الا بعنوان کارگران نمایشنامه شخص ظالمی بود اما وقتیکه آخرین پرده پایین آمد تمام بازیگران از او ممنون بودند

Pedestrian

عابر پیاده person who goes on foot; walker شخصی که پیاده می رود ، عابر پیاده a. After driving a bus all day, Norris liked to be a pedestrian and take long, casual walks in the evening. نوریس بعد از اینکه تمام روز را با اتوبوس رانندگی کرد، دوست داشت که پیاده و بدون برنامه ریزی قبلی یک مسیر طولانی را عصر آن روز بپیماید b. The police say it is urgent that pedestrians stay on the sidewalk. پلیس می گوید ضروری است که عابران پیاده در پیاده رو بمانند c. I don't doubt that a pedestrian can get places faster than a car in downtown traffic. شک ندارم که یک عابر پیاده به دلیل ترافیک مرکز شهری می تواند زودتر از یک اتومبیل به مقصد برسد

Popular

عامه پسند liked by most people محبوب اکثر مردم ، پرطرفدار a. The Beatles wrote many popular songs. گروه بیتل ها ترانه های مشهور بسیاری نوشتند b. At one time mini-skirts were very popular. زمانی دامن های کوتاه بسیار پرطرفدار بود c. Popular people often find it hard to evade their many friends. برای افراد مشهور معمولاً سخت است که از دوستان بسیار زیاد خود، دوری کنند

Weird

عجیب و غریب ،‌ مرموز mystrious; unearthly اسرار آمیز ، غیر دنیوی a. She looked weird with that horrible make-up on her face. با آن آرایش وحشتناک روی صورتش، عجیب به نظر می رسید b. Alien felt that weird things were starting to happen when he entered the haunted house. آلن احساس کرد وقتی وارد خانه ارواح شد، اتفاقات اسرار آمیزی شروع به رخ دادن نمود c. Becky had a weird feeling after swallowing the pills. بکب پس از بلعیدن قرص ها، احساس غیر طبیعی داشت

Justice

عدالت just conduct; fair dealing رفتار عادلانه ، برخورد منصفانه ، عدالت a. Daniel Webster abandoned any hope for justice once he saw the jury. دانیل وبستر با دیدن هیئت منصفه تمام امیدش به عدالت از بین رفت b. Our pledge to the flag refers to "liberty and justice for all." قسم ما به پرچم به شعار "آزادی و عدالت برای همه" مرتبط می شود c. The warden acknowledged that justice had not been served in my case. زندان بان اعتراف کرد که در مورد من عدالت اجرا نشده است

Enormous

عظیم ، بزرگ extremely large; huge بی نهایت بزرگ ، عظیم a. The enormous crab moved across the ocean floor in search of food. خرچنگ عظیم لجثه ای در جستجوی غذا، ته اقیانوس از این سو به آن سو حرکت می کرد b. Public hangings once drew enormous crowds. اعدام های عمومی زمانی جمعیت بسیار زیادی را به سوی خود جلب می کرد c. The gallant knight drew his sword and killed the enormous dragon. شوالیه ی دلاور شمشیرش را بیرون کشید و اژدهای عظیم الجثه را کشت

Recede

عقب رفتن go back; move back; slope backward; withdraw برگشتن ، به عقب حرکت کردن ، به طرف عقب شیب داشتن ، عقب کشیدن a. As you ride past in a train, you have the unique feeling that houses and trees are receding. هنگامی که سوار قطار هستید این احساس بی نظیر را دارید که خانه ها و درختان دارند به عقب می روند b. Mr. Ranford's beard conceals his receding chin. ریش های آقای رانفورد چانه ی تورفته اش را مخفی می کند c. Always cautious, Mr. Camhi receded from his former opinion. آقای کامهی که همیشه محتاط است,از عقیده ی پیشین خود دست کشید

Appeal

علاقه attraction; interest; to urge جذابیت , علاقه ، خواهش کردن a. Anything Jorge could get at wholesale price had a great appeal for him. هر چیزی که جورج می توتنست به قیمت عمده فروشی بخرد برایش جاذبه داشت b. My boss always appeals to his employees to work swiftly and neatly. رئیس من همیشه از کارمندانش خواهش می کند که سریع و مرتب کار کنند c. I found her clothing designs to be enormously appealing. طراحی های لباس او را بسیار جذاب یافتم

Maim

علیل کردن cripple; disable; cause to lose an arm, leg, or other part of the body معلول کردن ، ناتوان ساختن ، باعث از دست دادن بازو پا یا بخش دیگری از بدن شدن a. Auto accidents maim many persons each year. حوادث اتومبیل، هر ساله افراد بسیاری را معلول می کند b. Though he went through an awesome experience in the crash, Fred was not seriously maimed. فرد گرچه حادثه وحشتناکی را در سانحه تجربه کرد، اما به طور جدی زمین گیر نشد c. Car manufacturers insist that seat belts can prevent the maiming of passengers in the event of a crash. سازندگان اتومبیل تاکید دارند که کمربندهای ایمنی از معلول شدن مسافرین در هنگام وقوع سانحه جلوگیری می نماید

Wholesale

عمده فروشی in large quantity; less than retail in price به میزان گسترده ، کمتر از قیمت خرده فروشی ، عمده فروشی a. The wholesale price of milk is six cents a quart lower than retail. قیمت عمده فروشی شیر در هر کوارت، شش سنت کمتر از خرده فروشی آن است b. Many people were angered by the wholesale slaughter of birds. بسیاری از مردم از کشتار گسترده پرندگان عصبانی می شوند c. By buying my ties wholesale I save fifteen dollars a year. با خرید تخم مرغ به قیمت عمده فروشی هر سال پانزده دلار پس انداز می کنم A Helping Hand دست یاری Youth workers Bill Nash and Jim Boyle are house hunters, not so much for a house as for a concerned family willing to house and feed troubled youngsters temporarily. They try to give prompt attention to those who cannot or will not live at home. For some, leaving home may have been the result of a hasty decision, based on a scorching remark and the subsequent tempest within the family. The cooling-off period away from the family is a time to soothe feelings. With sympathetic outsiders, youngsters have a chance to redeem them-selves. The hope, of course, is that they will learn to relate to adults again and quickly resume a normal life of harmony with their own families. Some people refrain from offering their homes, expressing vague fears of the harmful effects on their own children. But this has not been the case, even when the problem of the "visitor" was the illegal use of narcotics. One parent remarked, "With us it worked the other way. The horror of drugs became real to my own son. We got a lot more than we gave." کارگران جوان بیل ناش و جیم بویل در جستجوی خانه هستند اما نه فقط برای خانه بلکه به عنوان خانواده ای علاقه مند که مایل است موقتا جوانان آشفته را اسکان و تغذیه دهد. این خانواده ها تلاش خولهند کرد به آنان که نمی توانند در خانه زندگی کنند یا در خانه زندگی نخواهند کرد توجه فوری مبذول دارند. برای برخی از افراد, ترک خانه ممکن است نتیجه ی تصمیمی شتابزده باشد که بر اساس جمله ای نیشدار بوده است که به تبع آن در خانواده آشوبی بر پا شده است. دوران دور از خانواده فرصتی برای تسکین احساسات است. اگر جوانان غریبه های همدردی داشته باشند برای نجات دادن خود فرستی دارند. البته امید این است که این افراد خواهند آموخت دوباره با بزرگسالان ارتباط برقرار کنند و به سرعت زندگی طبیعی هماهنگی را با خانواده های خودشان از سر گیرند. برخی از افراد از ارائه خانه هایشان به این جوانان خودداری می کنند. و ترسهای مبهمی را از اثرات مضر این جوانان بر بچه هایشان ابراز می کنند. اما اینگونه نبوده است. حتی زمانیکه مشکل جوانان,مصرف غیر قانونی مواد مخدر باشد. یکی از والدین اظهار داشت برای ما اینگونه جوانان بگونه دیگری عمل کردند. نفرت و انزجار از مواد مخدر برای پسر خود من واقعیت پیدا کرد و ما بیشتر از آنچه که از دست بدهیم, بدست آوردیم.

Vertical

عمودی straight up and down with reference to the horizon, for example, a vertical line مستقیم از بالا و پایین مثلاً خط عمودی a. It wasn't easy to get the drunken man into a vertical position. سرپا نگه داشتن مرد مست کار دشواری بود b. The way to vote for your candidate is to pull the lever from the horizontal position to the vertical position. شیوه ی رائ دادن به نامزد انتخابی خود,این است که اهرم را از حالت افقی به حالت عمودی تغییر دهی c. A circle surrounding a vertical line that ends in an inverted V is the well-known peace symbol. دایره محاطی بر یک خط عمودی که به حرف وارونه منتهی می شود,نماد مشهور صلح است

Unruly

عنان گسیخته ، سرکش hard to rule or control; lawless نافرمان ، غیر قانونی ، شرور a. Unruly behavior is prohibited at the pool. رفتار بی نظم و ترتیب در استخر ممنوع است b. When he persisted in acting unruly, Ralph was fired from his job. وقتی "رالف" به انجام کارهای متمردانه ادامه داد، از کارش اخراج شد c. His unruly actions were a menace to those who were trying to work. کارهای غیر قابل کنترل او، خطری محسوب می شد برای کسانی که می خواستند کار کنند

Neglect

غفلت کردن از give too little care or attention to خیلی کم اهمیت دادن یا توجه کردن به a. The senator neglected to make his annual report to Congress. سناتور از ارایه گزارش سالانه به کنگره، غفلت کرد b. Bob's car got dirty when he neglected to keep it polished. ماشین باب کثیف شد وقتی او از براق کردن آن غفلت کرد c. It is essential that you do not neglect your homework. خیلی مهم است که در انجام تکالیف غفلت نکنی

Dismal

غمگین dark and depressing تاریک و دلگیر a. When the weather is so dismal, I sometimes stay in bed all day. زمانی که هوا گرفته است تمام روز را در رختخواب می مانم b. I am unaccustomed to this dismal climate. به این هوای گرفته عادت ندارم c. As the dismal reports of the election came in, the senator's friends tactfully made no mention of them. هنگامیکه گزارش مایوس کننده انتخابات رسید، دوستان سناتور از روی تدبیر اشاره ای به آن نکردند john Dewey High School; Brooklyn, New York دبیرستان جان دیویی,بروکلین,نیویورک The high school of the future may be New York City's John Dewey High School. Located in Brooklyn, this unique school offers an expanded, altered course of study for mature students. The sacred 40 minute period has been abolished and replaced with 20 minute units, so that some classes are 20, 40, 60 or even 80 minutes long. Courses have been revised into seven-week units. In honor study halls, students pledge themselves to quiet study. Generally, the teachers' attitude toward students is casual. Pupils may utilize the cafeteria any time they have no class. Pupils pursue courses they choose themselves. So far the positive reaction is unanimous; everyone senses that the fortunate students at John Dewey High School are pioneers in the thrust to find new ways of teaching and learning. We salute this innovative school. شاید دبیرستان آینده,دبیرستان جان دیویی شهر نیویورک باشد. این دبیرستان منحصر بفرد که در بروکلین واقع است یک دوره ی تحصیلی گسترده و متفاوتی را برای دانش آموزان بزرگسال ارائه می دهد. دوره های 40 دقیقه ای مرسوم,منسوخ و واحدهای 20 دقیقه ای جایگزین آن شده است بطوریکه طول برخی از کلاسها 20,40,60 ویا حتی 80 دقیقه است. دوره ها به واحدهای هفت هفته ای اصلاح شده اند. در سالن های مطالعه افتخاری ,دانش آموزان متعهد می شوند که در آرامش مطالعه کنند.عموما نگرش معلمان نسبت به دانش آموزان خودمانی است. دانش آموزان می توانند هر زمان که کلاس ندارند از کافه تریا استفاده کنند. دانش آموزاندوره هایی را دنبال می کنند که خودشان انتخاب می کنند. تاکنون واکنش مثبت مورد قبول همه است.همه احساس می کنند که دانش آموزان خوش شانس دبیرستان جان دیویی در حرکت بسوی شیوه های جدید تدریس و یادگیری پیشگام هستند. ما به این مدرسه نوآور درود می فرستیم.

Tumult

غوغا noise; uproar; violent disturbance or disorder سر و صدا ، آشوب ، آشفتگی یا بی نظمی خشونت آمیز a. The sailors' voices were too feeble to be heard above the tumult of the storm. صدای ملوانان به حدی ضعیف بود که در غرش طوفان قابل شنیدن نبود b. There was such a tumult in the halls we concluded an accident had occurred. جنان همهمه ای در سالن بر پا بود که تصور کردیم حادثه ای رخ داده است c. The dreaded cry of "Fire!" caused a tumult in the theater. فریاد مرگبار آتش آشوبی در سینما بوجود آورد

Undeniable

غیر قابل انکار not to be denied; cannot be questioned نمی توان انکار کرد ، نمی توان زیر سوال برد ، غیر قابل انکار a. The jury concluded that the teenagers were undeniably guilty. هیئت منصفه به این نتیجه رسید که نوجوانان بی تردید مقصر هستند b. It is undeniable that most professionals can beat any amateur. مشخص است که اکثر افراد حرفه ای می توانند هر فرد غیر حرفه ای را شکست دهند c. That Leon resented Rita's good marks in school was undeniable. اینکه لئون از نمرات خوب ریتا در مدرسه تنفر داشت غیر قابل انکار بود

Unforeseen

غیر مترقبه not known beforehand; unexpected از قبل نامعلوم ، غیر منتظره ، پیش بینی نشده a. We had some unforeseen problems with the new engine. مشکلات پیش بینی نشده ای با دستگاه جدید داشتیم b. The probe into the Congressman's finances turned up some unforeseen difficulties. جستجو در امور مالی عضو کنگره، مشکلات پیش بینی نشده ای به همراه داشت c. The divers faced unforeseen trouble in their search for the wreck. غواصان در جستجو برای یافتن لاشه، با مشکلات غیر منتظره ای روبرو شدند

Unaccustomed

غیرعادی not used to something به چیزی عادت نداشتن ، نامانوس a. Coming from Alaska, Claude was unaccustomed to Florida's heat. چون کلود اهل آلاسکا بود به گرمای فلوریدا عادت نداشت b. The king was unaccustomed to having people disobey him. پادشاه به داشتن مردمی که از او سرپیچی کنند عادت نداشت c. Unaccustomed as he was to exercise, Vic quickly became tired. از انجا که ویک به تمرین عادت نداشت خیلی زود خسته شد Bet on the Blond شرط بندی روی مو طلایی ها Can women excel as jockeys in big-time horse racing? Years ago the feminine touch was kept out of racing, but now at tracks all over the country women mount horses and compete with men, many of whom dread the whole idea. Their masculine image, they feel, may be threatened. Also, some offer the weak argument that females are a menace on the track. But, as we all know, we should resist* the tendency to underestimate the power of women. A few female jockeys have been victorious in numerous races, and this is probably what has put the male jockeys in a rage. It would be wise if the men were more flexible in their attitudes toward women athletes. آیا خانم ها می توانند در رقابتهای سوارکاری به عنوان سوارکاران حرفه ای برتری پیدا کنند؟تا چندی پیش ,از ارتباط زنان در مسابقات جلوگیری می شد.اما اکنون در پیست های سراسر کشور خانمها سوار اسب می شوند و با آقایان مسابقه می دهند که بسیاری از آقایون از این اندیشه وحشت دارند. آقایان احساس می کنند که وجهه مردانگی آنها ممکن است از بین برود. برخی نیز این استدلال ضعیف را ارائه می کنند که خانمها در پیست تهدیدی هستد. اما همانگونه که همه ما می دانیم باید در برابر روند ضعیف سازی قدرت زنان مقاومت کنیم. چند سوار کار زن در مسابقات متعددی پیروز شده اند و شاید همین امر است که سوارکاران مذکر را خشمگین کرده است. عاقلانه است که آقایان در برخوردشان نسبت به ورزشکاران زن انعطاف پذیرتر باشند.

Victorious

فاتح ، پیروزمندانه having won a victory; conquering پیروز ، فاتح a. Playing in New Jersey, the Giants were victorious two years in a row. جاینتز که در "نیوجرسی" بازی می کردند، دو سال پی در پی فاتح بودند b. Terry faced the challenge with the bad attitude that he could not be victorious. تری با این تلقی که نمی تواند برنده شود، به آن مبارزه پرداخت. c. Our girls' volleyball squad was victorious over a taller team. تیم والیبال دختران ما بیشتر از یک تیم بلند تر موفق بودند

Disaster

فاجعه an event that causes much suffering or loss; a great misfortune واقعه ای که باعث رنج و خسارت زیادی می شود ، بدبختی زیاد a. The hurricane's violent winds brought disaster to the coastal town. بادهای شدید توفان؛ برای شهر ساحلی فاجعه به بار آورد b. The San Francisco earthquake and the Chicago fire are two of the greatest disasters in American history. زلزله "سانفرانسیسکو" و آتش سوزی "شیکاگو" دو مورد از بزگترین وقایع ناگوار تاریخ آمریکا بودند c. The coach considered the captain's injury a disaster for the team. مربی، صدمه دیدن کاپیتان را یک مصیبت برای تیم قلمداد کرد

Expose

فاش کردن lay open; uncover; leave unprotected; show openly باز گذاشتن ، نپوشاندن ، بی حفاظ گذاشتن ، علناً نشان دادن a. Soldiers in an open field are exposed to the enemy's gunfire. در یک میدان باز,سربازان در معرض آتش گلوله دشمن قرار دارند b. Foolish actions expose a person to the sneers of others. اعمال احمقانه,انسان را در معرض تمسخر و نیش خند دیگران قرار میدهند c. The article exposed the vital document as a forgery. مقاله برملا کرد ککه سند حیاتی جعلی است

Disclose

فاش کردن uncover; make known فاش کردن ، آشکار ساختن a. The lifting of the curtain disclosed a beautiful winter scene. بالا رفتن پرده تئاتر، منظره زمستان زیبایی را (برای تماشاچیان) نمایان ساخت b. This letter discloses the source of his fortune. این نامه، رمز خوشبختی او را فاش می کند c. Samson, reclining in the arms of Delilah, disclosed that the secret of his strength was in his long hair. سامسون با تکیه بر بازوان "دلیله"، راز قدرتش را که در موهای بلند او بود، بر ملا ساخت

Flee

فرار کردن run away; go quickly فرار کردن ، بسرعت رفتن a. The fleeing outlaws were pursued by the police. یاغیان فراری تحت تعقیب پلیس بودند b. One could clearly see the clouds fleeing before the wind. به سادگی قابل تشخیص بود که باد ابرها را با خود می برد c. The majority of students understand that they cannot flee from their responsibilities. اکثر دانشجویان پی برده اند که از زیر بار مسئولیت های خود نمی توانند فرار کنند

Fugitive

فراری a runaway فراری ، متواری a. Paul was a fugitive from the slums, abandoned by all his friends. پل یک فراری از محله های فقیرنشین بود، لذا از طرف همه دوستانش طرد شد b. After escaping from prison, Tom led an unhappy life as a fugitive from the law. تام پس از فرار از زندان، به عنوان فراری از قانون، زندگی ناخوشایندی داشت c. The fugitives from the unsuccessful revolution were captured. فراری های انقلاب ناموفق دستگیر شدند

Abundant

فراوان more than enough; very plentiful بیش از حد کافی ، بسیار فراوان a. It is urgent that the hospital have an abundant supply of blood. ضروری است که بیمارستان ذخیره فراوانی از خون داشته باشد b. An abundant harvest was predicted by the Secretary of Agriculture. وزیر کشاورزی محصول فراوانی را پیش بینی نموده است c. In recent years an abundant number of complaints have disturbed the telephone company. در سال های اخیر، شکایات زیادی، شرکت تلفن (مخابرات) را مختل کرده است

Multitude

فراوانی ، جمعیت a great number; a crowd تعداد زیاد ، یک جماعت a. A multitude of letters kept pouring in to the movie idol. نامه های بیشماری برای ستاره یسنما در حال ارسال بود b. The fleeing culprit was pursued by a fierce multitude. مجرم فراری تحت تعقیب جماعتی خشمگین بود c. Flood victims were aided by a multitude of volunteers. جمع کثیری از داوطلبان به قربانیان سیل کمک کردند

Obesity

فربهی ، چاقی extreme fatness چاقی مفرط a. Obesity is considered a serious disease. چاقی بیش از حد یک بیماری جدی تلقی می شود b. The salesman tactfully referred to Jack's obesity as stoutness. فروشنده,محافظ کارانه چاقی بیش از حد جک را تنومندی تلقی کرد c. At the medical convention the topic discussed was the prevention of obesity. موضوعی که در گردهمایی پزشکی مورد بحث قرار گرفت,جلوگیری از چاقی زیاد بود

Monarch

فرمانروای مطلق king or queen; ruler شاه یا ملکه ، پادشاه ، حاکم ، فرمانروا a. There are few modern nations which are governed by monarchs. کشورهای جدید اندکی وجود دارد که تحت فرمانروایی پادشاه باشد b. The monarchs of ancient Rome considered themselves descendants of the gods. پادشاه روم باستان خود را فرزند خدایان می دانستند c. Men sometimes believe that they are monarchs in their own homes. مردان گاهی اوقات فکر می کنند که در خانه خود فرمانروا هستند

Descend

فرود آمدن go or come down from a higher place to a lower level پایین رفتن یا پایین آمدن از مکانی بالاتر به سطحی پایین تر a. If we let the air out of a balloon, it will have to descend. اگر هوای یک بالن را خالی کنیم، پایین می آید b. The pilot, thinking his plane was in peril, descended quickly. خلبان که فکر می کرد هواپیمایش در معرض خطر است سریعاً فرود آمد c. Knowing her beau was waiting at the bottom of the staircase, Eleanor descended at once. النور که می دانست خاطر خواهش پایین پلکان منتظر است، فوراً پایین آمد

Collapse

فروپاشی ، شکست a breakdown; to fall in; break down; fail suddenly; fold together فروپاشی ، فرو ریختن ، خراب شدن ، ناگهان فروپاشیدن ، به هم تا کردن a. A heavy flood caused the bridge to collapse. سیل شدیدی باعث فرو ریختن پل شد b. His failure in chemistry meant the collapse of Bob's summer plans. مردود شدن "باب" در درس شیمی، به معنای به هم خوردن برنامه های تابستانی او بود c. Collapse the trays and store them in the closet. سینی ها را جمع کن و آنها را در کمد قرار بده

Subside

فروکشی کردن sink to a lower level; grow less به سطح پایین تری فرو رفتن ، کمتر شدن a. After the excessive rains stopped, the flood waters subsided. بعد از اینکه باران های سیل اسا متوقف شدند، سیل فروکش کرد b. The waves subsided when the winds ceased to blow. وقتی وزیدن باد قطع شد، امواج دریا آرام گرفت c. Danny's anger subsided when the culprit apologized. وقتی شخص خطاکار از "دنی" عذرخواهی کرد، خشم او فروکش کرد

Deceive

فریب دادن make someone believe as true something that is false; mislead شخصی را وادار به باور چیزی دروغ کردن ، گمراه کردن a. Atlas was deceived about the burden he had to carry. اتلس را در مورد باری که باید به دوش می کشید، فریب دادند b. Virginia cried when she learned that her best friend had deceived her. ویرجینیا وقتی فهمید که بهترین دوستش او را فریب داده، گریه کرد c. The villain deceived Chief White Cloud by pretending to be his friend. خلاف کار، چیف وایت کلارد را باتظاهر به دوستی فریب داد

Dense

فشرده ، انبوه closely packed together; thick متراکم ، غلیظ a. The dense leaves on the trees let in a minimum of sunlight. برگ های انبوه روی درختان مقدار کمی از نور خورشید را از خود عبور می دهند b. We couldn't row because of the dense weeds in the lake. به خاطر وجود علف های هرز انبوه در رودخانه نمی توانستیم پارو بزنیم c. His keen knife cut through the dense jungle. با چاقوی تیزش از میان جنگل انبوه راه عبور را باز کرد Weight-watchers مراقبان وزن Judging from the popularity of books on dieting, one would think an epidemic of obesity is sweeping the nation. Although being fat is not contagious, it is a condition not to be sneered at since it affects one-fourth of all Americans. Without magnifying the problem, professionals concerned with the nation's health, from chiropractors to medical specialists, agree that being overweight is a major obstacle to good health. They point out that people will readily see the need to ventilate their homes for fresh air to get rid of vermin that may cause disease, but they jeopardize their health by eating the wrong foods or the wrong amount of foods. Coincidentally, a recent survey of employment agencies showed that obesity has a negative effect on a person's chances of landing a job. While the job-seeker is asking about salary and pensions, the employer is thinking about the worker's healthand weight is a vital consideration when it comes to injuries, disease, and absenteeism. Some municipal jobs, in fact, do require an applicant to be within normal weight range, and one New York bank insists on an oral understanding that applicants will take off excess weight. As the Wall Street journal put it, "Fat people often find slim pickings in the job market." اگر فرد بر مبنای محبوبیت کتابهای پیرامون رژیم غذایی قضاوت کند, فکر می کند که بیماری همه گیری چاقی کشور را فرا گرفته است. گرچه چاق بودن مسری نیست, اما وضیعتی است که نیاید به آن خندید, زیرا این وضیعت یک چهارم کل آمریکایی ها را تحت تاثیر قرار داده است. متخصصین نگران درباره سلامت مردم آمریکا , از پشک مفصل پا تا پزشکان متخصص, بدون بزرگ نمایی مسئله, بر این باورند که بیش از حد چاق بودن مانع اصلی سلامتی است. این افراد به این نکته اشاره می کنند که مردم برای رهایی از هشرات موذی که ممکن است بیماری ایجاد کنند این نیاز را درک می کنند که برای هوای تازه خانه هایشان را تهویه کنند, اما با خوردن نامناسب یا خوردن مقدار نامناسب غذا سلامتی شان را به خطر می اندازند. اتفاقا بررسی اخیر سازمانهای کاریابی نشان داد که چاقی بر احتمال کاریابی شخص تاثیر منفی دارد. در حالیکه شخص جویای کار درباره حقوق و مستمری می پرسد, کارفرما به سلامت کارگر می اندیشد و زمانیکه پای مصدومیت, بیماری و غیبت گرایی به وسط می آید, وزن, یکی از ملاحظات حیاتی است. در حقیقت برخی از مشاغل شهری متقاضی را ملزم می کنند که وزن طبیعی داشته باشند و یکی از بانکهای نیویورک به این درک شفاهی اصرار دارد که متقاضیان , وزن اضافی را بردارند. همانگونه که در مجله وال استریت آمده است: افراد چاق اغلب در بازار کار, گزینش کمی دارند.

Pauper

فقیر ، مسکین a very poor person شخص بسیار فقیر a. The fire that destroyed his factory made Mr. Bloomson a pauper. آتش سوزی که کارخانه آقای "بلومسان" را ویران کرد، او را تهیدست ساخت b. The richest man is a pauper if he has no friends. ثروتمندترین انسان، اگر دوستی نداشته باشد، فقیر است c. Since he was once a pauper himself, Max is willing to help the needy whenever he can. ماکس از آنجایی که خودش زمانی فقیر بود، مایل است تا آنجا که می تواند به محتاجان کمک کند

Wretched

فلاکت بار very unsatisfactory; miserable بسیار نامطلوب ، اسفبار a. I feel wretched after a night when I've scarcely slept. بعد از یک شب بی خوابی احساس بسیار بدی دارم b. There was unanimous agreement that we had seen a wretched movie. همه متفق القول بودیم که فیلم بسیار بدی را دیده ایم c. Toby had wretched luck at the gambling tables. تابی شانس خیلی بدی داشت

Mortal

فناپذیر ، مهلک sure to die sometime; pertaining to man; deadly; pertaining to or causing death قطعاً زمانی از بین می رود ، مربوط به انسان ، کشنده ، مربوط به مرگ یا باعث مرگ می شود a. We must live with the knowledge that all living creatures are mortal. ما بایستی با این آگاهی زندگی کنیم که همه مخلوقات زنده فانی هستند b. His rash venture brought him to a mortal illness. سفر نسنجیده او، بیماری کشنده ای برای او به ارمغان آورد c. The two monarchs were mortal enemies. دو پادشاه دشمن خونی هم بودند

Urgent

فوری demanding immediate action or attention; important اقدام یا توجه فوری را می طلبد ، مهم a. An urgent telephone call was made to the company's treasurer. یک تماس فوری به خزانه دار شرکت شد b. The principal called an urgent meeting to solve the school's numerous problems. مدیر مدرسه یک جلسه ی اضطراری برای حل مشکلات عدیده ی مدرسه تشکیل داد c. When he heard the urgent cry for help, the lifeguard did not hesitate. نجات غریق وقتی صدای فریاد برای درخواست کمک اضطراری را شنید، درنگ نکرد

Audible

قابل شنیدن ، رسا able to be heard قابل سمع a. From across the room, the teacher's voice was barely audible. از آن طرف اتاق، صدای معلم به سختی قابل شنیدن بود b. After Len got his new hearing aid, my telephone calls became audible. بعد از اینکه "لن" سمعک جدیدش را گذاشت، مکالمات تلفنی من برای او قابل شنیدن شد c. Commands from Ann's drill sergeant were always easily audible. فرامین مشق نظام گروهبان "آن" همیشه به سادگی قابل شنیدن بود

Outlaw

قانون شکن an exile; an outcast; a criminal; to declare unlawful تبعیدی ، مطرود ، جانی ، غیر قانونی اعلام کردن a. Congress has outlawed the sale of certain drugs. کنگره فروش داروهای خاصی را غیر قانونی اعلام کرد b. The best known outlaw of the American West was Jesse James. تبهکار معروف آمریکای غربی "جسی جیمز" بود c. An animal which is cast out by the rest of the pack is known as an outlaw. حیوانی که از بقیه گله طرد می شود، به عنوان یک حیوان نافرمان تلقی می شود

Prior

قبلی ، قبل از coming before; earlier آمدن پیش از ، پیشین ، قبلی a. Prior to choosing his life's vocation, Paul traveled to India. پُل قبل از انتخاب حرفه زندگی اش به هندوستان مسافرت کرد b. Myrna was unhappy prior to meeting her beau. میرنا قبل از ملاقات با معشوقه اش ناراحت بود c. Samson had been a strong man prior to having his hair cut. سامسون قبل از کوتاه کردن موهایش، نیرومند بود

Homicide

قتل ، قاتل a killing of one human being by another; murder کشتن انسانی توسط انسانی دیگر ، قتل ، آدم کشی a. The police were baffled as to who was responsible for the homicide. پلیس در مورد اینکه چه کسی مسئول قتل بود گیج شد b. It took a crafty person to get away with that homicide. یک شخص حیله گر را می خواست که بتواند از آن قتل، فرار کند c. News of the homicide quickly circulated through our vicinity. خبر آدم کشی، به سرعت در سرتا سر اطراف ما پخش شد

Famine

قحطی starvation; great shortage گرسنگی ، کمبود زیاد a. Famine in India caused the death of one-tenth of the population. قحطی در هند باعث مرگ یک دهم جمعیت شد b. There has been a famine of good writing in the last decade. کمبود تألیفات خوب در دهه ی اخیر وجود داشته است c. The rumor of a famine in Europe was purely fiction. شایعه ی قحطی در اروپا، کاملا ساختگی بود

Vigor

قدرت ، توان active strength or force نیرو یا قدرت فعال a. Having a great deal of vigor, Jason was able to excel in all sports. جیسون با داشتن قدرت خیلی زیاد، توانست در تمام رشته های ورزشی اول شود b. Tom Thumb made up for size by having more vigor than most people. تام تومب اندام کوچک خود را با داشتن زور بیشتری نسبت به اکثر مردم جبران کرد c. Putting all her vigor into the argument, Patsy persuaded me to let her drive پتسی با به کار بردن تمام قدرتش در بحث با من، بالاخره من را متقاعد کرد که به او اجازه رانندگی بدهم

Authority

قدرت ، مقتدر the right to command or enforce obedience; power delegated to another; an author or volume that may be appealed to in support of an action or belief حق تحکم یا اعمال اطاعت ، قدرتی که به دیگری واگذار می شود ، مولف یا کتابی که می توان در تایید یا یک عمل یا باور به آن استناد کرد ، اقتدار a. No one should have the authority to dictate our career choice. هیچ کس این حق را ندارد که انتخاب شغل را به ما دیکته کند b. Today a monarch does not have the authority he once enjoyed. امروزه یک پادشاه، اقتدار گذشته را ندارد c. The Supreme Court is entrusted with the authority to interpret our Constitution. دیوان عالی کشور مرجعی است که تفسیر قانون اساسی به او سپرده شده است

Prohibit

قدغن کردن forbid by law or authority قانوناً منع کردن a. Elvin's manager prohibited him from appearing on television. مدیرِ "الوین" از حضورِ او در تلویزیون ممانعت کرد b. Many homeowners prohibit others from walking on their property. بسیاری از مالکین از قدم زدن در ملکشان جلوگیری می کنند c. The law prohibits the use of guns to settle a conflict. قانون، استفاده از اسلحه را برای فرو نشاندن اختلاف قدغن می کند

Century

قرن 100 years یکصد سال ، قرن a. George Washington lived in the eighteenth century. جرج واشنگتن در قرن هجدهم زندگی می کرد b. The United States is more than two centuries old. ایالات متحده بیش از دو قرن قدمت دارد c. Many prominent men have been born in this century. بسیاری از مردان مشهور در این قرن متولد شده اند

Oath

قسم ، سوگند خوردن a promise that something is true; a curse سوگند به اینکه چیزی درست است ، دشنام ، سوگند a. The President will take the oath of office tomorrow. فردا رئیس جمهور سوگند اداری می خورد b. In court, the witness took an oath that he would tell the whole truth. شاهد در دادگاه سوگند یاد کرد که حقیقت محض را بگوید c. When Terry discovered that he had been abandoned, he let out an angry oath. وقتی تری فهمید که او را ترک کرده اند از روی عصبانیت دشنام داد Shape Up at Shaker شکل گیری در شیکر Each summer at the Shaker Work Group, a special school in rural Pittsfield, Massachusetts, where teenagers learn by working, it has been a tradition to have the teenagers take on the burden of setting their own rules and living by them. Although there are some adults on the campus, teenagers are a majority. One summer the group assembled to explore the topic of lights-out time. There was little debate until 10:30 P.M. was suggested. Why? Everyone at the Shaker Work Group works a minimum of several hours each morning on one project and several hours each afternoon on another. Since everyone has to get up early, no one wanted to stay up later at night anyway. Few teenagers at the Shaker Work Group try to evade the rules. When one does, the entire group meets to probe the reasons for the villain's action. Their aim is to reform the rules breaker. However, at Shaker Village, the theory is that teenagers who are busy working will have no time to break rules. تابستان هر سال در مدرسه ای استثنایی موسوم به گروه کاری شیکر واقع در «منطقه روستایی پیتز فیلد ماسوچوست»که نوجوانان در آنجا آموزش عملی میبینند، رسم بر این بوده است که خود آنها (نوجوانان) بار مسؤولیت وضع قوانین را بعهده بگیرند و از آنها پیروی نمایند.گرچه در محوطه مدرسه چند فرد بزرگسال وجود دارد، اما اکثراً نوجوان هستند.در یکی از تابستانها گروه اجتماع کردند تا موضوع زمان خاموشی را بررسی کنند.بعد از کمی بحث ساعت۱۰:۳۰ شب پیشنهاد شد. چرا؟ همه نوجوانان گروه کاری "شیکر" هر روز صبح حداقل چند ساعت روی یک پروژه کار می کنند و چند ساعت هر روز بعد از ظهر روی یک پروژه دیگر.به هر ترتیب چون همه باید صبح زود بیدار شوند، هیچ کس نمی خواست شبها دیرتر از این بیدار بماند.از گروه کاری "شیکر"، نوجوانان کمی تلاش می کنند که از قوانین فرار کنند.وقتیکه یک نوجوان اینکار را انجام میدهد، کل گروه جلسه تشکیل می دهد تا علل کارهای فرد خلافکار را بررسی کند.هدف آنها اصلاح فرد قانون شکن است.اما در روستای"شیکر" نظریه این است که نوجوانانی که مشغول کار هستند هیچ وقتی برای قانون شکنی ندارند.

Comprehend

قهمیدن understand درک کردن a. If you can use a word correctly, there is a good chance that you comprehend it. اگر بتوانی واژه ای را درست استفاده کنی، به احتمال قوی آن را فهمیده ای b. You need not be a pauper to comprehend fully what hunger is. لازم نیست که فقیر باشید تا کاملاً بفهمید گرسنگی یعنی چه c. My parents say that they cannot comprehend today's music. خانواده ام می گویند که نمی توانند آهنگ های امروزی را درک کنند

Slender

لاغر ، کم و اندک long and thin; limited; slight کشیده و باریک ، محدود ، اندک a. Carlotta's slender figure made her look somewhat taller than she was. اندام باریک "کارلوتا" او قدری بلندتر از آنچه که بود، نشان می داد b. There was only a slender chance that you could conceal the truth. شانس اندکی وجود داشت که می توانستید حقیقت را کتمان کنید c. The slender thief was able to enter the apartment through the narrow window. دزد لاغر توانست از طریق پنجره کوچک، وارد آپارتمان شود

Wobble

لرزیدن ، لرزش move unsteadily from side to side به طور نامنظم از سویی به سویی حرکت کردن a. Little Perry thrust his feet into the oversized shoes and wobbled over to the table. پری کوچولو پاهایش را در کفش های بسیار بزرگ فرو کرد و به سمت میز تلوتلو خورد b. A baby wobbles when it begins to walk alone. هنگامی که نوزادی به تنهایی شروع به راه رفتن می کند,تلوتلو می خورد c. Lacking experience on the high wire, the clown wobbled along until he reached the safety of the platform. از آنجایی که دلقک تجربه ی راه رفتن روی سیم های بلند را نداشت, تمام مسیر را تلوتلو خورد تا به سکوی امن رسید

Abolish

لغو کردن do away with completely; put an end to کاملاً رها شدن از ، خاتمه دادن به a. The death penalty has recently been abolished in our state. اخیراً مجازات اعدام در ایالت ما مُلغی شده است b. We abolished numerous laws which didn't serve any purpose in this decade. ما قوانین متعددی را که هیچ کاربردی در این دهه نداشت لغو کردیم c. My school has abolished final exams altogether. مدرسه ام امتحانات آخر ترم را به کلی برچیده است

Morsel

لقمه a small bite; mouthful; tiny amount گاز کوچک ، به اندازه ی یک دهان ، مقدار بسیار کم a. When Reynaldo went into the restaurant, he pledged to eat every morsel on his plate. وقتی "رینالدو" وارد رستوران شد، قول داد که هر لقمه (غذا) در بشقابش بخورد b. Suzanne was reluctant to try even a morsel of the lobster. سوزان اکراه داشت که حتی یک لقمه از غذای خرچنگ را بخورد c. If you had a morsel of intelligence, you would be uneasy, too. اگر یک ذرّه عقل داسته باشی تو هم نگران خواهی شد

Narcotic

ماده مخدر drug that produces drowsiness, sleep, dullness, or an insensible condition, and lessens pain by dulling the nerves ماده ای که خماری ، خواب ، بی حالی یا حالت بی حسی ایجاد می کند و ب اتسکین اعصاب درد را کاهش می دهد a. Opium is a powerful narcotic. تریاک، ماده مخدر قوی ای است b. We do not have adequate knowledge of the narcotic properties of these substances. ما اطلاعات دقیقی از خواص مخدر این مواد نداریم c. The doctor prescribed a narcotic medicine to soothe the patient's suffering. پزشک، داروی آرام بخشی برای تسکین درد بیمار تجویز کرد

Traitor

مازاد person who betrays his or her country, a friend, duty, etc. شخصی که به کشور ، دوست و یا وظیفه اش خیانت می کند a. The bank keeps a large surplus of money in reserve. بانک، نگه می دارد، مازاد فراوانی را از پول به عنوان ذخیره b. Surplus wheat, cotton, and soybeans are shipped abroad. مازاد گندم، پنبه و سویا صادر می شود به خارج از کشور c. No mortal ever considers that he has a surplus of good things. هیچ انسانی هرگز در نظر نمی گیرد که چیزهای مازاد خوبی دارد

Obstacle

مانع anything that gets in the way or hinders; impediment; obstruction هر چیزی که سر راه قرار می گییرد ی امانع می شود ، گیر ، مانع a. The soldiers were compelled to get over such obstacles as ditches and barbed wire. سربازان مجبور شدند که از موانعی چون گودال های عمیق و سیم های خاردار عبور کنند b. Ignorance is an obstacle to progress. نادانی یکی از موانع پیشرفت است c. Prejudice is often an obstacle to harmony among people. پیش داوری اغلب مانع هماهنگی بین مردم است

Crafty

ماهر ، حرفه ای skillful in deceiving others; sly; tricky ماهر در فریب دادن دیگران ، رند ، حقه باز a. His crafty mind prepared a comprehensive plan to defraud his partners. ذهن زیرک او برای فریب شریک هایش نقشه جامعی را مهیا ساخت b. Leo didn't use brutal strength against his opponents, but he used his crafty bag of tricks to beat them. لیو از قدرت وحشیانه اش بر علیه رقبایش استفاده نکرد، بلکه برای شکست آنها از حقه های زیرکانه زیادی استفاده نمود c. The Indians did not fail for the crafty ambush. سرخ پوستان فریب کمینگاه زیرکانه (دشمن) را نخوردند

Exaggerate

مبالغه کردن make something greater than it is; overstate مبالغه کردن ، غلو کردن a. He wasn't trying to deceive you when he said that his was the best car in the world; he was just exaggerating. وقتی که گفت ماشینش بهترین ماشین دنیاست سعی نکرد شما را فریب دهد او فقط مبالغه می کرد b. The bookkeeper exaggerated her importance to the company. دفتر دار درباره اهمیت خود برای شرکت غلو کرد c. When he said that Shaquille O'Neal was eight feet tall, he was undoubtedly exaggerating. بدون شک داشت غلو میکرد وقتی گفت قد شکیل اونیل هشت فوت است

Ingenious

مبتکر having great mental ability; clever داری توانایی ذهنی زیاد ، زرنگ a. Bernie devised an ingenious plan to cheat on his income tax. برنی نقشه ای مبتکرانه ریخت که در پرداخت مالیات بر درآمدش تقلب کند b. Rube Goldberg was a journalist who won fame for his ingenious inventions. رب گلدبرگ روزنامه نگاری بود که به خاطر خلاقیت مبتکرانه اش مشهور شد c. The master spy had an ingenious way of passing secrets to the agent. جاسوس ماهر یک روش مبتکرانه برای انتقال دادن اسرار سری به مأمور مخفی داشت

Vague

مبهم ، دو پهلو not definite; not clear; not distinct نامعین ، ناآشکار ، نامشخص a. Joe's position was vague because he wanted to remain neutral in the dispute. موضع "جو" در مشاجره نامشخص بود چون می خواست بی طرف باشد b. When asked her opinion, Gladys was tactful enough to give a vague answer that did not hurt anyone. وقتی که از "گلادیس" نظرش را پرسیدند، به اندازه کافی در پاسخگویی مهارت داشت تا جواب مبهمی دهد که کسی را نرنجاند c. The vague shape in the distance proved to be nothing more weird than a group of trees. سرانجام مشخص شد که آن شکل مبهم در دوردست، چیزی عجیب و غریب تر از چند درخت نبود

Daze

مبهوت کردن confuse گیج کردن a. The severity of the blow dazed the fighter and led to his defeat. شدت ضربه مشت به حدی بود که بوکسور را گیج کرد و منجر به شکست او شد b. When he ventured out of the house at night, the child was dazed by the noise and the lights. وقتی که کودک خطر کرد و در شب از خانه بیرون رفت، از سر و صدا و نور بیرون گیج شد c. Dazed by the flashlight, Maria blundered down the steps. ماریا که نور چراغ قوه چشم او را خیره کرده بود، از پله ها پایین افتاد

Unite

متحد کردن ، یکی کردن join together; become one به هم پیوستن ، یکی شدن ، متحد شدن a. The thirteen colonies united to form one country. سیزده مستعمره برای ایجاد یک کشور، با هم متحد شدند b. Matrimony united two famous Virginia families. ازدواج دو خانواده معروف "ویرجینیا" را با هم متحد کرد c. America and Russia were united against a common enemy in World War 11. آمریکا و روسیه در جنگ جهانی دوم بر علیه دشمن مشترکشان، متحد شدند

Numerous

متعدد very many; several بسیار زیاد ، متعدد a. Critics review numerous movies every week. منتقدین، فیلم های زیادی را هر هفته مرور می کنند b. Dr. Fischer had resisted accepting money from the poor woman on numerous house calls. دکتر "فیشر" از پذیرفتن پول زن فقیری که او را به بارها در خانه ویزیت کرده بود خودداری کرد c. The debator used numerous documents to back up his statements. مناظره کننده از مدارک زیادی برای اثبات ادعای خود استفاده کرد

Persuade

متقاعد کردن win over to do or believe; make willing متقاعد کردن ، راضی کردن a. Can you persuade him to give up his bachelor days and get married? آیا می توانی او را تشویق کنی که روزهای مجردیش را رها کند و ازدواج نماید؟ b. No one could persuade the captain to leave the sinking ship. هیچ کس نتوانست ناخدا را متقاعد کند تا کشتی در حال غرق شدن را ترک کند c. Beth's shriek persuaded Jesse that she was in real danger. فریاد بث جسی را متقاعد کرد که او در معرض خطر جدی است Camp Safety امنیت اردوگاه For years a furniture salesman from Connecticut, Mitch Kurman, has toiled ceaselessly for the passage of a youth summer camp safety bill. Why? Because his son David was drowned when his canoe overturned in the raging waters of the Penobscot River. The camp counselors leading the trip were inexperienced, had blundered into dangerous waters, and had no life jackets for the canoers. Mr. Kurman was naturally dazed by the tragedy. But rather than merely mourn his loss and wait for the painful memory to subside, he began a campaign that took him on hundreds of journeys to speak to governors, senators, and congressmen. He had learned that 250,000 children are injured or maimed annually in camp accidents. It was hard for him to comprehend why we have laws that outlaw mistreatment of alligators, coyotes, birds and bobcats, but we have no law to prevent disasters to children in summer camps. Wherever he went, Mr. Kurman was commended for his efforts, but he received only trifling support from the lawmakers. One bill, requiring people to put on life preservers when they took to the water, died in the final reading. Another such bill exempted private ponds and lakes, exactly the waters where most summer camps are located. Even a bill calling for a survey of camp safety conditions was at first defeated. Mr. Kurman's struggle so far has been in vain, but he continues his battle to avoid a repetition of the accident that took his son's life. سالهاست که یک فروشنده مبلمان بنام میچ کورمان از کونکتیکوت بی وقفه برای تصویب لایحه ی امنیت اردوهای تابستانی ویژه جوانان زحمت کشیده است. چرا؟ برای اینکه پسرش دیوید هنگام واژگون شدن قایقش در آبهای خروشان رودخانه ی پنوبسکوت غرق شد. ماشورین اردو که این سفر را هدایت می کردند بی تجربه بودند و برای قایق سواران هیچ جلیقه ی نجات نداشتند. طبعا آقای کورمان از این حادثه ی غم انگیز گیج و منگ شده بود اما بجای اینکه فقدان پسرش سوگواری کند و منتظر بماند تا این خاطره ی دردناک فروکش کند مبارزه ای را آغاز کرد که او را به صدها سفر کشاند تا با فرمانداران, سناتور ها و نمایندگان کنگره صحبت کند. وی اطلاع یافته بود که سالانه 250 هزار کودک در سوانح اردوها مجروح یا معلول می شوند. درک این موضوع برای او دشوار بود که چرا ما قوانینی داریم که بد رفتاری با تمساح ها,گرگ های صحرایی, پرندگان و گربه های وحشی را خلاف قانون می دانند اما هیچ قانونی نداریم که از فاجعه های کودکان در اردوهای تابستانی جلوگیری کند. آقای کورمان هر جا که می رفت بخاطر تلاشهایش ستایش می شد اما از جانب قانونگذاران حمایت جزئی دریافت کرد. یکی از لوایح که افراد را هنگام رفتن به آب به پوشیدن وسایل غریق نجات ملزم می کرد, در قرائت نهایی رد شد. لایحه ی دیگری استخرها و دریاچه ها خصوصی را , که دقیقا بیشتر اردوهای تابستانی در آنها قرار دارد, از این قانون مستثنی داشت. حتی لایحه ای که خواهان بررسی شرایط ایمنی اردوگاهها بود در مرحله اول رد شد. تاکنون تلاش های آقای کورمان بی فایده بوده است اما وی به مبارزه اش برای جلوگیری از تکرار حادثه ای که جان پسرس را گرفت ادامه می دهد.

Disrupt

متلاشی کردن upset; cause to break down به هم زدن ، مختل کردن a. Pam's clowning disrupted the class every day. دلقک بازی "پام" هر روز باعث به هم زدن کلاس می شد b. The storm disrupted the telephone lines throughout the area. توفان خطوط تلفن را در سرتا سر منطقه مختل نمود c. The collapse of the government disrupted the services we took for granted, such as mail delivery. سقوط دولت، باعث شد سیستم خدمات، مثل پست که بدیهی فرض می شد، مختل شود

Detest

متنفر بودن dislike very much; hate متنفر بودن از ، تنفر داشتن از a. The world detests people who aren't valiant. مردم جهان از افراد ترسو بیزارند b. Wally was certain that his girlfriend's parents would detest him because he had been a delinquent. "والی" مطمئن بود که خانواده دوستش از او متنفرند چون او خطاکار بوده است c. I detest Chinese food but I won't deprive you of the chance to eat it. من از غذای چینی بدم می آید اما شانس خوردن آن را از تو نمی گیرم

Detect

متوجه شدن ، کشف کردن find out; discover پی بردن ، کشف کردن a. Sam Spade detected that the important papers had vanished. سام اسپید فهمید که برگه های مهم ناپدید شده اند b. From her voice it was easy to detect that Ellen was frightened. از صدای آلن به آسانی می شد فهمید که ترسیده است c. We detected from the messy room that a large group of people had assembled there. از اتاق بهم ریخته فهمیدیم که گروه بزرگی از مردم در آنجا بوده اند

Cease

متوقف کردن stop متوقف کردن ، دست برداشتن از a. Cease trying to do more than you can. از تلاش کردن بیشتر از توان خود دست بردارید b. The whispering in the audience ceased when the curtain went up. صدای همهمه در میان تماشاگران به هنگام بالا رفتن پرده، قطع شد c. When you cease making war, you can then begin to pacify the small villages which the enemy controls. وقتی جنگ را متوقف سازید، می توانید آرامش را در روستاهای کوچکی که تحت کنترل دشمن بود، برقرار نمایید

Compel

مجبور کردن force; get by force مجبور کردن ، به زور وادار کردن a. It is not possible to compel a person to love his fellow man. امکان پذیر نیست که بتوان شخصی را مجبور کرد تا عاشق رفیق خود شود b. Heavy floods compelled us to stop. سیلاب های شدید ما را مجبور به توقف کرد c. Mr. Gorlin is a teacher who does not have to compel me to behave. آقای گورلین معلمی است که نمی تواند مرا مجبور کند تا مؤدبانه رفتار بکنم

Culprit

مجرم offender; person guilty of a fault or crime متخطی ، کسی که متهم به گناه یا جرمی است a. Who is the culprit who has eaten all the strawberries? چه کسی متهم به خوردن همه توت فرنگی ها است؟ b. The police caught the culprit with the stolen articles in his car. پلیس مجرم را به همراه لوازم دزدی در اتومبیلش دستگیر کرد c. In the Sherlock Holmes story, the culprit turned out to be a snake. در داستان "شرلوک هولمز"، مجرم، مار خوش خط و خالی از آب در آمد

Calculate

محاسبه کردن find out by adding, subtracting, multiplying, or dividing; figure پی بردن از طریق جمع ، تفریق ، ضرب و تقسیم کردن ، حساب کردن a. The cook had to calculate the number of diners to see whether he could decrease his order for meat. آشپز مجبور بود تعداد مشتری ها را بشمرد تا ببیند آیا می تواند سفارش گوشت کمتری دهد b. In order to see how expensive the car was, the buyer calculated the tax and other charges. خریدار به منظور این که بفهمد اتومبیل چقدر خرج بر میداشت، مالیات و سایر هزینه ها را محاسبه نمود c. I used an abacus to calculate my average. برای حساب کردن معدلم از یک چرتکه استفاده کردم

Estimate

محاسبه کردن ، قضاوت form a judgment or opinion about; guess درباره چیزی اظهار نظر کردن ، حدس زدن a. A.J. Foyt estimated that the auto race would commence at nine o'clock. ای.جی.فویت حدس زد که مسابقه اتومبیل رانی ساعت 9 شروع خواهد شد b. I try to avoid making estimates on things I know nothing about. سعی می کنم از قضاوت در مورد چیزهایی که نمی دانم بپرهیزم c. In your estimate, who will be victorious in this conflict? بنا به برآورد شما، چه کسی در نبرد پیروز خواهد شد؟

Preserve

محافظت کردن keep from harm or change; keep safe; protect از تغییر یا آسیب دور نگه داشتن ، سالم نگه داشتن ، محافظت کردن a. The lawyers wanted to preserve the newest reforms in the law. وکلا می خواستند از تغییر در اصلاحات جدید قانون جلوگیری کنند b. Farmers feel that their rural homes should be preserved. کشاورزان احساس می کردند که باید از خانه های روستایشان محافظت شود c. Records of Hank Aaron's home runs will undoubtedly be preserved in the Baseball Hall of Fame. رکورد بازکنان محوطه زمین در بازی بیس بال، بدون شک در تالار شهرت ضبط می شوند

Confine

محبوس کردن keep in; hold in حبس کردن ، زندانی کردن a. The fugitive was caught and confined to jail for another two years. شخص فراری دستگیر شد و برای دو سال دیگر به زندان افتاد b. A virus that was circulating in the area confined AI to his house. ویروسی که در منطقه پخش شده بود، "آل" را در خانه اش محبوس کرد c. Polio confined President Roosevelt to a wheelchair. قطع نخاع، رییس جمهور روزولت را اسیر صندلی چرخ دار نمود

Cautious

محتاط very careful; never taking chances بسیار دقیق ، هرگز بر اساس احتمال عمل نمی کند a. Be cautious when you choose your opponent. ئر انتخاب حریفت مواظب باش b. Good authors are cautious not to exaggerate when they write. نویسندگان خوب، مواظب هستند که در نوشتن اغرلق نکنند c. If the rain is falling in torrents, it is best to drive cautiously. اگر باران سیل آسایی آمد، بهترین کار این است که با احتیاط رانندگی کنی

Deprive

محروم کردن از take away from by force به زور گرفتن ، محروم کردن a. The poor man was deprived of a variety of things that money could buy. مرد فقیر از چیزهای زیادی محروم بود که با پول می توانست بخرد b. We were deprived of a good harvest because of the lack of rain. ما از بداشت محصول خوب، به علت کمبود باران محروم شدیم c. Living in a rural area, Betsy was deprived of concerts and plays. بِتسی با زندگی در یک منطقه روستایی، از دیدن کنسرت ها و نمایشنامه ها محروم شد

Site

محل position or place (of anything) موقعیت یا مکان ( چیزی ) a. The agent insisted that the house had one of the best sites in town. مشاور املاک تاکید کرد که این خانه یکی از بهترین جاهای شهر است b. We were informed by our guide that a monument would be built on the site of the historic battle. راهنما به ما اطلاع داد که بنای یادبودی در محل نبرد تاریخی ساخته خواهد شد c. For the site of the new school, the committee preferred an urban location. کمیته برای محل مدرسه جدید، یک مکان شهری را ترجیح می دهد

Quarter

محل سکونت ، اسکان دادن region; section; (quarters) a place to live; to provide a place to live منطقه ، بخش ، مکانی برای زندگی کردن ، مکانی برای زندگی فراهم کردن a. The large family was unaccustomed to such small quarters. خانواده های پر جمعیت به چنین محله های کوچکی عادت نداشتند b. Ellen moved to the French Quarter of our city. الن به محله فرانسوی نشین شهرمان نقل مکان کرد c. The city quartered the paupers in an old school. اهالی شهر، فقرا را در یک مدرسه قدیمی اسکان دادند

Campus

محوطه دانشگاه یا مدرسه grounds of a college, university, or school محوطه ی یک دانشکده ، دانشکده یا مدرسه a. The campus was designed to utilize all of the college's buildings. محوطه طوری طراحی شده بود که تمام ساختمان های کالج را در بر می گرفت b. Jeff moved off campus when he decided it was cheaper to live at home. جف وقتی فهمید که زندگی در خانه ارزان تر است، خوابگاه دانشگاه را ترک کرد c. I chose to go to Penn State because it has a beautiful campus. من تصمیم دارم به ایالت پن بروم چون محوطه دانشگاهی زیبایی دارد

Denounce

محکوم کردن ، انتقاد کردن condemn in public; express strong disapproval of آشکارا محکوم کردن ، ابراز نارضایتی شدید کردن از a. The father denounced his son for lying to the district attorney. پدر، پسرش را به خاطر دروغ گفتن به بازپرس بخش سرزنش کرد b. Some people denounce the government for probing into their private lives. بعضی از مردم دولت را بخاطر جستجو در زندگی شخصی خود، محکوم می کنند c. Ralph Nader, the consumer advocate, denounced the defective products being sold. حامی حقوق مصرف کنندگان، از فروش محصولات معیوب، ابراز نارضایتی شدید نمود

Peril

مخاطره ، خطر danger خطر a. The hunter was abandoned by the natives when he described the peril which lay ahead of them. زمانی که شکارچی توضیح داد چه خطری پیش روی بومی هاست، او را ترک کردند b. There is great peril in trying to climb the mountain. تلاش برای بالا رفتن از کوه خطرات زیادی به همراه دارد c. Our library is filled with stories of perilous adventures. کتابخانه ما پر از داستانهایی درباره ماجراجویی های خطرناک است Protecting Our Health محافظت از سلامتی مان Pick an apple, a tomato, a peach-no worms in the harvest. We are familiar with the abundant use of pesticides by farmers, but today's chemists are becoming uneasy. They calculate that there are 45,000 different pesticides, and all of them can be absorbed by the fruit on which they are sprayed. The chemists estimate that every morsel we eat in the future may contain a deadly quota of pesticide. The tragedy will come slowly but the threat is real. These government chemists do not suggest that we ban pesticides. They are cautious and do not easily panic. What is needed, they say, are appropriate, budgeted doses that will not pollute our food. یک سیب,یک گوجه و یک هلو بچینید که در این برداشت هیج کرمی نباشد.با کاربرد فراوان حشره کش ها توسط کشاورزان آشنا هستیم اما شیمیدانان امروزی نگران هستند.شیمیدانان حساب کرده اند که 45000 آفت کش مختلف وجود دارد. وهمه ی آنها می توتنند جذب میوه ای شوند که روی آنها پاشیده می شوند.شیمیدانان تخمین زده اند که هر لقمه ای که در آینده می خوریم ممکن است دارای مقدار وحشتناکی آفت کش باشد. این واقعه ی غم انگیز به آرامی فرا می رسد اما تهدید آن واقعی است. این شیمیدانان دولتی پیشنهاد نمی کنند که آفت کش ها را ممنوع و قدغن کنیم.آنها محتاتند و براحتی نمی ترسند. آنها می گویند آنچه که مورد نیاز است عبارتست از مقادیر مناسب و کمی که غذای ما را آلود نکند.

Valor

مخالفت ، جر و بحث bravery; courage شجاعت ، جرات a. Our patriotic soldiers disputed every inch of ground during the battle. سربازان وطن پرستمان برای ذره ذره سرزمینمان در طول نبرد مبارزه کردند b. The losing team disputed the contest up until the final minute of play. تیم بازنده تا دقایق آخر بازی دست از مبارزه بر نداشت c. Many occupants of the building were attracted by the noisy dispute. بسیاری از ساگنین ساختمان جذب آن مشاجره پر سر و صدا شدند

Blend

مخلوط کردن mix together thoroughly; a mixture کاملاً با هم ترکیب کردن ، مخلوط a. The colors of the rainbow blend into one another. رنگ های رنگین کمان با یکدیگر ترکیب می شوند b. A careful blend of fine products will result in delicious food. غذای خوشمزه ترکیب دقیقی است از فرآورده های خوب c. When Jose blends the potatoes together, they come out very smooth. وقتی که خوزه سیب زمینی ها را با هم مخلوط کرد، خیلی نرم شدند Record Holders رکورد داران The Guinness Book of World Records is full of fascinating facts. For example, the champion commuter is Bruno Leuthardt of Germany, who traveled 370 miles each day for ten years to his teaching job and was late only once because of a flood. The record for being buried alive is held by Emma Smith of Ravenshead, England. She was confined in a coffin for 100 days. What a way to spend the idle hours! Peter Clark of London collected 1276 autographed pictures of famous men and women. Obviously not all were his idols, but he did set a record. What drives people to these unusual practices? Some are simply done in jest, some for patriotic reasons. Certainly no one would dispute the valor of the "record-makers," even if the records themselves may be no more lasting than a popular song. While one need not be a lunatic, he must have a vein of recklessness to participate in such activities as bungee-jumping, high diving, or parachute jumping. If you are tired of leading a dull, uneventful life, remember the mortais whose fertile imaginations have found novel ways to add excitement to their lives. کتاب رکورد داران جهانی گینس مملو از حقایق جالب است. برای مثال قهرمان مسافر هر روزی, برنو لوتهارد از آلمان است که به مدت ده سال هر روز 370 مایل را تا محل تدریس سفر کرد و تنها یکبار بخاطر سیل دیر کرد. رکورد زنده دفن شدن از آن اما اسمیت اهل راونشد انگلستان است. وی به مدت مدت صد روز در تابوتی محبوس بود ,عجب شیوه ای برای گذراندن ساعات بیکاری! پیتر کلارک از لندن 1276 تصویر امضا شده زنان و مردان مشهور را گردآوری کرد. قطعا تمام این افراد اشخاص محبوب وی نبودند اما او براستی رکوردی را بر جای گذاشت. چه چیزی افراد را به سمت چنین اعما عجیبی می کشاند. برخی از این کارها صرفا بخاطر شوخی انجام می شود و برخی به دلایل وطن پرستانه. مسلما هیچکس شجاعت رکورد داران را زیر سوال نمی برد حتی اگر خود رکوردها به اندازه آهنگ مشهوری دوام نداشته باشند. گر چه لازم نیست فرد دیوانه باشد, اما باید برای شرکت در فعالیتهایی نظیر پرش با سیمهای فنری, شیرجه رفتن از ارتفاع یا پرش با چتر نجات رگ بی پروایی داشته باشد. اگر از داشتن یک زندگی یکنواخت و کسل کننده خسته شده اید, افرادی را بخاطر آورید که با تصورات خلاقشان شیوه های جدیدی را برای افزودن هیجان به زندگی خود یافته اند.

Coeducational

مدرسه یا دانشگاه مختلط having to do with educating both sexes in the same school مربوط به آموزش هر دو جنس در یک مدرسه ، مختلط a. There has been a massive shift to coeducational schools. دگرگونی چشمگیری در مختلط کردن مدارس به وجود آمده است b. Coeducational institutions, once thought to have a disruptive effect, have been found to be beneficial. موسسات آموزشی مختلط که زمانی تصور می شد تاثیر مختل کننده ای دارند مشخص شده است که سودمند هستند c. In choosing a college, Ned leans toward schools which are coeducational. ند برای انتخاب دانشگاه,به دانشکده هایی گرایش دارد که مختلط هستند

Wary

مراقب on one's guard against danger or trickery; cautious مراقب در برابر خطر یا فریب ، محتاط a. Marilyn's mother told her to be wary of strangers with a gleam in their eye. مادر "مارلین" به او گفت که مواظب غریبه ها باشد b. After Orlando had been the victim of a cheat, he was wary of those who said they wanted to help him. بعد از این که "اولاندو" قربانی یک تقلّب شد، مراقب کسانی بود که ادعا می کردند می خواهند به او کمک کنند c. Living in a polluted city makes you wary of the air you breathe. زندگی در یک شهر آلوده باعث می شود که شما مواظب هوایی که استنشاق می کنید، باشید

Municipal

مربوط به شهرداری ، شهری of a city or state; having something to do in the affairs of a city or town مربوط به شهر یا ایالت ، با امور شهر یا شهرک ارتباط دارد a. The state police assisted the municipal police in putting down the riot. پلیس ایالتی در فرونشاندن شورش به پلیس شهری یاری رساند b. There was only a mediocre turnout for the municipal elections. تنها عده ی کمی در انتخابات شهری شرکت کردند c. The municipal government placed a ban on parking during business hours. شهرداری,پارک اتومبیل ها را در طول ساعات کاری ممنوع کرد

Bachelor

مرد مجرد a man who has not married مردی که ازدواج نکرده است ، مجرد a. My brother took an oath to remain a bachelor. برادرم قسم خورد که مجرد باقی بماند b. In the movie, the married man was mistaken for a bachelor. در این فیلم آن مرد متاهل با فردی مجرد اشتباه گرفته شد c. Before the wedding, all his bachelor friends had a party. پیش از مراسم عروسی همه دوستان مجردش جشن گرفتند The Famous Monster of the lake هیولای معروف دریاچه There seems to be more and more evidence that the enormous monster in Loch Ness, a solitary lake in Scotland, is more than a vision. Each year there are numerous glimpses of the monster by visitors and neighborhood people; also recent films, not easy to ignore, are making even scientists hesitate. The story of frequent visits by a monster once seemed absurd to them, but now they are not so sure. Yet the conflict is far from over. Those who believe the monster exists are still in the minority, and they are constantly competing for more information to prove that the Loch Ness monster is not a fiction. Even now they are trying to get more and clearer moving pictures of what has become the famous inhabitant of the lake. Perhaps the question of whether the monster exists or not will be answered in this coming decade. بنظر شواهد روز افزونی وجود دارد که هیولای عظیم الجثه دریاچه دور افتاده ی لاچ نس اسکاتلند چیزی بیش از تصور و خیال است. هر ساله بازدید کنندگان و افراد محلی متعددی این هیولا را اجمالی می بینند. فیلم های اخیر نیز که تردید می اندازند. داستان بازدیدهای مکرر توسط هیولا زمانی برای دانشمندان مسخره به نظر می رسید. اما حالا خیلی مطمئن نیستند. با این وجود تا اتمام جنگ و جدال فاصله زیادی وجود دارد.آنانکه به وجود هیولا اعتقاد دارند هنوز در اقلیت هستند و دائم برای اطلاعات بیشتر در رقابت هستند تا ثابت کنند که هیولای لاچ نس قصه نیست. حتی اکنون در تلاشند که فیلم های واضع تری را از چیزی بگیرند که ساکن معروف دریاچه شده است. شاید این سوال که آیا هیولا وجود دارد یا نه در دهه ی آینده پاسخ داده شود.

Masculine

مردانه of man; male مردانه ، مذکر a. The boy became more masculine as he got older. هر چه سن پسر بچه بالا رفت [رفتارش] مردانه تر شد b. It is undeniable that his beard makes him look masculine. جای تردید نیست که ریش [ظاهر] او را مردانه جلوه می دهد c. The girls liked Jerry because of his masculine ways. دختران "جری " را به خاطر رفتار مردانه اش دوست داشتند

Customary

مرسوم ،‌رایج usual معمول ، مرسوم a. It was customary for wealthy Romans to recline while they were dining. دراز کشیدن در حین غذا خوردن برای رومیان ثروتمند مرسوم بود b. The Robin Williams movie received the customary rave reviews from the critics. فیلم رابین ویلیامز با نقد های جنجال برانگیز معمول از سوی منتقدان مواجه شد c. The traitor rejected the customary blindfold for the execution. خائن,رسم بستن چشم در هنگام اعدام را رد کرد

Humid

مرطوب moist; damp مرطوب ، نمناک a. It was so humid in our classroom that we wished the school would buy an air conditioner. کلاسمان آنقدر مرطوب بود که آرزو کردیم مدرسه یک دستگاه تهویه بخرد b. New Yorkers usually complain in the summer of the humid air. مردم نیویورک معمولاض در تابستان از هوای مرطوب شاکی اند c. Most people believe that ocean air is quite humid. بیشتر مردم بر این باورند که هوای اقیانوس کاملاض مرطوب است A Time for Decision زمان تصمیم گیری Carl Brown walked wearily from the bus stop, his thoughts preoccupied with the day's events. He had become accustomed to receiving the blame for his colleagues' mistakes. He could remain complacent when less deserving workers were promoted ahead of him. He could even maintain an air of indifference when the young man he had trained now snubbed him. What he could not endure was the ridicule of his fellow employees. His wrath flamed at the thought that his secret had been exposed. The legend of his honesty had died. Carl Brown pondered his next move. Should he resign or take even more drastic measures? His steps led past the wharf where the ships were unloading their cargoes of fruit. He looked into the dark waters and took a deep breath. No, this was not a sin that could be erased. He heaved a sigh and determined to amend his ways. Never again would he sign his ballot "Carl Smith." کارل براون که افکارش مشغول وقایع روزانه بود خسته از ایستگاه اتوبوس به راه افتاد. او عادت کرده بود که اشتباهات همکارانش را به گردن بگیرد. زمانیکه همکارانش که لیاقت کمتری داشتند پیش از او ترفیع می گرفتند می توتنست خونسرد بماند. حتی می توانست در برابر مردی که خود به او آموزش داده بود و حالا به او کم محلی می کرد, حالت بی تفاوتی خود را حفظ کند. آنچه را که نمی توتنست تحمل کند تمسخر همکارانش بود. خشمش با این فکر که رازش فاش شده است شعله ور شد. افسانه ی پاکی و صداقتش از بین رفت. کارل براون روی حرکت و اقدام بعدی اش اندیشید. آیا باید استعفا می داد یا اقدامات شدیدتری را اتخاذ می کرد. قدم زنان از اسکه ای عبور کرد که کشتی ها در حال تخلیه بار های میوه بودند. به آبهای تیره نگاه کرد و نفس عمیقی کشید.نه این گناهی نبود که بتوان بخشید. آهی کشید و تصمیم گرفت مرامش را اصلاح کند. دیگر هرگز روی برگه رای نخواهد نوشت کارل اسمیت.

Warden

مسئول ، نگهبان keeper; guard; person in charge of a prison حافظ ، نگهبان ، مسئول زندان ، زندانبان a. The warden found himself facing two hundred defiant prisoners. رییس زندان با دویست زندانی سرکش مواجه شد b. A cautious warden always has to anticipate the possibility of an escape. رییس زندان محتاط، همیشه مجبور است احتمال فرار زندانیان را پیش بینی کند c. When the journalists asked to meet with Warden Thomas, he sent word that he was sick. وقتی که خبرنگار درخواست کرد تا با رییس "توماس" ملاقات کند، پیغام فرستاد که مریض است

Burden

مسئولیت سنگین what is carried; a load آنچه حمل می شود ، بار a. The burden of the country's safety is in the hands of the President. مسئولیت امنیت کشور بر عهده رئیس جمهور است b. Irma found the enormous box too much of a burden. ایرما دریافت که جعبه بزرگ برای او سنگین است c. Ricky carried the burden throughout his college career. ریکی بار مسئولیت را در طول دوران دانشجویی به دوش می کشید

Commuter

مسافر هر روزه one who travels regularly, especially over a considerable distance between home and work کسی که مرتب مسافت قابل ملاحظه ی منزل و محل کار را می پیماید a. The average commuter would welcome a chance to live in the vicinity of his or her work. مسافرین هر روزه معمولی، شانس زندگی در نزدیکی محل کار خود را مغتنم می شمرند b. Have your commuter's ticket verified by the conductor. آیا بلیط مسافر هر روزه بودن شما توسط مامور قطار تایید شد؟ c. A novel educational program gives college credit to commuters who listen to a lecture while they are traveling to work. یکی از برنامه های آموزش نوین، به مسافرین هر روزه که در طول مسیر خودتا کار و برعکس به سخنرانی درسی گوش می دهند، مدرک کالج اعطا می کند

Pension

مستمری ، حقوق بازنشستگی regular payment that is not wages; to make such a payment پرداخت منظمی که دستمزد نیست ، چنین مبلغی را پرداختن a. Pensions are often paid because of long service, special merit, or injuries received. مستمری ها اغلب بخاطر خدمت طولانی,شایستگی های ویژه و یا جراحات وارده پرداخت می شود b. The pension is calculated on the basis of your last year's income. حقوق بازنشستگی بر اساس درآمد سال آخر شما محاصبه می شود c. Mrs. Colby pensioned off her employee after thirty years of loyal service. خانم کلبی کارمندانش را بعد از سی سال خدمت صادقانه بازنشسته کرد

Contagious

مسری ، واگیر spreading by contact, easily spreading from one to another از طریق تماس منتشر می شود ، به راحتی از فردی به فردی سرایت می کند ، مسری a. Scarlet fever is contagious. تب مخملک واگیر دار است b. I find that yawning is often contagious. پی برده ام که خمیازه کشیدن اغلب مسری است c. Interest in the project was contagious, and soon all opposition to it collapsed. علاقه به این پروژه همه گیر شد,و به زودی تمام مخالفت ها از بین رفت

Preoccupied

مشغول و نگران took up all the attention درگیر ، مشغول a. Getting to school in time for the test preoccupied Judy's mind. به موقع رسیدنبه مدرسه برای امتحان,ذهن جودی را به خود مشغول کرد b. My boss is always preoccupied with ways of cutting down on the workers' lateness. رئیس من همیشه ذهنش درگیر شیوه های کاهش تاخیر کارمندان است c. Charity cases preoccupied Mrs. Reynaldo's attention. امور خیریه تمام توجه خانم رینالدو را به خود مشغول کرد

Prominent

مشهور ، برجسته well-known; important مشهور ، مهم a. My client is a prominent businessperson. موکلم، تاجر مشهوری است b. Napoleon is a prominent figure in the history of France. ناپلئون شخصیت مهمی در تاریخ فرانسه است c. Her violet eyes were the prominent feature of the model's face. ویژگی مهم مدل صورت او، چشمان بنفش بود

Calamity

مصیبت a great misfortune; serious trouble بدبختی بزرگ ، مشکل جدی a. Failure in one test should not be regarded as a calamity. شکست در یک امتحان، نبایستی به عنوان یک مصیبت تلقی شود b. The death of her husband was a calamity which left Mrs. Marlowe numb مرگ شوهرش، مصیبتی بود که خانم "مارلو" را به شدت مات و مبهوت کرد c. What is more dismal than one calamity following upon the heels of another? چه چیز بدتر از آن است که بلا یکی پس از دیگری بر آدمی نازل گردد؟

Confident

مطمئن firmly believing; certain; sure معتقد سفت و سخت ، مطمئن a. Judge Emery was confident he could solve the conflict. قاضی "امری" خاطر جمع بود که می تواند دعوا را حل و فصل نماید b. When he lifted the burden, Scotty was confident he could carry it. وقتی که "اسکاتی" بار را بلند کرد، مطمئن بود که می تواند آن را حمل کند c. Annette was confident she would do well as a nurse. آنتی مطمئن بود که به عنوان یک پرستار در کارش موفق خواهد بود

Obedient

مطیع doing what one is told; willing to obey آنچه که به او گفته می شود انجام می دهد ، مایل به اطاعت a. The obedient dog came when his master beckoned. سگ فرمانبر هنگامی که صاحبش به او اشاره کرد,جلو آمد b. Obedient to his father's wishes, Guy did not explore any further. گای که نسبت به خواسته های پدرش فرمانبر بود,بیش از این تحقیق نکرد c. When parents make reasonable requests of them, the majority of my friends are obedient. اکثر دوستانم زمانیکه والدین شان از آنها خواهش های منطقی دارند,مطیع هستند

Exempt

معاف کردن ، معاف make free from; freed from معاف یا آزاد کردن از ، مستثنی از a. Our school exempts bright pupils from final exams. مدرسه ما دانش اموزان تیز هوش را از امتحانات آخر ترم، معاف می کند b. School property is exempt from most taxes. ملک مدرسه از بیشتر مالیات ها معاف است c. Juvenile offenders are not exempt from punishment. مجرمین جوان از مجازات مستثنی نیستند

Addict

معتاد one who cannot break away from a habit or practice; addicted unable to break a habit کسی که نمی تواند عادت یا عملی را ترک کند ، معتاد a. Because he was a heroin addict, it was essential for Carlos to get the drug each day. به علت این که "کارلوس" به هرویین معتاد بود، لازم بود که هر روز مواد مخدر استفاده کند b. Marcia became flabby because she was addicted to ice cream sodas. مارسیا چاق شد چون به سودا بستنی معتاد شده بود c. Those who take aspirins and other pain-killers regularly should realize that they may become drug addicts, too. آن کسانی که آسپرین و سایر مسکن ها را مرتب استفاده می کنند، بایستی بدانند که ممکن است به این داروها نیز معتاد شوند

Valid

معتبر ،‌ قانونی supported by facts or authority; sound; true معتبر ، درست a. The witness neglected to give valid answers to the judge's questions. شاهد از دادن جواب های موثق به سوالات قاضی قصور کرد b. Rita had valid reasons for denouncing her father's way of life. ریتا برای نارضایتی از روش زندگی پدرش دلایل محکمی داشت c. When Dave presented valid working papers, the foreman consented to hiring him immediately. بعد از اینک دیو اجازه کار معتبری را ارائه کرد، سرکارگر بی درنگ به استخدام او رضایت داد

Temperate

معتدل not very hot and not very cold; moderate نه زیاد داغ و نه زیاد سرد ، معتدل ، ملایم a. The United States is mostly in the North Temperate Zone. ایالات متحده عمدتاً در منطقه معتدله شمالی قرار دارد b. All students received the appeal to be temperate and not to jump to conclusions in judging the new grading system. از همه دانشجویان خواسته شد که حد اعتدال را رعایت نمایند و نسبت به سیستم نمره دهی جدید، زود قضاوت نکنند c. Mrs. Rollins commended her class for their temperate attitude when she announced the extra assignment. خانم "رولینز" بچه های کلاس خود را به خاطر رفتار آرامشان در هنگام اعلام کردن تکالیف زیاد، تحسین کرد

Architect

معمار a person who makes plans for buildings and other structures; a maker; a creator شخصی که برای ساختمان ها یا دیگر سازه ها طرح می سازد ، سازنده ، خالق a. The famous architect, Frank Lloyd Wright, designed his buildings to blend with their surroundings. آرشیتکت معروف، "فرانک لوید رایت" طوری ساختمان ها را طراحی می کرد که با محیط اطرافشان متناسب باشند b. An architect must have a knowledge of the materials that will be used in his structures. مهندس معمار بایستی از همه موادی که در ساختمان هایش استفاده خواهد شد، اطلاع داشته باشد c. General Eisenhower was the architect of victory over the Nazis In World War 11. ژنرال "آیزنهاور" طراح نقشه پیروزی بر علیه "نازی ها" در جنگ جهانی دوم بود

Mediocre

معمولی neither good nor bad; average; ordinary نه خوب نه بد ، متوسط ، معمولی a. After reading my composition, Mrs. Evans remarked that it was mediocre and that I could do better. خانم ایوانز بعد از خواندن انشاء من گفت نه خوب است نه بد، و من میتوانم بهتر انجام دهم b. Howard was a mediocre scientist who never made any unique discoveries. هوارد دانشمندی معمولی است که هرگز نتوانست کشف منحصر به فردی داشته باشد c. The movie wasn't a great one; it was only mediocre. فیلم بسیار برجسته ای نبود، تنها یک فیلم معمولی بود

Signify

معنی دادن ، مهم بودن mean; be a sign of; make known by signs, words, or actions; have importance معنی دادن ، نشانه ی چیزی بودن ، با علامت ، حرف یا عمل مشخص کردن ، اهمیت داشتن a. Oh! signifies surprise. اوه دلالت بر تعجب دارد b. A gift of such value signifies more than a casual relationship. چنین هدیه با ارزشی دلالت دارد که ارتباطشان بیشتر از یک ارتباط معمولی است c. The word "fragile" stamped on a carton signifies that it must be handled with caution. واژه "شکستنی" که بر روی کارتن ها نوشته می شود، دال بر این است که با دقت حمل گردد

Vain

مغرور ، بیهوده having too much pride in one's ability, looks, etc.; of no use به توانایی و چهره خود غرور زیاد ورزیدن ، بی فایده a. Josephine is quite vain about her beauty. ژورفین واقعا به زیبایی اش غرّه است b. To be perfectly frank, I do not see what she has to be vain about. کاملا رُک بگویم، نمی فهمم او به چه چیز خود مغرور است c. Brian made numerous vain attempts to reach the doctor by telephone. برایان خیلی سعی کرد تا تلفنی به دکتر دسترسی پیدا کند، اما تلاشش بی نتیجه بود

Resist

مقاومت کردن در برابر act against; strive against; oppose عمل کردن برخلاف ، مخالفت کردن با ، مقاومت کردن a. Totie could not resist eating the chocolate sundae. توتی نمی توانست جلوی خودش را بگیرد و بستنی میوه ای شکلاتی نخورد b. Tight security measures resisted Jimmy's entrance into the bank. اقدامات شدید امنیتی مانع ورود جیمی به بانک شد c. Harold resisted the opportunity to poke fun at the weird man. هارولد با فرصت خندیدن به مرد جدید مقاومت کرد

Quantity

مقدار amount مقدار a. I never neglect to carry a small quantity of money with me. هرگز فراموش نمی کنم که مقدار کمی پول همراه خود داشته باشم b. Who believes that quantity is better than quality? چه کسی فکر می کند که کمیت از کیفیت بهتر است؟ c. A large quantity of meat is always stored in our freezer. همیشه مقدار زیادی گوشت، در فریزر ما نگهداری می شود

Sacred

مقدس ، مذهبی worthy of respect; holy شایسته احترام ، مقدس a. Her sacred medal had to be sold because the family was in urgent need of money. مدالِ مقدس او می بایستی فروخته می شد چون خانواده نیاز مبرمی به پول داشت b. It was revealed by the journalist that the sacred temple had been torn down. توسط روزنامه نگار آشکار شد که آن معبد مقدس کاملا خراب شده بود c. Kate made a sacred promise to her parents never to miss a Sunday church service. کیت به والدینش قول جدی داد که هرگز مراسم کلیسای روز یک شنبه را فراموش نکند

Precede

مقدم بودن بر go before; come before; be higher in rank or importance به کار رفتن پیش از ، آمدن پیش از ، از نظر اهمیت یا رتبه بالاتر بودن a. Lyndon Johnson preceded Richard Nixon as President. لیندون جانسون قبل از "ریچارد نیکسون" ریس جمهور بود b. In a gallant gesture, Ronnie allowed Amanda's name to precede his in the program listing. رونی با حالتی جوانمردانه اجازه داد که اسم "آماندا" قبل از اسم او، در فهرست برنامه قرار گیرد c. A prominent speaker preceded the ceremony of the granting of the diplomas. سخنران برجسته ای، قبل از مراسم اعطاء مدارک تحصیلی (دیپلم)، نطقی ایراد کرد

Economical

مقرون به صرفه not wasting money or time پول یا وقت را هدر نمی دهد ، اقتصادی ، صرفه جو a. I find it economical to shop in the large supermarkets. خرید کردن از سوپرمارکت های بزرگ را اقتصادی می دانم b. Marissa was praised for her economical management of the budget. ماریسا به خاطر مدیریت مقتصدانه بودجه، مورد تحسین قرار گرفت c. The President made Congress aware of the need to be more economical. رییس جمهور، کنگره را مطلع ساخت از اینکه لازم است مقتصدتر باشیم

Forbid

ممنوع کردن order someone not to do something; make a rule against دستور دادن به کسی برای انجام ندادن کاری ، منع کردن ، قدغن کردن a. Spitting on the floor is forbidden in public places. تُف انداختن در مکان های عمومی ممنوع است b. The law forbids drunken drivers to handle their autos. قانون به رانندگان مست، اجازه رانندگی نمی دهد c. I forbid you to enter the dense jungle because of the peril which awaits you there. به خاطر خطرهایی که در کمین تو است اجازه نمی دهم که وارد جنگل انبوه شوی

Mumble

من من کردن speak indistinctly نامشخص حرف زدن a. Ricky mumbled his awkward apology. ریکی عذر خواهی نامناسب خود را زیر لب زمزمه کرد b. This speech course will encourage you to stop mumbling and to speak more distinctly. این درس ارائه سخنرانی به شما کمک خواهد نمود تا از مِنّ و مِن کردن دست بردارید و واضح تر صحبت کنید c. When the witness continued to mumble, the judge asked him to speak up. وقتی که شاهد به مِنّ و مِن کردن خود ادامه داد، قاضی از او خواست که بلند صحبت نماید

Appropriate

مناسب ، درست fit; set apart for some special use مناسب ، کنار گذاشتن برای کاربرد خاصی a. At an appropriate time, the chief promised to reveal his plan. رییس قول داد که در یک وقت مناسب طرحش را نشان دهد b. The lawn was an appropriate setting for Eileen's wedding. زمین چمن، محیط مناسبی برای جشن عروسی "آیلین" بود c. After some appropriate prayers, the dinner was served. بعد از دعاهای مقتضی شام سرو شد

Unique

منحصر به فرد having no like or equal; being the only one of its kind برابر یا شبیه ندارد ، در نوع خود تک است ، منحصر به فرد ، بی همتا a. Going to Africa was a unique experience for us. سفر به آفریقا برای ما تجربه ای بی نظیر بود b. The inventor developed a unique method of making ice cream. مخترع روش منحصر به فردی برای ساخت بستنی ابداع کرد c. Albie has a unique collection of Israeli stamps. آلبی مجموعه بی نظیری از تمبرهای اسرائیلی دارد

Source

منشا ، منبع place from which something comes or is obtained مکانی که از آن چیزی نشات می گیرد ، منشا ، مبدا ، سرچشمه a. The college student knew that he needed more than a basic textbook as a source for his report. دانشجو می دانست که به بیش از یک کتاب درسی پایه به عنوان مرجعی برای گزارشش نیاز دارد b. The source of Buddy's trouble was boredom. منشا مشکل بودی خستگی بود c. Professor Smith's speech was a valid source of information on chemistry سخنرانی پروفسور اسمیت منبع موثقی از اطلاعات درباره شیمی بود

Appoint

منصوب کردن ، مقرر کردن decide on; set a time or place; choose for a position; equip or furnish انتخاب کردن ، زمان یا مکانی را مشخص کردن ، برای مقامی انتخاب کردن ، مجهز یا مبلمان کردن a. The library was appointed as the best place for the urgent meeting. کتابخانه به عنوان بهترین جا برای جلسات ضروری تعیین شد b. Though Mr. Thompson was appointed to a high position, he did not neglect his old friends. اگرچه آقای "تامپسون" به مقام مهمی منصوب شد، ولی دوستان قدیمی خود را فراموش نکرد c. The occupant of the well-appointed guest room considered himself quite fortunate. کسی که در اتاق مزیّن مهمان ساکن بود، خود را کاملا خوش اقبال دید

Logical

منطقی reasonable; reasonably expected مستدل ، معقول ، منطقی a. It is logical to spend a minimum on needless things. منطقی است که برای چیزهایی غیر ضروری، کمترین وقت را صرف کنیم b. In order to keep your car running well, it is only logical that you lubricate it regularly. برای اینکه اتومبیلت خوب حرکت کند، منطقی است که آن را به طور منظم روغن کاری کنی c. I used a logical argument to persuade Lester to leave. من از یک استدلال منطقی استفاده کردم تا "لستر" را متقاعد به رفتن کنم

Ban

منع کردن ، ممنوع کردن prohibit; forbid ممنوع کردن ، قدغن کردن a. The group unanimously voted to ban all people who were under six feet. گروه به اتفاق آراء رأی دادند از ورود افرادی که کمتر از شش فوت قد دارند، جلوگیری کنند b. Health officials are trying to expand their field in order to ban cigarette advertising from newspapers and magazines. مسئولین بهداشت دارند سعی می کنند که کارشان را به حدّی توسعه دهند تا جلوی تبلیغات سیگار را در روزنامه ها و مجلات بگیرند c. I want to ban all outsiders from our discussion on security. قصد دارم در بحث درباره امنیت، حضور خارجیان را ممنوع کنم

Negative

منفی saying no; minus; showing the lights and shadows reversed گفته ی منفی ، روشنایی و سایه را معکوس نشان دادن a. The captain gave a negative response to the request for a leave. کاپیتان به درخاست مرخصی پاسخ منفی داد b. Three below zero is a negative quantity. سه درجه زیر صفر یک کمیت منفی است c. A negative image is used to print a positive picture. فیلم نگاتیو برای چاپ عکس مثبت استفاده می شود

Hazy

مه رقیق ، مه آلود misty; smoky; unclear مه آلود ، پردود ، مبهم ، نامشخص a. The vicinity of London is known to be hazy. اطراف لندن، به مه آلود بودن مشهور است b. Factories that pollute the air create hazy weather conditions. کارخانه هایی که هوا را آلوده می سازند، شرایط هوایی غبارآلودی ایجاد می کنند c. Although Cora had a great memory, she was unusually hazy about the details of our meeting on January 16th. اگرچه "کورا" حافظه ای قوی داشت، اما بر خلاف انتظار، حافظه اش در مورد جزئیات جلسه در روز شانزده ژانویه، دچار ابهام بود

Migrate

مهاجرت کردن move from one place to another از جایی به جایی نقل مکان کردن ، مهاجرت کردن a. The fruit pickers migrated to wherever they could find work. میوه چین ها به جایی که بتوانند کار پیدا کنند، کوچ کردند b. Much of our population is constantly migrating to other areas of the country. بیشتر جمعیت ما، همواره به مناطق دیگر کشور مهاجرت می کنند c. My grandfather migrated to New York from Italy in 1919. پدربزرگم در سال 1919 از ایتالیا به نیویورک مهاجرت کرد

Topic

موضوع subject that people think, write, or talk about موضوعی که مردم درباره ی آن فکر می کنند ، می نویسند وی اصحبت می کنند ، مبحث a. Predicting the weather is our favorite topic of conversation. پیش بینی وضع هوا موضوع مورد علاقه صحبت ماست b. Valerie only discussed topics that she knew well. والری تنها درباره موضوعاتی که خوب میدانست، بحث می کرد c. The speaker's main topic was how to eliminate hunger in this world. موضوع اصلی سخنرانی، چگونگی از بین بردن گرسنگی در جهان بود

Client

موکل ، مشتری person for whom a lawyer acts; customer شخصی که وکیل برای او کار می کند ، موکل ، مشتری a. The lawyer told her client that she could predict the outcome of his trial. وکیل به موکلش گفت، می تواند نتایج دادگاه را پیش بینی کند b. My uncle tried to get General Motors to be a client of his company. عموی من سعی کرد توجه شرکت جنرال موتور را به عنوان مشتری شرکتش، جلب کند c. If this restaurant doesn't improve its service, all its clients will vanish. اگر این رستوران خدماتش را بهتر نکند، تمام مشتریان خود را از دست می دهد

Hesitate

مکث کردن ، اکراه داشتن fail to act quickly; be undecided سریع عمل نکردن ، مردد بودن ، تعلل کردن a. Nora hesitated to accept the challenge. نورا مردد بود که دعوت به مبارزه رت بپذیرد b. When he got to the robbers' vicinity, he hesitated before going on. وقتی که به نزدیکی سارقین رسید، قبل از جلوتر رفتن تامل کرد c. The proverb tells us that he who hesitates is lost. ضرب المثل به ما می گوید هر کسی که شک کند، بازنده است

Frequent

مکرر happening often; occurring repeatedly اغلب اتفاق می افتد ، مرتب رخ می دهد ، مکرر a. We made frequent visits to the hospital to see our grandfather. ما برای ملاقات پدربزرگمان زیاد به بیمارستان رفتیم b. On frequent occasions Sam fell asleep in class. در بیشتر اوقات، "سام" در کلاس خوابش می برد c. Dr. Bonner gave me some pills for my frequent headaches. دکتر "بونر" تعدادی قرص به من داد برای سر دردهای مکررم

Miniature

مینیاتور ، ریز represented on a small scale در مقیاسی کوچک نشان داده می شود ، کوچک a. The young boy wanted a miniature sports car for his birthday. پسر بچه برای تولدش ماشین مسابقه کوچکی می خواست b. Instead of buying a massive dog, Teddy got a miniature poodle. تدی به جای خریدن یک سگ بزرگ یک پودل کوچک گرفت c. We were seeking a miniature model of the bulky chess set. ما به دنبال نمونه کوچکی از مهره های بزرگ شطرنج بودیم

Patriotic

میهنی ، میهن پرستانه loving one's country; showing love and loyal support for one's country عاشق کشور خود ، نسبت به کشور خود عاشقانه و وفادارانه حمایت نشان می دهد a. It is patriotic to accept your responsibilities to your country. وطن دوستی آن است که مسئولیت خود را در قبال کشورمان بپذیریم b. The patriotic attitude of the captive led him to refuse to cooperate with the enemy. حسِ وطن دوستی اسیر باعث شد که او همکاری با دشمن را قبول نکند c. Nathan Hate's patriotic statement has often been quoted: "I regret that I have but one life to give for my country." گفته های وطن پرستانه "ناتان هیل" اغلب اینطور نقل شده اند: "افسوس که فقط یک جان دارم که فدای کشورم کنم

Microscope

میکروسکوپ instrument with a lens for making objects larger so that one can see things more clearly ابزاری دارای یک لنز برای بزرگتر کردن اشیاء که فرد بتواند آن ها را واضح تر ببیند ، میکروسکوپ a. The students used a microscope to see the miniature insect. دانش آموزان از میکروسکوپ برای دیدن حشره بسیار ریز استفاده کردند b. When Young Oprah's birthday came around, her uncle gave her a microscope. وقتی تولد "اوپرای" جوان شد، عمویش یک میکروسکوپ به او داد c. Using a microscope, the scientist was able to probe into the habits of germs. با به کار بردن میکروسکوپ، دانشمندان توانستند عملکرد میکروب ها را بررسی کنند

Ignore

نادیده گرفتن pay no attention to; disregard توجه نکردن به ، نادیده گرفتن a. Little Alice realized that if she didn't behave, her parents would ignore her. آلیس کوچولو متوجه شد که اگر مودب نباشد والدینش به او بی توجهی می کنند b. The student could not answer the question because he ignored the obvious facts. دانش آموز نتوانست به سوال پاسخ دهد زیرا حقایق واضح را نادیده گرفت c. Older brothers and sisters often feel ignored when their parents only spend time with a new baby. خواهر و برادرهای بزرگتر وقتی والدین وقتشان را صرف کودک تازه متولد شده می کنند احساس بی توجهی می کنند

Uneasy

ناراحت restless; disturbed; anxious بیقرار ، آشفته ، نگران a. Mrs. Spinner was uneasy about letting her son play in the vicinity of the railroad tracks. خانم "اسپینر" از اینکه به پسرش اجازه بازی در اطراف خطوط راه آهن را داده بود، دلواپس بود b. The treasurer was uneasy about the company's budget خزانه دار در مورد بودجه شرکت، نگران بود c. Arnold felt uneasy about the meeting even though he tried to act in a casual manner. آرنولد در مورد جلسه احساس نگرانی می کرد، اگرچه سعی می کرد که رفتارش عادی باشد

Reluctant

ناراضی unwilling بی میل a. It was easy to see that Herman was reluctant to go out and find a job. به آسانی می توان فهمید که هرمن از بیرون رفتن برای یافتن شغل بی میل بود b. The patient was reluctant to tell the nurse the whole gloomy truth. بیمار تمایل نداشت تمام حقیقت غم انگیز را به پرستار بازگو کند c. I was reluctant to give up the security of family life. میل نداشتم امنیت زندگی خانوادگی ام را از دست بدهم

Quench

نارو زدن ، لو دادن put an end to; drawn or put out خاتمه دادن ، خفه کردن ، خاموش کردن a. Nick's awkward motions betrayed his nervousness. حرکات ناجور "نیک" اضطراب او را نشان داد b. Without realizing what he was doing, the talkative soldier betrayed his unit's plans. سرباز وراج بدون این که متوجه کارش باشد، طرح های یگانش را فاش ساخت c. The child's eyes betrayed his fear of the fierce dog. چشم های کودک، ترس او را از سگ وحشی نشان می داد

Defiant

نافرمان openly resisting; challenging آشکارا مقاومت می کند ، مبارزه طلب a. "I refuse to be manipulated" the defiant young woman told her father. زن جوان جسور به پدرش گفت: اجازه نمی دهم کسی مرا آلت دست قرار دهد b. Professor Carlyle was defiant of any attempt to disprove his theory. پروفسور "کارلایل" در مورد هر گونه تلاش برای رد کردن نظریه اش، معترض بود c. Defiant of everyone, the addict refused to be helped. فرد معتاد با مخالفت در مقابل همه، از اینکه کسی به او کمک کند سرباز می زد

Untidy

نامرتب not neat; not in order آشفته ، نا مرتب a. The bachelor's quarters were most untidy. اقامتگاه مرد مجرّد، بسیار نا مرتب بود b. We must start a clean-up campaign to keep the campus from being so untidy. ما بایستی یک جنبش پاکسازی به منظور از بین بردن نامرتبی محوطه ی دانشگاه، ایجاد نماییم c. Finding the house in such an untidy condition baffled us. دیدن خانه در چنین وضعیت آشفته ای ما را متحیّر ساخت

Nominate

نامزد مقامی کردن name as a candidate for office; appoint to an office به عنوان نامزد یا منصب مشخص کردن ، برای پست دفتری منصوب کردن a. Three times Bryant was nominated for office but he was never elected. برایانت سه بار این منصب نامزد شد اما هرگز انتخاب نشد b. The President nominated him for Secretary of State. رئیس جمهور وی را برای وزارت امور خارجه نامزد کرد c. Though Danny was nominated last, he emerged as the strongest candidate. اگرچه دنی به عنوان آخرین نفر نامزد شد,اما به عنوان قویترین نامزد ظاهر شد

Unstable

ناپایدار ، متزلزل not firmly fixed; easily moved or overthrown تثبیت نشده است ، براحتی جابجا یا واژگون می شود a. Some unstable people may panic when they find themselves in trouble. بعضی از آدم های متزلزل وقتی دچار گرفتاری می شوند، ممکن است دچار وحشت شوند b. I could detect that the drinking glass was unstable and about to fall. متوجه شدم که لیوان نوشیدنی بی ثبات بود و داشت می افتاد c. Cathy's balance became unstable because she was very weary. وقتی "کتی" به شدت خسته شد، تعادلش بی ثبات شد

Vanish

ناپدید شدن disappear; disappear suddenly محو شدن ، ناگهان ناپدید شدن a. Even in California the sun will sometimes vanish behind a cloud. حتی در کالیفرنیا گاهی اوقات خورشید پشت ابری ناپدید می شود b. Not even a powerful witch can make a jealous lover vanish. حتی یک جادوگر بزرگ هم نمی تواند یک عاشق حسود را غیب کند c. Give him a week without a job and all his money will vanish. یک هفته به او مهلت بده بیکار باشد و همه پول هایش ناپدید خواهد شد

Approach

نزدیک شدن come near or nearer to نزدیک شدن به a. The lawyers in the Simpson trial were often asked to approach the bench. معمولاً از وکلای حاضر در محاکمه تقاضا می شد به جایگاه نزدیک شوند b. Her beau kissed Sylvia when he approached her. معشوقه سیلویا وقتی نزدیک شد او را بوسید c. Ben approached the burden of getting a job with a new spirit. بن با روحیه جدیدی مشکل یافتن شغل را پذیرفت

Vicinity

نزدیکی ، محله region near a place; neighborhood منطقه ای نزدیک یک مکان ، همسایگی a. Living in the vicinity of New York, Jeremy was near many museums. چون جرمی در حوالی نیویورک زندگی می کرد به موزه های زیادی نزدیک بود b. The torrent of rain fell only in our vicinity. سیل باران فقط در حوالی ما بارید c. We approached the Baltimore vicinity by car. با اتومبیل به اطراف بالتیمور نزدیک شدیم

Partial

نسبی ، نا تمام not complete; not total نا تمام ، ناقص ، جزئی ، نسبی a. We made a partial listing of the urgently needed supplies. ما یک فهرست ناقص از لوازم مورد نیاز خیلی مهم تهیه کردیم b. Macy's had a sale on a partial selection of its winter clothes. میسی یک گلچین جزئی از لباس های زمستانی خود را به حراج گذاشت c. Using only a partial amount of his great speed, Jim Ryun surpassed all the other runners. جیم ریون تنها به کارگیری یک بخش جزئی از چالاکی خود، از همه دوندگان دیگر سبقت گرفت

Identify

نشان دادن هویت recognize as being, or show to be, a certain person or thing; prove to be the same شناسایی کردن ، تشخیص دادن a. Numerous witnesses identified the butcher as the thief. شاهدان عینی زیادی، قصاب را به عنوان دزد مورد شناسایی قرار دادند b. Mrs. Shaw was able to identify the painting as being hers. خانم "شان" توانست تشخیص دهد که نقاشی متعلقِ به او است c. With only a quick glimpse, Reggie was able to identify his girlfriend in the crowd. ملیکا با نگاهی سریع در بین جمعیت، دوستش را شناخت

Glimpse

نظر اجمالی a short, quick view نگاه کوتاه و سریع a. This morning we caught our first glimpse of the beautiful shoreline. امروز صبح اولین نظر را به ساحل زیبا انداختیم b. One glimpse of the very feminine vision was enough to tell Romeo that he loved Juliet. یک نظر اجمالی به آن تصویر زنانه، کافی بود که "رومئو" بداند که شیفته "ژولیت" است c. The tall shrubs kept us from getting a glimpse of the new people who inhabited the beach house. بوته های بلند مانع دید ما از افراد جدیدی شد که در خانه ساحلی ساکن بودند

Penetrate

نفوذ کردن get into or through داخل یا وارد شدن a. We had to penetrate the massive wall in order to hang the mirror. ما مجبور بودیم دیوار محکم را سوراخ کنیم تا آینه را آویزان کنیم b. Although Kenny tried to pound the nail into the rock with a hammer, he couldn't penetrate the hard surface. گرچه "کنی" سعی کرد که با چکش میخ را به داخل سنگ بکوبد، اما نتوانست سطح سخت سنگ را سوراخ کند c. The thieves penetrated the banks security and stole the money. دزدان توانستند به سیستم امنیتی بانک رخنه کنند و پول ها را بدزدند

Defect

نقص fault; that which is wrong عیب ، نقص a. My Chevrolet was sent back to the factory because of a steering defect. شورولت من بخاطر نقص فرمان، به کارخانه برگردانده شد b. His theory of the formation of our world was filled with defects. نظریه ی او درباره ی شکل گیری دنیای ما سرشار از اشتباه بود c. The villain was caught because his plan had many defects. خلافکار دستگیر شد چون نقشه اش اشکالات زیادی داشت

Quote

نقل قول کردن ، قیمت دادن repeat exactly the words of another or a passage from a book; that is, something that is repeated exactly; give the price of; a quotation دقیقاً حرف های شخص دیگری یا متنی از کتابی را تکرا کردن ، یعنی چیزی که دقیقاً تکرار می شود ، یک نقل قول a. She often quotes her spouse to prove a point. او برای اثبات یک مطلب، اغلب گفته های شوهرش را نقل قول می کند b. The stockbroker quoted gold at a dollar off yesterday's closing price. کارگزار بورس، قیمت طلا را یک دولار کمتر از آخرین قیمت دیروز اعلام کرد c. Biblical quotes offer a unique opportunity for study. نقل قول های کتاب انجیل، فرصت بی نظیری را برای مطالعه بدست می دهد

Symbol

نماد something that stands for or represents something else چیزی که نشانه یا نماینده ی چیز دیگری است a. The statue outside the court building is considered a symbol of justice. مجسمه بیرون ساختمان دادگاه، سمبل عدالت در نظر گرفته می شود b. Symbols for God are prohibited in the Jewish religion. در دین یهود برای خدا سمبل قائل شدن ممنوع است c. An olive branch is a symbol of peace. شاخه زیتون نماد صلح است

Typical

نمونه ، معمولی usual; of a kind معمولی a. The sinister character in the movie wore a typical costume, a dark shirt, loud tie, and tight jacket. شخصیت شرور در فیلم، لباسی نمادین به تن داشت، پیراهنی تیره، کراواتی بلند و یک کت تنگ b. The horse ran its typical race, a slow start and a slower finish, and my uncle lost his wager. اسب در مسابقهای که ویژه او بودبا شروعی کند و پایانی کندتر شرکت کردو عمویم شرط خود را باخت c. It was typical of the latecomer to conceal the real cause of his lateness. پنهان کردن دلیل واقعی تاخیر، از خصوصیات فردی بود که دیر می آمد love and Marriage عشق و ازدواج The famous architect Melville Fenton grew tired of matrimony and devised a scheme to free himself of his spouse. He told her he had been engaged by an American company to design its new office building in Paris. Packing his baggage, he left his home and proceeded to cut all his ties with his former life. He changed his name, secured a new job, and quickly forgot his faithful wife. Not having any responsibilities, he began to squander his money and energy. He married another woman, believing he was safe from the law. But his first wife had grown suspicious and resentful. She learned from his employer that he had not gone abroad, that in fact he had left the firm altogether. With a little detective work, she soon discovered her husband's whereabouts. He had become a fugitive from justice and one calamity after another overtook him. He lost his job, became a pauper and was no longer the envy of his acquaintances. Then his second wife grew ill and died. After the collapse of his plans, there was only one logical step for Melville to take. He embraced his wife and asked for her forgiveness. Much to his relief, she decided not to prosecute him for bigamy. معمار معروف ملویل فنتون از زندگی زناشویی خسته شد و طراحی را ابداع کرد که خودش را از همسرش رها سازد. به همسرش گفت که با یک شرکت آمریکایی قرارداد بسته است که ساختمان اداری جدیدش در پاریس را طراحی کند. پس از بستن اسباب اثاثیه اش, خانه را ترک کرد و برای قطع تمام ارتباطاتش با زندگی قبلی اش اقدام کرد. نامش را تغییر داد, شغل تازه ای بدست آورد و بسرعت همسر وفادارش را فراموش کرد. چون هیچ مسئولیتی نداشت, شروع به هدر دادن پول و انرژی خود کرد. با خانم دیگری ازدواج کرد و بر این باور بود که از چنگ قانون در امان است. اما همسر اولش مشکوک و آزرده خاطر شده بود. از کارفرمای شوهرش مطلع شد که شوهرش به خارج نرفته است. مطلع شد که کلا شرکت را ترک کرده است. با کمی کار پلیسی, به زودی محل سوکونت همسرش را کشف کرد. ملویل از چنگال قانون فراری شده بود. مصیبت یکی پس از دیگری بر او آمد. کارش را از دست داد بسیار بدبخت و فقیر شد و دیگر مورد حساسیت آشنایانش نبود. سپس همسر دومش بیمار شد و از بین رفت. پس از فروپاشی نقشه هایش, برای ملوین فقط یک گام منطقی وجود داشت که می توانست بردارد. همسرش را در آغوش گرفت و از او درخواست عفو وبخشش کرد. برای ملوین بسیار آرامش داشت که همسرش تصمیم گرفت او را بخاطر دو همسره بودن تحت پیگرد قانونی قرار ندهد.

Final

نهایی ، قطعی coming last; deciding آخر از همه می آید ، تعیین کننده a. The final week of the term is rapidly approaching. آخرین هفته ترم به سرعت در حال فرارسیدن است b. Jose was commended for his improvement in the final test. خوزه به خاطر پیشرفتش در امتحان نهایی، مورد تحسین قرار گرفت c. The final censor of our actions is our own conscience. آخرین مامور سانسور اعمال ما، وجدان خودمان است

Adolescent

نوجوان growing up to manhood or womanhood; youthful; a person from about 13 to 22 years of age رشد کردن تا حد یک مرد یا زن ، نوجوان ، شخصی از حدوداً 13 تا 22 سالگی a. In his adolescent years, the candidate claimed, he had undergone many hardships. کاندیدا اظهار داشت در سال های نوجوانی اش، سختی های زیادی را متحمل شده بود b. There is a fiction abroad that every adolescent is opposed to tradition. این توهم در خارج وجود دارد که همه جوانان با رسم و رسوم مخالفند c. Our annual Rock Festival attracts thousands of adolescents. جشنواره سالانه موسیقی راک، هزاران نوجوان را به خود جذب می کند

Juvenile

نوجوان young; youthful; of or for boys and girls; a young person جوان ، جوان مآبانه ، مربوط به دختر و پسر ، یک فرد جوان a. My sister is known in the family as a juvenile delinquent. خواهرم در خانواده به عنوان یک نوجوان بزهکار شناخته شده است b. Paula is still young enough to wear juvenile fashions. پائولو هنوز به اندازه کافی نوجوان است که لباس های جوانانه بپوشد c. Ellen used to devour "Cinderella" and other stories for juveniles. الن عادت داشت داستان های "سیندرلا" و سایر داستان های کودکانه را بخواند

Gleam

نور ضعیف a flash or beam of lightperson who prepares a publication; one who corrects a manuscript and helps to improve it درخشش ، جرقه ای از نور a. A gleam of light shone through the prison window. پرتو نوری از پنجره زندان به چشم خورد b. The only source of light in the cellar came in the form of a gleam through a hole in the wall. تنها منبع نور در زیر زمین، پرتو نوری بود که از سوراخ دیوار وارد می شد c. My grandmother gets a gleam in her eyes when she sees the twins. مادربزرگم وقتی دوقلوها را می بیند، چشمانش برق می زند

Novel

نوین ، جدید ، رمان new; strange; a long story with characters and plot تازه ، عجیب ، داستانی طولانی دارای شخصیت و طرح a. The architect created a novel design which pleased everyone. آرشیتکت طرح جدیدی که همه را خرسند کرده بود، ابداع کرد b. The novel plan caused some unforeseen problems. طرح جدید چند مشکل غیر مترقبه ایجاد کرد c. Robert was commended by his teacher for the excellent report on the American novel, The Grapes of Wrath. رابرت توسط معلمش، به خاطر نوشتن گزارشی در مورد رُمان آمریکایی "خوشه های خشم" مورد تحسین قرار گرفت

Reject

نپذیرفتن refuse to take, use, believe, consider, grant, etc. از گرفتن ، بکار بردن ، باور کردن ، بررسی کردن و اعطاء چیزی امتناع مرزیدن ، نپذیرفتن ، رد کردن a. When Sylvester tried to join the army, he was hoping the doctors would not reject him because of his eyesight. وقتی "سیلوستر" سعی می کرد به ارتش ملحق شود، امیدوار بود که پزشکان به خاطر مشکل بینایی، به او جواب رد ندهند b. The reform bill was unanimously rejected by Congress. لایحه اصلاحی به اتفاق آراء توسط کنگره رد شد c. When his promotion was rejected by the newspaper owner, the editor was thoroughly bewildered. وقتی که ترفیع سردبیر توسط صاحب روزنامه رد شد، او کاملا گیج شد

Glance

نگاه گذرا ، نگاهی انداختن to look at quickly; a quick look به سرعت نگاه کردن ، نگاه سریع a. The observant driver glanced at the accident at the side of the road. راننده تیز بین نگاه سریعی به تصادف کنار جاده انداخت b. I took one glance at the wretched animal and turned away. نظری به حیوان بیچاره انداختم و روی خود را برگرداندم c. Thompson identified the burglar after a glance at the photograph in the police station. تامپسون با یک نگاه سریع در اداره پلیس، دزد را شناخت

Lack

نیاز ، نداشتن be entirely without something; have not enough کاملاً فاقد چیزی بودن ، به اندازه کافی نداشتن a. Your daily diet should not lack fruits and vegetables. رژیم غذایی روزانه شما نباید فاقد میوه و سبزیجات باشد b. His problem was that he lacked a variety of talents. مشکلش این بود که فاقد استعدادهای مختلف بود c. As an amateur dancer, Vincent knew that he lacked the professional touch. وین سنت به عنوان رقاصی تازه کار می دانست که مهارت کافی ندارد

Revive

نیروی تازه گرفتن bring back or come back to life or consciousness زنده کردن یا به هوش آوردن a. There is a movement to revive old plays for modern audiences. مکتبی برای احیاکردن نمایشنامه های قدیمی برای تماشاگران امروزی، شکل گرفته است b. The nurses tried to revive the heart attack victim. پرستارها سعی کردند قربانی سکته ی قلبی را به هوش آوردند c. Committees are trying to revive interest in population control. کمیته ها سعی دارند که اهمیت موضوع کنترل جمعیت را دوباره مطرح کنند

Rave

هذیان گفتن talk wildly وحشیانه حرف زدن a. Shortly after taking the drug, the addict began to rave and foam at the mouth. کمی بعد از مصرف مواد مخدر، معتاد شروع به عربده کشی کرد و کف از دهانش خارج شد b. Speedy raved that his car had the capacity to reach 120 miles per hour. اسپیدی با اشتیاق گفت که اتومبیلش می تواند تا سرعت 120 مایل در ساعت حرکت کند c. Sadie was confident that Mr. Stebbe would rave about her essay. سادی "استیب" راجع به انشای او، زبان به تحسین خواهد گشود

Dread

هراس ، وحشت look forward to with fear; fear greatly; causing great fear با ترس چشم انتظار چیزی بودن ، خیلی ترسیدن ، خیلی ترساندن a. The poor student dreaded going to school each morning. دانش اموز ضعیف هر صبح از رفتن به مدرسه وحشت داشت b. He had a dread feeling about the challenge he was about to face. از چالشی که قرار بود با آن مواجه شود، احساس ترس داشت c. I dread going into that deserted house. می ترسم وارد آن خانه متروکه شوم

Perish

هلاک شدن be destroyed; die نابود شدن ، مردن a. Unless the plant gets water for its roots to absorb, it will perish. اگر اب به ریشه گیاه برای جذب شدن نرسد، از بین می رود b. Custer and all his men perished at the Little Big Horn. کاستر و همه مردانش در رودخانه "لیتل بیگ هورن" جان خود را از دست دادند c. We are trying to make sure that democracy will never perish from this earth. ما داریم تلاش می کنیم تا مطمئن شویم دموکراسی هرگز از روی کره زمین، رخت برنخواهد بست

Unanimous

هم عقیده in complete agreement در توافق کامل ، هم رای a. The class was unanimous in wanting to eliminate study halls. بچه های کلاس متحدالقول خواستار حذف اتاق های مطالعه شدند b. There has never been an election in our union which was won by a unanimous vote. هرگز در انجمن ما انتخاباتی نبوده است که به اتفاق آراء برنده شده باشد c. The Senate, by a unanimous vote, decided to decrease taxes. مجلس سنا، به اتفاق آراء، تصمیم گرفت که مالیات ها را کاهش دهد

Sympathetic

همدرد having or showing kind feelings toward others; approving; enjoying the same things and getting along well together نسبت به دیگران احساسات مهربانانه ای دارد یا نشان می دهد ، موافق a. Judge Cruz was sympathetic to the lawyer's plea for mercy. قاضی "کروز" درخواست وکیل برای عفو را پذیرفت b. Father was fortunately sympathetic to my request to use the car on weekends. خوشبختانه پدر با درخواست من برای استفاده از اتومبیل در آخر هفته، موافقت نمود c. We were all sympathetic to Suzanne over her recent misfortune. ما همگی با "سوزان" برای بداقبالی اخیرش، احساس همدردی نمودیم

Coincide

همزمان بودن occupy the same place in space; occupy the same time; correspond exactly; agree از نظر فضا مکان یکسانی را اشغال کردن ، زمان یکسانی را اشغال کردن ، دقیقاً برابر بودن ، توافق داشتن a. If these triangles were placed one on top of the other, they would coincide. اگر این مثلث ها روی یکدیگر قرار داده شوند,بر هم منطبق می شوند b. Because Pete's and Jim's working hours coincide, and they live in the same vicinity, they depart from their homes at the same time. چونکه ساعت کاری پیت و جیم هم زمان است و در همسایگی هم زندگی می کنند,هر دو همزمان خانه هایشان را ترک می کنند c. My verdict on the film coincides with Adele's. رای من درباره فیلم با رای آدله مطابقت دارد

Spouse

همسر husband or wife شوهر یا زن ، همسر a. When a husband prospers in his business, his spouse benefits also. وقتی شوهری در کارش موفق می شود، همسر او نیز سود می برد b. The woman and her spouse relieved each other throughout the night at their child's bedside. زن و همسرش در تمام شب، بر بالین بچه (بیمارشان) همدیگر را دلداری دادند c. "May I bring my spouse to the office party?" Dorinda asked. دوریندا پرسید: "آیا می توانم همسرم را به جشن اداره بیاورم؟"

Epidemic

همه گیر an outbreak of a disease that spreads rapidly, so that many people have it at the same time; widespread شیوع یک بیماری که به سرعت منتشر می شود به طوری که افراد زیادی همزمان به آن مبتلا می شوند ، فراگیر a. All of the schools in the city were closed during the epidemic. تمام مدارس شهر در زمان شیوع بیماری مسری بسته بودند b. The depiction of violence in the movies has reached epidemic proportions. تجسم خشونت در فیلم های سینمایی به ابعاد گسترده ای رسیده است c. During the epidemic we were forbidden to drink water unless it had been boiled. در جریان بیماری همه گیر از خوردن آب جوشانده نشده ممنوع شدیم

Colleague

همکار associate; fellow worker همیار ، همکار a. The captain gave credit for the victory to his valiant colleagues. سروان به همکاران شجاعش، وعده پیروزی داد b. Who would have predicted that our pedestrian colleague would one day win the Nobel Prize for Medicine? چه کسی پیش بینی می کرد که همکار کم هوش ما، روزی برنده جایزه نوبل در دارو سازی شود؟ c. We must rescue our colleagues from their wretched condition. ما بایستی همکاران خود را از شرایط بد زندگیشان نجات دهیم

Qualify

واجد شرایط شدن become fit; show that you are able صلاحیت داشتن ، واجد شرایط بودن a. I am trying to qualify for the job which is now vacant. سعی می کنم برای شغلی که در حال حاضر بلاتصدی است واجد شرایط بشوم b. Since Pauline can't carry a tune, she is sure that she will never qualify for the Girls' Chorus. از آنجا که پائولین لحن رسائی ندارد مطمئن است که صلاحیت لازم برای گروه کر دختران را پیدا نخواهد کرد c. You have to be over 5'5" to qualify as a policeman in our town. قد شما باید بلندتر از ۵.۵ فوت باشد تا صلاحیت پلیس شدن در شهرمان را پیدا کنید The Electric Auto Is on Its Way اتومبیل برقی در راه است Ignite gasoline and you have noise and smoke; turn on an electric motor and you abolish two headaches that are dreaded by urban populations. Automobile manufacturers are frank about the way their motors pollute the air, and that is why there are frequent hints that the big companies will soon reveal a practical electric car. So far, lack of knowledge of storing electricity in the car prohibits wide production of electric autos, but recently Congress called urgently for adequate research into the battery or fuel cell problem. Electric autos would be inexpensive to run and would decrease air pollution. It might be weird, however, to live in the quiet surroundings of a city where autos that used to be noisily audible would be whisper-quiet. با اشتعال بنزین,دود و سروصدا را خواهید داشت. یک موتور برقی را روشن کنید و دو دردسر وحشتناکی را که جمعیت شهری از آن میترسند از بین ببرید. خودروسازان در ای باره که موتورهایشان هوا را آلوده می سازند صادقند و به همین خاطر نشانه های مکرری وجود دارد که شرکتهای بزرگ بزودی از این نمونه اتومبیل برقی کاربردی پرده بر خواهند داشت. تاکنون نا آگاهی از چگونگی ذخیره ی الکتریسیته در اتومبیل مانع از تولید گسترده اتومبیل های برقی شده است اما اخیرا کنگره آمریکا خواهان تحقیق فوری و شایسته درباره ی مشکل باطری یا سوخت سلولی شده است. رانندگی با اتومبیل های برقی کم هزینه است و آلودگی هوا را کاهش می دهد. شاید زندگی در محیط آرام یک شهر,که در آن اتومبیل هایی که زمانی سروصدای زیادی داشتند و الان نجوای آرامی دارند,عجیب باشد.

Heir

وارث person who has a right to someone's property after that one dies; person who inherits anything شخصی که پس از مرگ فردی نسبت به دارایی اش حق دارد ، شخصی که چیزی را به ارث می برد a. Though Mr. Sloane is the heir to a gold mine, he lives like a miser. اگرچه آقای "اسلون" وارث معدن طلاست، اما مثل آدم های خسیس زندگی می کند b. The monarch died before he could name an heir to the throne. پادشاه قبل از اینکه بتواند وارث تاج و تخت را معین کند، جهان را بدرود گفت c. It is essential that we locate the rightful heir at once. لازم است که ما وارث قانونی را سریعا پیدا کنیم

Transparent

واضح ،‌شفاف easily seen through; clear براحتی می توان از داخل آن دید ، روشن ، شفاف a. Window glass is transparent. شیشه پنجره شفاف است b. Colonel Thomas is a man of transparent honesty and loyalty. سرهنگ توماس نمونه ای از صداقت و وفاداری آشکار است c. The homicide was a transparent case of jealousy that got out of hand. آدم کشی نمونه ای واضحی از حسادت غیر قابل کنترل بود

Vaccinate

واکسن زدن inoculate with vaccine as a protection against smallpox and other diseases مصون ساختن با واکسن به عنوان حفاظت در برابر آبله و بیماری های دیگر ، واکسینه کردن a. There has been a radical decline in polio since doctors began to vaccinate children with the Salk vaccine. کاهش اساسی در بیماری فلج اطفال از زمان واکسینه کردن بچه ها با واکسن "سالک" توسط پزشکان ایجاد شده است b. The general population has accepted the need to vaccinate children against the once-dreaded disease. امروزه بیشتر مردم لزوم واکسینه کردن کودکان را در مقابل بیماری های سابقا کشنده پذیرفته اند c. Numerous examples persist of people who have neglected to have their infants vaccinated. هنوز هم موارد زیادی وجود دارد که افراد در واکسینه کردن نوزادان خود کوتاهی می کنند

Vicious

وحشی ، وحشیانه evil; wicked; savage پست ، بدجنس ، وحشی a. Liza was unpopular because she was vicious to people she had just met. لیزا به این دلیل محبوب نبود چون با افرادی که به تازگی ملاقات کرده بود، رفتار بدجنسانه ای داشت b. The vicious editor published false stories about people he disliked. سردبیر رذل، درباره ی افرادی که از انها خوشش نمی آمد داستان های کذب منتشر می کرد c. Mr. Voss was reluctant to talk about his vicious pit bull. آقای "واس" تمایل نداشت که راجع به سگ پیت بولِ وحشیِ خود حرفی بزند

Brutal

وحشیانه coarse and savage; like a brute; cruel خشن و وحشی ، مثل جانور بی رحم a. Dozens of employees quit the job because the boss was brutal to them. بسیاری از کارمندان کار خود را ول کردند چون رییس نسبت به آنها رفتار وحشیانه ای داشت b. The brutal track coach persisted in making the team work out all morning under the hot sun. بسیاری از کارمندان کار خود را ول کردند چون رییس نسبت به آنها رفتار وحشیانه ای داشت c. Swearing to catch the murderer, the detectives revealed that it had been an unusually brutal, violent crime. کارآگاهان که قسم خورده بودند قاتل را دستگیر کنند، آشکار کردند که جرم غیرمتداول وحشیانه ای صورت گرفته است

Tempt

وسوسه try to get someone to do something; test; invite تلاش به وادار کردن کسی به انجام کاری ، امتحان کردن ، دعوت کردن ، وسوسه کردن a. A banana split can tempt me to break my diet. دسر موز می تواند مرا وسوسه کند، تا رژیم غذایی ام را بشکنم b. The sight of beautiful Louise tempted the bachelor to change his mind about marriage. با دیدن لویس زیبا مرد مجرد وسوسه شد تا دیدگاهش را نسبت به ازدواج تغییر دهد c. Your offer of a job tempts me greatly. پیشنهاد کاری تو مرا به شدت وسوسه کرد Handling Poisonous Snakes سرو کار با مار های سمی How do the Indian snake charmers handle those live poisonous reptiles without being poisoned? Visitors to the Hopi Indians rarely leave the reservation without asking. Because Indians forbid any white person from taking part in such a ceremony, scientists could come to one logical answer: before the Indians exhibit the snakes, they proceed to remove the fangs. Yet some scientists verify the fact that all the snakes have fangs. They have a different theory. The Indians take an important precaution: they extract most of the poison prior to the snake dance. Now the Indian can embrace the snake without being poisoned. He will appear valiant because he knows that the snake has only a partial supply of its deadly poison. کسانی که از سرخپوستان هوپی دیدن می کنند به ندرت این منطقه را بدون پرسش این سوال ترک می کنند که چگونه مارگیران سرخپوست بدون اینکه مسموم شوند از پس آن خزندگان سمی زنده بر می آیند. از آنجاییکه سرخپوستان هر فرد سفید پوستی را از شرکت در این مراسم منع می دارند, دانشمندان می توتنند به یک پاسخ منطقی برسند.قبل از اینکه سرخپوستان مارها را به نمایش بگذارند اقدام به برداشتن نیش آنها می کنند. با این وجود برخی از دانشمندان موید این حقیقت هستند که تمام مارها دندان نیش دلرند. این دانشمندان نظریه ی متفاوتی دارند. سرخپوستان یک اقدام احتیاطی مهم را انجام می دهند, آنها پیش از رقص مار بیشتر زهر را بیرون می کشند.در این حالت مارگیر میتوتند بدون اینکه مسموم شود مار را در آغوش گیرد. مارگیر شجاع به نظر خواهد رسید زیرا می داند که مار فقط مقدار کمی زهر کشنده دارد.

Vast

وسیع very great; enormous بسیار زیاد ، عظیم a. Daniel Boone explored vast areas that had never been settled. دانیل بون مناطق وسیعی را کشف کرد که هرگز کسی در آنجا ساکن نبوده است b. Our campus always seems vast to new students. فضای دانشگاه، همیشه برای دانشجویان جدید، وسیع به نظر می رسد c. Vast differences between the two sides were made clear in the debate. اختلافات عمیق، بین دو طرف، در مناظره آشکار شد

Provide

وفاداری to supply; to state as a condition; to prepare for or against some situation تامین کردن ، به عنوان شرط بیان کردن ، در برابر وضعیتی یا برای وضعیتی آماده شدن a. The monarch referred to his knights' loyalty with pride. پادشاه با افتخار به وفاداری شوالیه اشاره کرد b. Nothing is so important to transmit to the youth as the sacredness of loyalty to one's country. هیچ چیز مهم تر از این نیست که به جوانان، قذاست وفاداری به کشور خود را انتقال دهیم c. Out of a sense of loyalty to his friends, Michael was willing to suffer torments, and he, therefore, refused to identify his colleagues in the plot. مایکل به علت حس وفاداری به دوستانش شکنجه ها را متحمل شد و در نتیجه از اینکه همکارانش را در توطئه لو دهد، اجتناب کرد

Prosecute

وکالت شاکی را به عهده گرفتن bring before a court; follow up; carry on به دادگاه احضار کردن ، پیگیری کردن ، ادامه دادن a. Drunken drivers should be prosecuted. رانندگان مست، بایستی تحت پیگرد قانونی قرار بگیرند b. The district attorney refused to prosecute the case for lack of evidence. داداستان کل پرونده را به خاطر نبودن شاهد پیگیری نکرد c. The general prosecuted the war with vigor. ژنرال جنگ را با قدرت ادامه داد

Editor

ویراستار person who prepares a publication; one who corrects a manuscript and helps to improve it شخصی که نشریه ای را آماده می سازد ، کسیکه نسخه ای دست نویس را تصحیح می کند و به بهبود آن کمک میی کند ، ویراستار a. The student was proud to be the editor of the school newspaper. دانش آموز احساس غرور کرد از اینکه سردبیر روزنامه مدرسه باشد b. Meredith's journalistic knowledge came in handy when he was unexpectedly given the job of editor of The Bulletin. وقتی به طور غیر منتظره ای شغل سردبیری "بولتین" به "مردیت" داده شد، دانش خبرنگاری او به دردش خورد c. It is undeniable that the magazine has gotten better since Ellis became editor. مسلّم است که مجله از زمانی که "الیس" سردبیر شد، بهتر شده است

Pacify

پاسخ دادن ، واکنش نشان دادن make calm; quiet down; bring peace to آرام کردن ، ساکت کردن a. Greg responded quickly to the question. گِرِگ" سریعا به سوال پاسخ داد b. My dog responds to every command I give him. سگ من به هر دستوری که به می دهم، واکنش نشان می دهد c. Mrs. Cole responded to the medicine so well that she was better in two days. خانم "کول" به دارو خوب واکنش نشان داد به طوری که ظرف دو روز حالش بهتر شد

Conclude

پایان دادن ، به نتیجه رسیدن end; finish; decide تمام کردن ، به پایان رساندن تصمیم گرفتن a. Most people are happy when they conclude their work for the day. بیشتر افراد وقتی کار روزانه شان را تمام می کنند خوشحالند b. The gloomy day concluded with a thunderstorm. روز دلگیر با رعد و برق به پایان رسید c. Work on the building could not be concluded until the contract was signed کار ساختمان تا زمان امضا قرارداد تمام نشد

Acknowledge

پذیرفتن ، به رسمیت شناختن admit to be true اعتراف کردن a. The experts reluctantly acknowledged that their estimate of food costs was not accurate. کارشناسان با اکرامه ه پذیرفتند که برآوردشان از هزینه های غذایی درست نبوده است b. District Attorney Hogan got the man to acknowledge that he had lied in court. دادستان "هوگان" مرد را وادار کرد تا اقرار کند که در دادگاه دروغ گفته است c. "I hate living alone," the bachelor acknowledged. مرد مجرّد اعتراف کرد که: "از تنها زندگی کردن متنفرم"

Roam

پرسه زدن wander; go about with no special plan or aim سرگردان بودن ، بی هیچ هدف یا برنامه خاصی به هر سو رفتن a. In the days of the Wild West, outlaws roamed the country. در دوران غرب وحشی، یاغیان در سراسر آمریکا ول می گشتند b. A variety of animals once roamed our land. حیوانات زیادی زمانی در مزارع ما پرسه می زدند c. The bachelor promised his girlfriend that he would roam no more. دنی به همسرش قول داد که دیگر ول نگردد

Chiropractor

پزشک متخصص دست یا پا a person who treats ailments by massage and manipulation of the vertebrae and other forms of therapy on the theory that disease results from interference with the normal functioning of the nervous system شخصی که بیماری ها را با ماساژ و کنترل ستون فقرات و دیگر اشکال دمان معالجه می کند و فرضیه اش این است که بیماری با دخالت در عملکرد طبیعی سیستم عصبی پدید می آید a. The chiropractor tried to relieve the pain by manipulating the spinal column. طبیب مفصلی تلاش کرد با ماساژ ستون فقرات,درد را تسکین دهد b. Mrs. Lehrer confirmed that a chiropractor had been treating her. خانم لهرر تایید کرد که یک طبیب مفصلی او را تحت درمان قرار داده است c. The chiropractor recommended hot baths between treatments. طبیب مفصلی دوش داغ را در بین دوره های درمانی توصیه نمود

Placard

پلاکارد a notice to be posted in a public place; poster یک آگهی که باید در مکان عمومی نصب شود ، پوستر a. Colorful placards announced an urgent meeting. پلاکاردهای رنگین,نشستی فوری را اعلام می کردند b. Placards were placed throughout the neighborhood by rival groups. گروه های رقیب,پلاکاردها را در سراسر محله نصب کردند c. Numerous placards appeared around the city calling for volunteers. برای فراخواندن داوطلبان اعلامیه های متعددی در سراسر شهر پدیدار شد

Conceal

پنهان کردن ، پوشاندن hide پنهان کردن a. Tris could not conceal his love for Gloria. تریس نمی توانست عشق خود به گلوریا را پنهان کند b. Count Dracula concealed the corpse in his castle. کنت دراکولا جنازه را در قلعه خود پنهان کرد c. The money was so cleverly concealed that we were forced to abandon our search for it. پولها آنقدر ماهرانه پنهان شده بود که مجبور شدیم از جستجو دست بکشیم Roller Derby رولر دربی The most unruly game known to man or woman is the Roller Derby. Revived every so often on television, it has no rival for violent, brutal action. The game commences with two teams on roller skates circling a banked, oval track. Then one or two skaters try to break out of the pack and "lap" the opponents. When the skater leaves the pack, the brawl begins. No sport can duplicate the vicious shrieking, pushing, elbowing, and fighting, all at high speed while the skaters are whirling around the track. And women are just as much of a menace as the men. Often considered the underdog, the female skater can thrust a pointed fingernail into the face of a bewildered enemy. رولر دربی,بی قانون ترین بازی است که هر مرد و زنی می شناسد. این بازی که هر از چند گاه از تلویزیون احیاءمی شوند, از نظر اعمال خشن و وحشیانه هیچ رقیب و نمونه ای ندارد. بازی با دو تیم سوار بر اسکیت های چرخدار که دور یک میدان بیضی شکل و شیب دار حلقه می زنند شروع می شود. سپس یک یا دو اسکیت باز تلاش می کنند که از دسته جدا شده و از حریفان جلو بزنند. وقتیکه اسکیت باز گروه را ترک می کند و نبرد شروع می شود. هیچ ورزشی نمی تواند دقیقا جیغ زدن,هل دادن ,با آرنج زدن و دعوا کردن را نشان دهد. همه این اعمال در حالی انجام می شود که اسکیت بازان با سرعت بالا دور میدان می چرخند.در این بازی زنان درست به اندازه مردان تحدید آمیز هستند. اسکیت باز زن که اغلب بازنده تلقی می شوند می توتند ناخن تیز خود را به صورت دشمن مبهوت فرو کند.

Defraud

پول گرفتن take money, rights, etc., away by cheating گرفتن پول و حقوق دیگران از راه کلاهبرداردی ، کلاهبرداری کردن از a. My aunt saved thousands of dollars by defrauding the government. عمه من با کلاهبرداری از دولت هزاران دلار پس انداز کرد b. If we could eliminate losses from people who defraud the government, tax rates could be lowered. اگر بتوانیم خسارت ناشی از کلاهبرداری افراد از دولت را نابود کنیم، نرخ مالیات می تواند کاهش یابد c. By defrauding his friend, Dexter ruined a family tradition of honesty. دکستر با فریب دادن دوستش، سنت خانوادگی درستکاری را از بین برد

Absurd

پوچ plainly not true or sensible; foolish به وضوح درست یا عاقلانه نیست ، احمقانه ، مسخره a. It was absurd to believe the fisherman's tall tale. باور کردن داستان طولانی ماهیگیر، نامعقول بود b. The flabby boy realized that the suggestion to diet was not absurd. پسر شکم گنده(فربه) فهمید که توصیه به گرفتن رژیم غذایی، بیهوده نبود c. Underestimating the importance of reading is absurd. کم اهمیت شمردنّ، مهارت خواندن، نامعقول است

Predict

پیش بینی کردن tell beforehand از پیش گفتن ، پیش گویی کردن a. Weathermen can predict the weather correctly most of the time. هواشناسان بیشتر اوقات می توانند به درستی وضع هوا را پیش بینی کنند b. Who can predict the winner of the Superbowl this year? چه کسی می تواند برنده جام برتر را پیش بینی کند؟ c. Laura thought she could predict what I would do, but she was wrong. لورا فکر کرد می تواند پیش بینی کند من چکار می کنم، اما او در اشتباه بود

Prejudice

پیش داوری ، لطمه an opinion formed without taking time and care to judge fairly; to harm or injure عقیده ای که بدون زمان و دقت برای قضاوتی عادلانه شکل گرفته است ، آسیب رساندن ، مجروح کردن a. Prejudice against minority groups will linger on as long as people ignore the facts. تبعیض نسبت به گروه های اقلیت تا زمانی که مردم حقیقت را نادیده می گیرند، باقی خواهد ماند b. Eliminating prejudice should be among the first concerns of a democracy. از بین بردن تبعیض بایستی از جمله اولین وظایف یک حکومت دموکراسی باشد c. The witness's weird behavior prejudiced Nancy's case. رفتار غیر عادی شاهد، پرونده نانسی را تحت تاثیر قرار داد

Proceed

پیش رفتن go on after having stopped; move forward پس از توقف ادامه دادن ، پیش رفتن a. Only those with special cards can proceed into the pool area. تنها آن کسانی که کارت ویژه دارند، می توانند به محوطه استخر بروند b. When the actor was late, the show proceeded without him. وقتی که بازیگر دیر آمد، نمایش بدون او ادامه پیدا کرد c. The senator proceeded to denounce those wholesalers who would deprive Americans of their quota of beef. سناتور اقدام به محکوم کردن آن عمده فروشانی کرد که آمریکایی ها را از سهمیه گوشتشان محروم می کردند

Pioneer

پیشگام one who goes first or prepares a way for others فردی که ابتدا می رود یا راهی را برای دیگران آماده می سازد ، پیشگام a. My grandfather was a pioneer in selling wholesale products. پدربزرگم در فروش محصولات به صورت عمده، پیشگام بود b. England was a pioneer in building large vessels for tourists. انگلستان در ساخت کشتی های بزرگ برای توریست ها، پیشتاز بود c. In the fourth grade I assembled a picture collection of great American pioneers. در کلاس چهارم، مجموعه ای از تصاویرِ پیشتازان بزرگ آمریکا را جمع آوری کردم

Nimble

چابک ، فرز active and sure-footed; quick moving; light and quick فعال و با قدم های مطمئن ، چالاک ، سبک و سریع a. Although Dusty was a miniature poodle, he was nimble enough to fight bigger dogs. اگرچه "داستی" یک پودل بسیار کوچک بود، ولی به قدر کافی چابک بود که با سگ های بزرگتر بجنگد b. The nimble policeman leaped over the fence to pursue the car thief. پلیس چالاک، از روی حصار پرید تا دزد اتومبیل را دستگیر کند c. At his press conference, the commissioner was quite nimble in avoiding the difficult questions. در کنفرانس مطبوعاتی، کمیسر عالی در طفره رفتن از پاسخ دادن به سوالات مشکل کاملا تیز هوش بود

Whirling

چرخش ، چرخیدن turning or swinging round and round; spinning به دور خود چرخیدن ، چرخیدن a. The space vessel was whirling around before it landed on earth. کشتی فضایی قبل از اینکه به زمین بنشیند به اطراف می چرخید b. As they tried to lift the bulky piano, the movers went whirling across the living room. هنگامیکه باربران سعی می کردند تا پیانوی بزرگ را بلند کنند، پایه های چرخان در سرتاسر اتاق نشینمن می چرخیدند c. Because Angelo drank too much, he commenced to feel that everything was whirling around the bar. به علت اینکه "آنجلو" مشروب زیادی خورده بود، این احساس به او دست داد که همه چیز در کافه دور سرش می چرخند

Employee

کارمند a person who works for pay شخصی که در ازای مزد کار می کند ، کارمند a. The employees went on strike for higher wages. کارگران برای اضافه دستمزد اعتصاب کردند b. My boss had to fire many employees when meat became scarce. وقتی گوشت کمیاب شد، رییس مجبور شد کارمندان زیادی را اخراج نماید c. Joey wanted to go into business for himself and stop being an employee. جوی می خواست برای خودش کار کند و دیگر کارمند نباشد

Adequate

کافی as much as is needed; fully sufficient آن مقدار که مورد نیاز است ، کاملاً کافی a. Rover was given an adequate amount of food to last him the whole day. غذای کافی به "روور" داده شد تا تمام روز را با آن سپری کند b. A bedroom, kitchen, and bath were adequate shelter for his living needs. یک اتاق خواب، آشپزخانه، و حمام، سرپناه رضایت بخشی برای نیازهای زندگی او بود c. Carlos was adequate at his job but he wasn't great. کارلوس در کارش نسبتا خوب بود اما عالی نبود

Candidate

کاندیدا ، نامزد person who is proposed for some office or honor شخصی که برای تصدی یا افتخاری پیشنهاد می شود ، نامزد a. We can have a maximum of four candidates for the office of president. ما حدّاکثر می توانیم چهار کاندیدا برای منصب ریاست جمهوری داشته باشیم b. Each candidate for mayor seemed confident he would be victorious. تمام نامزدهای مقام شهرداری، از پیروزی خود خاطر جمع بودند c. The candidate took every precaution to avoid mentioning his opponent by name. کاندیدا خیلی احتیاط نمود تا رقیبش را به اسم صدا نکند

Decrease

کاهش دادن make or become less کاهش دادن یا کاهش یافتن a. As he kept spending money, the amount he had saved decreased. همین طور که دایم پول خرج می کرد، مقدار پولی که پس انداز کرده بود، کاهش یافت b. In order to improve business, the store owner decreased his prices. صاحب فروشگاه به منظور رونق بخشیدن به تجارت، قیمت های خود را پایین آورد c. The landlord promised to decrease our rent. صاحب خانه قول داد تا اجاره ما را کاهش دهد

Diminish

کاهش دادن ، تضعیف کردن make or become smaller in size, amount or importance کمتر کردن یا کمتر شدن از نظر اندازه ، مقدار یا اهمیت a. The excessive heat diminished as the sun went down. وقتی خورشید غروب کرد، گرمای بیش از حد کاهش یافت b. Our diminishing supply of food was carefully wrapped and placed with the baggage. ذخیره غذایی رو به کاهش، به دقت بسته بندی شد و در کنار چمدان گذاشته شد c. The latest news from the battlefront confirms the report of diminishing military activity. آخرین خبر از خط اول جنگ، گزارش ضعیف شدن فعالیت نظامی را تأیید می کند

Brawl

کتک کاری a noisy quarrel or fight بحث یا جنگ پر سر و صدا a. The journalist covered all the details of the brawl in the park. روزنامه نگار تمام جزئیات جار و جنجال در پارک را گزارش کرد b. Larry dreaded a brawl with his father over finding a job. لاری از دعوا و مرافعه با پدرش برای پیدا کردن کار، وحشت داشت c. What started out as a polite discussion soon became a violent brawl. آنچه به عنوان یک بحث مؤدبانه شروع شد، خیلی زود تبدیل به یک جار و جنجال خشونت آمیز شد

Vessel

کشتی ، ظرف ، آوند a ship; a hollow container; tube containing body fluid کشتی ، ظرف توخالی ، لوله ای که حاوی خون است ، رگ a. The Girl Scouts were permitted a glimpse of the vessel being built when they toured the Navy Yard. به دختران پیشاهنگ اجازه داده شد تا هنگام گردش در "نیوی یارد" از کشتی در حال ساخت دیدار کوتاهی بکنند b. My father burst a blood vessel when he got the bill from the garage. وقتی پدرم داس را از گاراژ می آورد رگش پاره شد c. Congress voted to decrease the amount of money being spent on space vessels. کنگره تصویب کرد که مقدار پولی که صرف کشتی های فضایی می شود، بایستی کاهش داد

Underestimate

کمتر از حد برآورد کردن set too low a value, amount, or rate دست کم گرفتن a. I admit that I underestimated the power in the bulky fighter's frame. من اعتراف می کنم که قدرت بدنی آن رزمنده تنومند را دست کم گرفتم b. Undoubtedly the boss underestimated his employee's ability to work hard. بون شک رئیس توانای سخت کوشی کارمندش را ناچیز شمرد c. The value of our house was underestimated by at least two thousand dollars. قیمت خانه ما حداقل دو هزار دولار کمتر از حد برآورد شد

Scarce

کمیاب hard to get; rare کمیاب ، نادر a. Chairs which are older than one hundred years are scarce. صندلی هایی که بیش از صد سال قدمت دارند، کمیاب هستند b. Because there is little moisture in the desert, trees are scarce. به خاطر اینکه در بیابان رطوبت کمی وجود دارد، درختان خیلی کمیابند c. How scarce are good cooks? آشپزهای خوب چقدر کم اند Problems We Face مشکلاتی که با آنها مواجه ایم Despite wars, disease, and natural disasters, our world is experiencing a population explosion (boom) that threatens to change or disrupt life as we have known it. Vast numbers of people must be fed and housed, and in the process a whole rash of problems has descended upon the human race. First has been the pollution of the air and the contamination of the water supply. Second has been the rapid exhaustion of fuels, minerals, and other natural resources. The response to this situation has ranged from utter disbelief to exaggerated concern. Since scientists themselves disagree on the severity of the problem, our feeble knowledge is surely unable to suggest the correct course of action. But we cannot stand still because there is too much at stake. We are, therefore, compelled to unite in our efforts to insure that human life on this planet does not cease. We must learn to be thrifty, even miserly, with the gifts of nature that we have formerly taken for granted. If our past reveals a reckless squandering of our natural possessions, we must now find an intelligent guide to their use so that we may remain monarchs of a world that has peace and plenty. با وجود جنگ, بیماری و بلایای طبیعی, دنیای ما انفجاری از جمعیت را تجربه می کند که زندگی ما را آنگونه که آنرا شناخته ایم, تهدید به تغییر یا اختلال می کند. به تعداد وسیعی از افراد باید غذا و اسکان داد و در این فرآیند سیلی از مشکلات بر بشریت فرود آمده است. اولین مشکل, آلودگی هوا و آلودگی منابع آب بوده است. مشکل دوم اتمام سریع مواد سوخت, مواد معدنی و دیگر منابع طبیعی بوده است. دامنه ی واکنش مردم نسبت به این وضعیت از ناباوری محض تا نگرانی اغراق آمیز بوده است. از آنجائیکه دانشمندان خود پیرامون شدت این معضل توافق ندارند, قطعا دانش ضعیف ما قادر به ارائه اقدام و راه حل صحیح نیست. اما نمی توانیم آرام باشیم زیرا موارد زیادی در خطر است. از اینرو مجبوریم تلاشهایمان را یکپارچه کنیم تا مطمئن شویم که حیات انسان در این سیاره به پایان نمی رسد.باید بیاموزیم نسبت به هدایای طبیعی که قبلا آنها را سرسری گرفته ایم صرفه جو و حتی خسیس باشیم. اگر گذشته ی ما اتلاف بی دقت دارایی های طبیعی ما را نشان می دهد باید برای استفاده از آنها راهنمای هوشمندانه ای پیدا کنیم تا شاید حاکم جهانی بمانیم که دارای آرامش و وفور است.

Capsule

کپسول a small case or covering جعبه یا روکش کوچک a. The small capsule contained notes the spy had written after the meeting. جعبه کوچک حاوی یادداشت هایی بود که جاسوس بعد از جلسه نوشته بود b. A new, untested medicine was detected in the capsule by the police scientists. داروی جدید آزمایش نشده ای توسط دانشمندان پلیس در جعبه کشف شد c. He explored the space capsule for special equipment. او جعبه فضایی را جهت تجهیزات خاص مورد بررسی قرار داد

Duplicate

کپی کردن an exact copy; make an exact copy of; repeat exactly کپی دقیق ، کپی کردن ، دقیقاً تکرار کردن a. Elliott tried to deceive Mrs. Held by making a duplicate of my paper. الیوت سعی کرد با کپی برداری از مقاله من خانم "هلد" را فریب دهد b. We duplicated the document so that everyone had a copy to study. سند را تکثیر کردیم به طوری که همه یک کپی برای مطالعه داشتند c. The so-called expert did a mediocre job of duplicating the Van Gogh painting. شخص به اصطلاح خبره، یک کار کپی معمولی از نقاشی "ونگوگ" انجام داد

Expensive

گران costly; high-priced گران ، پرهزینه a. Because diamonds are scarce they are expensive. الماس ها به علت کمیابی گران هستند b. Margarine is much less expensive than butter. کره بسیار گرانتر از مارگاین است c. Shirley's expensive dress created a great deal of excitement at the party. لباس گرانبهای شرلی هیجان زیادی در مهمانی به وجود آورد Don't look over My Shoulder! از پشت سرم نگاه نکن The kibitzer is a person who volunteers useless information, especially in card games, causing the players to be prejudiced against him. The name comes from a Yiddish word which originally referred to a certain bird whose shrill cry scared the animals away upon the approach of the hunters. Though the kibitzer may think he is being jolly or witty, his advice often hinders more than it helps. We may scowl at him or lecture him for his abuse of our friendship, but he still continues to mumble his unwelcome remarks. The serious player may even wish he could make the kibitzer mute by sticking a wad of cotton in his mouth. The kibitzer, however, may not realize that he is causing torment or distress to his colleagues. Thus we may have to resign ourselves to his annoying habit if we wish to retain him as a friend. آدم پشت دست نشین شخصی که در ارائه اطلاعات بی فایده خصوصا بازی ورق داوطلب می شود و باعث می شود که بازیکنان نسبت به او تعصب نشان دهند. واژه ی kibitzer از یک لغت عبری مشتق می شود که در اصل به پرنده خاصی اشاره داشت که فریاد گوش خراشش موقع نزدیک شدن شکارچیان, حیوانات را می ترساند و فراری می داد.گرچه آدم فضول ممکن است فکر کند که کارش از روی شادی و شوخ طبعی است اغلب توصیه اش بجای اینکه کمکی باشد, یک مانع است. شاید از او ابرو درهم کشیم و یا بخاطر سوء استفاده از دوستی مان او را سرزنش کنیم اما او همچنان زیر لب نظرات نا خوشایندش را بیان می کند. بازیکن جدی حتی ممکن است آرزو کند که ای کاش می توتنست او را با قرار دادن توده ای از پنبه در دهانش ساکت کند. اما آدم فول شاید نداند که باعث اذیت و ناراحتی همکارانش می شود. بنابراین اگر بخواهیم که او را به عنوان یک دوست حفظ کنیم, شاید مجبور شویم که خودمان را تسلیم عادات آزار دهنده او کنیم.

Expand

گسترش دادن increase in size; enlarge; swell از نظر اندازه افزایش یافتن ، بزرگ شدن ، متورم شدن a. We will expand our business as soon as we locate a new building. به محض اینکه در ساختمان جدید مستقر شویم تجارتمان را گسترش خواهیم داد b. Present laws against people who pollute the air must be expanded. قوانین جاری برعلیه مردمی که هوا را آلوده می سازند، بایستی تعمیم داده شود c. Expanding the comic strips, the editor hoped that more people would buy his paper. با افزایش دادن ستون داستان های فُکاهی مصوّر، سردبیر امیدوار بود که افراد بیشتری روزنامه ی او را بخرند

Circulate

گشتن ، دور زدن go around; go from place to place or person to person پخش شدن ، از مکانی به مکانی یا از شخصی به شخصی رفتن a. A fan may circulate the air in summer, but it doesn't cool it. پنکه در تابستان می تواند هوا را به گردش درآورد اما آن را خنک نمی کند b. My father circulated among the guests at the party and made them feel comfortable. پدرم در میان مهمان ها حرکت می کرد تا آنها احساس راحتی کنند c. Hot water circulates through the pipes in the building, keeping the room warm. عبور آب از میان لوله های ساختمان، اتاق را گرم نگه می دارد

Relate

گفتن ، ربط دادن tell; give an account of; connect in thought or meaning گفتن ، شرح دادن ، از نظر معنایی یا فکری ربط دادن a. The traveler related his adventures with some exaggeration. مسافر سفر پر ماجرای خود را با کمی اغراق حکایت کرد b. After viewing the cinema's latest show, the observant student was able to relate every detail. دانشجوی نکته سنج بعد از دیدن آخرین نمایش سینما، قادر بود تمام جزئیات فیلم را شرح دهد c. Would you say that misfortune is related to carelessness? آیا تصور می کنید که بداقبالی به بی مبالاتی ارتباطی دارد؟

Swarm

گله group of insects flying or moving about together; crowd or great number; to fly or move about in great numbers گروهی از حشرات که با هم به هر سو حرکت یا پرواز می کنند ، جمعیت یا تعداد زیاد ، به تعداد زیاد به هر سو حرکت یا پرواز کردن a. As darkness approached, the swarms of children playing in the park dwindled to a handful. هنگامی که تاریخی فرا رسید,انبوه بچه هایی که در پارک بازی می کردند به یک مشت کاهش یافت b. The mosquitoes swarmed out of the swamp. پشه ها فوج وار از باتلاق خارج شدند c. Our campus swarmed with new students in September. در ماه سپتامبر, محوطه دانشگاه پر از دانشجویان جدید بود

Wad

گلوله پنبه ، دسته small, soft mass; to roll or crush into a small mass توده نرم و کوچک ، مچاله کردن a. To decrease the effects of the pressure, the diver put wads of cotton in his ears. غواص برای کاهش تاثیر فشار آب، گلوله هایی از پنبه را داخل گوش خود قرار داد b. The officer challenged George to explain the wad of fifty dollars which he had in his pocket. افسر "جورج" را مورد بازخواست قرار داد که توضیح دهد بسته های 50 دلاری که در جیبش بود، از کجا آورده است c. Because the automatic firing mechanism was defective, the hunter had to wad the powder into the gun by hand. شکارچی به علت اینکه سیستم شلیک خود کار اسلحه معیوب بودف مجبور شد آن را با دست از باروت پُر کند

Capacity

گنجایش ، ظرفیت amount of room or space inside; largest amount that can be held by a container مقدار جا یا فضای داخل ، بیشترین مقداری که یک ظرف می تواند بگیرد ، ظرفیت a. A sign in the elevator stated that its capacity was 1100 pounds. تابلو در آسانسور نشان می داد که ظرفیتِ آن 1100 پوند است b. The gasoline capsule had a capacity of 500 gallons. کپسول بنزین، 500 گالن ظرفیت داشت c. So well-liked was the prominent speaker that the auditorium was filled to capacity when he began his lecture. سخنران آنقدر محبوب بود که وقتی سخنرانی شروع شد ظرفیت سالن پر شد

Shrill

گوش خراش having a high pitch; high and sharp in sound; piercing دارای صدای بلند ، از نظر صدا بلند و شدید ، گوشخراش a. Despite their small size, crickets make very shrill noises. جیرجیرک ها بر خلاف جثه کوچکشان، سر و صداهای گوش خراشی ایجاد می کنند b. The shrill whistle of the policeman was warning enough for the fugitive to stop in his tracks. صدای گوش خراش سوت پلیس به اندازه کافی هشدار دهنده بود که فرار را از حرکتش باز دارد c. A shrill torrent of insults poured from the mouth of the shrieking woman. سیلی از اهانت های شدید از دهان زنی که جیغ می کشید، خارج شد

Variety

گوناگونی ، تنوع lack of sameness; a number of different things نابرابری ، چند چیز مختلف ، تنوع a. Eldorado Restaurant serves a wide variety of foods. رستوران الدورادو غذاهای بسیار متنوعی سرو میکند b. The show featured a variety of entertainment. نمایش از انواع سرگرمی ها برخوردار بود c. He faced unforeseen problems for a variety of reasons. به دلایل گوناگون با مشکلات غیر مترقبه ای روبه رو شد


संबंधित स्टडी सेट्स

CH 41 Sexually Transmitted Infections

View Set

Chapter 29: The Fetal Genitourinary System

View Set

Combo with "HaDoop" and 27 others

View Set

Chapter 5- Market for Foreign Exchange

View Set

22 Herzberg's Motivation-Hygiene Theory

View Set

Simple and Multiple Linear Regression

View Set